* پیام اخوان، مدرس حقوق در دانشگاه مک گیل مونترال و موسس مرکز اسناد حقوق بشر ایران است.
چگونگی حل مسئله اقلیتهای قومی پرسشی بنیادین برای ساختن یک ایران با ثبات، دموکراتیک و مرفه است. ایران کنونی میراث دار امپراطوری چند ملیتی کهنی است که همیشه همچون پلی استراتژیک آسیا و اروپا را به هم پیوند می داده و معرف تمدنی تاریخی است که تنوع استثنایی توام با فرهنگ غنی و پیچیده شاخصه آن بوده است.
ملتها و اقوام ساکن در این امپراتوری گاه غالب بوده اند و حکمران و گاه تحت سلطه و حکمرانی دیگری، حاکمان و رعایایی که سالها و در نقشهای مختلف در کنار هم زیسته اند، برخی دهه ها در متن قدرت و حاکم بودند و برخی تنها در حاشیه قدرت نقش آفرینی کردند.
در طول سده ها برخی از اقوام ساکن در این امپراطوری هویت متمایز قومی خود را از دست داده و در گروه های دیگر جذب و استحاله شده اند در حالی که برخی دیگر هویت متمایز خود را همچنان حفظ کرده و آن را در گذر زمان بروز داده اند.
به هر تقدیر، فارس ها، آذری ها، کردها، اعراب، بلوچها، لرها، ترکمن ها، و بسیاری دیگر در طول سده های متمادی این سرزمین را خانه خود دانسته اند و در سرنوشت آن شریک بوده اند.
همچنان که تجربه سایر ملتهای چند قومی نشان می دهد فرایند مدرن ملت سازی ناگزیر از تمرکزگرایی و متمایل به یکسان سازی است. یکسان سازی که زبان مشترک، وفاداری مشترک و هویت مشترک را شامل میشود.
از این منظر ایران هیچ تفاوتی با فرانسه، آلمان و ایتالیا ندارد که از قرن هیجده به بعد و در رقابت با گرایشهای ناسیونالیستی در کشورهای دیگر به تدریج از نظامهای سلطنت مطلقه سازگار با قدرتهای فئودالی به دولتهای مدرن با نهادهای متمرکز متحول شدند.
همانند سایر کشورها، اقلیتهای قومی در ایران اغلب از حق ابراز هویت جمعی خود محروم بوده اند و با شیوه های گوناگون در معرض سیاستهای یکسان سازی و حتی سرکوب و حذف واقع شده اند. میزان خشونت علیه اقلیتهای قومی در ایران با انقلاب اسلامی در سال ۵۷ که نتیجه آن تحمیل ایدئولوژی دینی و نظام توتالیتر مذهبی بود که هیچ نوع تنوع و مخالفتی را بر نمی تابید تشدید هم شده است.
از سوی دیگر نیز همیشه باید بابت سیاستها و علایق افراطی قومی مرتبط با دعاوی سرزمینی، که می تواند منجر به فجایع بشری نظیر آنچه در یوگسلاوی پیشین شاهدش بودیم، نگران بود. تجزیه طلبی در عمل موضوعی بالقوه خطرناک است و تجزیه یک کشور در بیشتر موارد با نقض گسترده حقوق بشر و کشتار غیرنظامیان توام بوده است.
بوسنی نمونه مناسبی است که نشان می دهد این ادعا که سرزمین خاصی تنها به قومی معین تعلق دارد در عمل به پاکسازی قومی منجر می شود. واقعیت این است که در جهان معاصر اقوام مختلف در کنار هم زندگی می کنند و نه در سرزمینهای محصور قومی، آنطور که در جهان کهن قابل مشاهده بود.
تهران و سایر شهرهای بزرگ در ایران نمونه های مناسبی برای نشان دادن این تنوع قومی است. با این حال برخی از نئو محافظه کاران تندرو پیشنهاد می کنند از جنبشهای تجزیه طلب ناسیونالیست با هدف تجزیه ایران به عنوان راه حل نهایی برای تهدیدات استراتژیک ناشی از برنامه های هسته ای ایران استفاده شود.
آشکار است که چنین راه حلی نتایج فاجعه باری به دنبال خواهد داشت و موجب بی ثباتی منطقه برای سالیان طولانی خواهد شد. حال پرسش این است بین دو گزینه افراطی سرکوب خشن اقلیتها و جنبشهای تجزیه طلب چه چشم اندازی برای شهروندان ایرانی وجود دارد که مشتاق ترسیم نقشه راه مناسبی برای آینده بهتری هستند؟
نخست ضروری است بدانیم حقوق اقلیتها چه جایگاهی در اسناد حقوق بین الملل دارند. در ماده بیست و هفت میثاق بین الملل حقوق مدنی و سیاسی که ایران در سال ۱۳۵۵ آن را امضا کرده، آمده است:
در کشورهایی که اقلیتهای نژادی، مذهبی و یا زبانی وجود دارند، اشخاص متعلق به اقلیتهای مزبور را نباید از این حق محروم کرد که در پیوند با سایر اعضای اقلیت از فرهنگ خاص خود بهره مند شده، به دین خود متدین بوده و یا زبان خود تکلم کنند.
روشن است که در یک ایران دمکراتیک پایبند به حقوق بشر، اقلیتهای قومی حق کاربرد آزادانه و فارغ از تبعیض و سرکوب زبان خود، پیگیری علایق دینی و بروز مولفه های خاص فرهنگی خویش را دارند و البته این تنوع نافی این اصل نیست که زبان فارسی به عنوان زبان ملی زبان همه ایرانیان باشد.
در چنین جامعه دمکراتیکی نه تنها تنوع موجود، همچون نظام توتالیتر ایدئولوژیک مذهبی که برای حفظ قدرت خود ناچار از یکسان سازی و همشکل کردن جامعه است، به مثابه تهدیدی تلقی نمی شود بلکه همچون منشا ثروت فرهنگی و احترام به کرامت انسانی در نظر گرفته خواهد شد.
زیرا در نهایت هویت، بنیادی ترین چهارچوبی است که انسان خود را بر اساس آن تعریف و بازشناسی می کند.علاوه بر این کنار نهادن سیاستهای تبعیض آمیز و سرکوبگرانه عامل بازدارنده مهمی در برابر علایق تجزیه طلبانه خواهد بود که تقریبا همیشه از سرچشمه خشم و سرخوردگی ناشی از سرکوب تغذیه می شوند.
اما جدای از این ملاحظات اساسی، باید این نکته را هم افزود که پرسش از تمرکز زدایی و یا خودمختاری برای گروهای قومی که قادر به جدایی نیستند را باید در چارچوب روند فزاینده جهانی شدن دید.
جابه جایی آزادانه کالا و انسانها در سراسر جهان، شکل گیری گونه ای از هویت در فضای سایبری و مولفه های مرتبط با ادغام فرهنگی موجب شده است مرزها به طور فزاینده ای بی اهمیت شوند.
اتحادیه اروپا به جهت پشت سر گذاردن تجارب تاریخی جنگهای ویرانگر و نسل کشیهای بسیار، نمونه مناسبی برای نشان دادن این واقعیت است که چگونه دشمنیهای بی پایان ناسیونالیستی و جنگهای طولانی بر سر مرزها، جای خود را به همزیستی در یک فضای مشترک فرهنگی، اقتصادی و سیاسی می دهد.
اگرچه جنبشهای جدایی طلب در میان کاتالانهای اسپانیا و اسکاتلندیهای بریتانیا هنوز فعال هستند و نکته ظریف اینکه اوج محبوبیت این جنبشها زمانی است که اوضاع اقتصادی منطقه و کشورهای متبوعشان بحرانی است.
اما اهداف این جنبشها و حتی تعریفی که از حاکمیت ملی خود در آینده ارائه می دهند محدود و حساب شده هستند. استقلال برای این جنبشها دقیقا چه معنایی دارد؟ آیا کاتالانها و اسکاتلندیها خود را از فواید بی شمار دسترسی به بازارها و اتحادیه های گسترده تر محروم می کنند؟ واقعا مستقل بودن آنها چه اندازه مهم است وقتی خودمختاری به آنها امکان بهرگیری از مزیتهای بی شمار اقتصادی و فرهنگی را می دهد که با استقلال، آنها را عملا از دست می دهند.
ایالت کالیفرنیا در امریکا و کشور کانادا جمعیت و توان اقتصادی تقریبا مشابهی دارند، کدامیک از آنها نفوذ و اعتبار بیشتری در دنیا دارد؟ دولت ایالتی بایرن در آلمان ثروت و قدرت اقتصادی بیشتری از بسیاری از کشورهای مستقل جهان دارد.
وابستگی متقابل جهانی و گذر از مرزهای قدیمی دیگر نه یک رویای شاعرانه دور از دسترس که یک واقعیت غیر قابل اجتناب است. لذا خودمختاری چه در چارچوب یک نظام فدرالی و چه به مثابه شیوه منصفانه تری از تفویض اختیارات و تقسیم قدرت همواره یک وضعیت نسبی و سیال است و نه یک تمایز گذاری با مرزبندی و حدود قطعی آنچنان که در سالهای نخستین شکوفایی و اوجگیری ناسیونالیسم رمانتیک درک می شد.
درک روشن این مفاهیم است که آشکار می کند تجزیه طلبی درعمل به همان اندازه که عواقب خطرناکی دارد تفکری منسوخ و ناکارآمد برای جهان معاصراست.
به پرسش آغازین این بحث باز می گردیم، ایران آینده چگونه می تواند گامی فراتر از درک مسئله اقلیتهای قومی همچون مسئولیتی پرهزینه بردارد و آن را به دارایی استراتژیکی برای خود بدل کند؟
به نظر می رسد اگر ایران بتواند آزادی و رفاه شهروندان خود را تامین کند و فرهنگ سیاسی آن از سو استفاده و فساد به فرهنگ حقوق بشر، مسئولیت پذیری و پاسخگویی تغییر یابد می تواند به طرز قابل توجهی از مرکزیت استراتژیک خود به عنوان پلی بین خاورمیانه، جنوب شرق اروپا و مرکز آسیا در راستای حل و فصل اختلافات قومی و تامین منافع خود بهره برداری کند.
اینها همان نیروهای تاریخی هستند که به تنوع در ایران در همان وهله نخست شکل و معنا بخشیده اند. برای مثال تصور کنید که به جای سرکوب خشونت بار شهروندان کرد در ایران، مهاباد منطقه آزاد تجاری و مرکز فرهنگی باثبات و مرفه ای باشد که می تواند به نقطه کانونی و مرکز تبادلات فرهنگی و اقتصادی کردهای ترکیه، سوریه و عراق بدل شود یا تبریز در مقام مرکزی مشابه مهاباد برای ترکهای قفقاز و آسیای میانه دربیاید و یا اهواز در مقام پل ارتباطی جهان عرب به مرکزی تجاری و فرهنگی در خلیج فارس بدل شود که دبی و ابوظبی را به چالش بکشد.
بنابراین مسئله اقلیتهای قومی صرفا یک مشکل نیست که باید به طریقی حل شود که در واقع فرصت و مزیت فوق العاده ای است برای یک رهبری خردمندانه و منصفانه تا با بهره گیری از آن ایران را از وضعیت منزوی فعلی به جایگاه رهبری در سطح جهانی برساند.
در این راستا استقبال از حقوق بشر و وابستگیها و روابط متقابل جهانی نه تنها یک رویای شاعرانه برای آینده ایران نیست که تنها راه ممکن برای حفظ بقا و تامین رفاه کشور در سالها و دهه های پیش رو است.
http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2013/02/post-474.html