اسم کامل: امین انواری
سال تولد: ۲۶ خرداد ۱۳۷۳
محل تولد: توکیو، ژاپن
شغل: دانشجو
سازمان مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
تاریخ مصاحبه: ۷ اردبیهشت ۱۳۹۵
مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
این شهادتنامه بر اساس مصاحبه اسکایپی با آقای انواری تهیه شده و در تاریخ ۶ اسفندماه ۱۳۹۸ توسط آقای انواری تأیید شده است. این شهادتنامه در ۴۳ پاراگراف تنظیم شده است.
نظرات شهود بازتاب دهنده دیدگاه های مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی باشد.
شهادتنامه
پیشینه
- من امین انواری و متولد ۲۶ خرداد ۱۳۷۳ هستم. دانشجوی ترم هفت در دانشگاه پلی تکنیک تهران بودم. بعد از بازداشت دوم مجبور به خروج از کشور شدم. متولد توکیو در ژاپن هستم. پدرم در آن زمان آنجا بورسیه بود. در پنج سالگی به ایران آمدم.
احضار به پلیس فتا
- در آذرماه ۱۳۹۰ به معاونت اطلاعات پلیس فتا که در ساختمان سبزاندیشان در خیابان جردن احضار شدم.آنجا یک پرینت از پستهای عمومی من در مورد بحثهایی مثل حقوق اقلیتهای دینی و جنسی و کشتار سال ۷۸ و وقایع تاریخی را گذاشتند جلوی من و گفتند چون الان زیر سن هستی فعلا بازداشت صورت نمیگیرد ولی اگر به همین روال پیش برود شما بازداشت خواهی شد. آنجا از من تعهد گرفتند و من را رها کردند و گفتند که نباید در فضای مجازی فعال باشی.
- بعد از آن با من با کاری نداشتند تا ۱۶ آذر ۱۳۹۱. ، پس از تظاهرات دانشجویان چپ در دانشگاه، دفتر پیگیری وزارت اطلاعات در خیابان انقلاب و همچنین حراست دانشگاه از من تعهد گرفتند. از هفتۀ قبل از ۱۶ آذر بچه های طیف های مختلف با هم صحبت کردند که برای ۱۶ آذر چه کار کنند که فقط بچه های چپ تصمیم به این گرفتند که بیایند بیرون. از قبلش خیلی از امنیتی ها این موضوع را میدانستند و کلی عکس و فیلم از ما در راهپیمایی دانشگاه که به خیابان انقلاب کشید داشتند. روز ۱۶ آذر با ما کاری نداشتند. روز ۱۷ آذر بچه های انتطامات اول ما را در همان محیط دانشگاه را بردند حراست برای تعهد. بعد از آنجا گفتند که بروید به دفتر پیگیری اطلاعات. سه چهار نفر بودیم.
- رفتیم و آنجا به ما گفتند که ما روی طیف چپ خیلی حساس هستیم و از این چپ بازی ها نباید دربیاورید در دانشگاه. آنجا هم یک تعهد از ما گرفتند که دیگر ما در هیچ تجمع حتی تجمع صنفی در دانشگاه نباید شرکت کنیم.
- از سال ۱۳۸۵ به بعد هیچکدام از تشکلها به صورت رسمی فعالیت نداشت. از سال ۱۳۹۱ فقط به چند تا تشکل اصلاح طلب مجوز دادند و اکثریت جو دانشگاه با آنها بود. ما صرفا یک سری گروههایی بودیم که هرازگاهی جمع میشدیم و برنامه ای را سازماندهی میکردیم که بعدش هم به ما اخطار میدادند که طیف شما آشوب طلب است و حضورش در دانشگاه بد است. بسیجی ها بارها در بیانیه هایشان به این طیف اشاره میکردند. مثلا در روزهایی که ما تجمع داشتیم میدیدیم که از دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه علم و صنعت اینها بسیجی سوار مینی بوس کردند و به دانشگاه ما آوردند.
بازداشت و بازجویی
- در ۷ دی ماه ۱۳۹۳ شخصی از شمارۀ ناشناس با من تماس گرفت و گفت برای یک کار دفتری مثل گواهینامه یا مغازه باید بیایید به دفتر اماکن ناجا. من گفتم من نه تا حالا برای گواهینامه اقدام کرده ام نه مغازه. گفتند حالا بیا صحبت میکنیم. به من گفتند ساعت ۷ صبح در دفتر ناجا باشم در خیابان شهید مطهری. من آنجا حضور پیدا کردم. من را بردند به چهار طبقه زیر زمین. آنجا به من گفتند که بازداشت هستید و اینجا بازداشتگاه پلیس امنیت است. من گفتم باید حکم بازداشتم را باید ببینم. آنها گفتند شعبه ۱ دادسرای اوین دستور تحقیقات، بازجویی و بازداشت شما را داده. خیلی از مسائل آنجا مطرح شد. اصلی ترینش این بود که اینها به من میگفتند چرا این قدر روی بهائی ها و این اقلیتهای دینی که نظام روی آنها حساس هست داری مانور میدی و مطلب مینویسی.
- دومین مسئله سر پستهای مربوط به [سکولاریسم] بود و ارتباطی بود که میخواستند بدهند. هی به من میگفتند چرا از خواننده مرتد حمایت کرده و با او همفکری میکنی؟ منظورشان شاهین نجفی بود. آنجا حتی من را تهدید به خشونت جنسی هم کردند و [با اشاره به فعالیتهایم و مطالبی که در مورد برای دگرباشان و اقلیتهای جنسی نوشته بودم] گفتند این چیزهایی که در موردش مینویسی را دوست داری؟ من را خیلی تحت فشار قرار گذاشتند. از هفت صبح تا سه یا چهار عصر من را بازجویی کردند. بعدش من را سوار کردند و بردند به شعبه ۱ بازپرسی زندان اوین. شعبه ۱ بازپرسی دستور توقیف لپ تاپ من را داد و من را با قرار کفالت سی میلیون تومانی از آنجا آزاد کرد. قرار کفالت با فیش حقوقی پدرم تهیه شد. [روز بعد ] آزاد شدم. تا زمان دادگاه هفته ای دو بار من را احضار میکردند و من را بازجویی میکردند. من هم چند بار به آنها گفتم کارشان غیرقانونی است ولی آنها گوش نمیکردند و کار خودشان را میکردند.
- ۱۴ فروردین تماس گرفتند که بیایید شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب برای تعیین وقت. قرار بر این شد که دادگاه ۲۴ تیر باشد. من ۲۴ تیر در دادگاه حاضر شدم. سه اتهام به من وارد شد. تبلیغ علیه نظام، توهین به رهبری، و توهین به آقای مصباح یزدی. من هیچ توهین و فحاشی نسبت به این اشخاص نکرده بودم. آقای مصباح یک جا گفته بودند کار را به جایی نرسانید که ما مراجع از نیروی فرا انسانی خود استفاده کنیم. من با این مطلب به صورت طنز برخورده کرده بودم. از هیچ کدام از پستهایم اظهار پشیمانی نکردم. برای هر سه این اتهامات اشد مجازات را در نظر گرفتند که دو سال و نیم حبس میشد. چون سنم کم بود و سو سابقه نداشتم و وکلا هم خوب دفاع کردند حکم من را برای پنج سال تعلیق کردند.
دستگیری دوباره و بازجویی
- در همان جلسۀ دادگاه به من ظرف پنج دقیقه حکم دادند. حکم رفت برای تایپ و ابلاغ کتبی. حکم در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۹۴ به من ابلاغ شد. من فعالیتهایم را خیلی بیشتر ادامه دادم. در تاریخ ۱۲ مهرماه ۲۰ نفر از اطلاعات سپاه اقدام به بازداشت من کردند.
- در ۷ یا ۸ مهرماه به مادر من گفته بودند که یکشنبه ۱۲ مهرماه بیایید اجرای احکام اوین برای آزاد کردن فیش حقوقی که برای کفالت گذاشته بودید. ما هم حاضر شدیم که برویم. قرار شد که ظهر برویم. من هفت صبح از خانه آمدم بیرون برای رفتن به بانک و اینکه گوشی و لپ تاپم را گم و گور کنم چون حدس میزدم که بازداشت شوم. وقتی از خانه آمدم بیرون حس کردم جمعیت کوچه برای هفت صبح زیاد بود. دیدم چهار ماشین آنجا بودند. یکی به بهانه تعمیر ماشین به من نگاه میکرد، یکی از توی آینه نگاه میکند. من حس کردم بازداشت میشوم. همانجا به چند نفر از دوستانم پیامک دادم و با یکی از دوستانم هم تماس تلفنی گرفتم. من توی ماشین بودم. وقتی ماشین راه افتاد دیدم اینها پشت سر ما راه افتادند. از توی ماشین با یکی از دوستانم تماس گرفتم و گفتم بازداشت هستم کارهای اطلاع رسانی را انجام دهید.
- یک کوچه پایینتر جلوی بانک من را بازداشت کردند. وحشیانه بود. آنها گفتند شعبه ۲ بازپرسی اوین طبق تحقیقات به تیم عملیات گفته شما یک متهم فوق امنیتی هستید. من سوال کردم شما از کدام سازمان هستید و اتهام من چیست. جواب ندادند ولی من میدانستم که سپاه پاسداران است که چنین رفتاری میکند. چهار تا ماشین بودند. یکی شان یک تاکسی سبز بود. یکی پژوی جی ال ایکس بود، یکی پژو پارس بود، یکی ال ۹۰ بود .
- من را سوار ماشین کردند و بردند خانه. من توی راه اصرار کردم که حکم تفتیش منزل را بدهید من ببینم. آنها گفتند باشد، فقط برویم دم خانه. وقتی رسیدیم جلوی خانه حکم را به من ندادند. به من گفتند که یا در را باز کن یا در را میشکنیم. من گفتم از بعد از اینکه آزاد بشوم همه جا میگویم که شما به زور وارد خانه من شدید. برای اینکه در را نشکنند در را باز کردم.
- همه اتاقها را گشتند. هر چی خواستند را بردند. یک فرم جلوی من گذاشتند گفتند پر کن. اسم و مشخصات بود. من جلوی دین چیزی ننوشتم. اینها گفتند این را بنویس ولی من ننوشتم. آنجا اولین ضرب و شتم انجام گرفت و جلوی پدر و مادرم بود. دو نفر بودند [که من را زدند]. یکی مشت زد آن یکی از پشت زد توی سرم. بقیه شان آمدند جدا کردند و گفتند این کارها صحیح نیست.
- اینها به من گفتند که پسورد گوشی و لپ تاپم را به ما بده. من خندیدم و آنها را مسخره کردم. آنها عصبانی شدند. گفتند پسورد فیسبوک، اینستاگرام و ایمیلت را هم باید بدهی. من آن برگه را پاره کردم و پرت کردم توی سر یکی از آنهایی که آنجا بود. از شانس من همان شخص بازجو و کارشناس پرونده من بود. تا روز آخر بازداشت آن صحنه توی دلش مانده بود و من را اذیت میکرد.
- اینها الکی به دروغ به من گفتند که اگر پسوردهایت را بدهی ما ول میکنیم و میریم. من گفتم تا این حد کارنابلد نیستم.
- به بهانه خداحافظی در گوش مامانم گفتم که اینها اطلاعات سپاه هستند و من را میبرند به بند دو الف. چون میدانستم در آن بند حتی اگر بروید زندان استعلام کنید میگویند این شخص اینجا نیست. من این را گفتم که بدانند که کجا برای پیگیری کار بیایند.
- از جلوی در به من دستبند و چشمبند زدند و سوار کردند بردند. اول من را بردند شعبه دو بازپرسی. اصرار کردند که باید پسوردهایت را به ما بدهی. من گفتم که دوستهایم به من اعتماد کرده اند و این کار اصلا درست نیست. بازپرس به من گفت که میدانی این بار اتهامت چیست؟ گفتم نه. گفت بیا اتهامت را تفهیم کنیم و باید زیر برگه را امضا کنی. سه اتهام اصلی به من تفهیم شد. اولین اتهام عضویت و سرکردگی در گروههای ضد دینی و وابستگی به خواننده مرتد شاهین نجفی در ایران بود. اتهام دوم من اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی بود. اتهام سوم تبلیغ علیه نظام بود. در قرار وثیقه اتهام اول خط خورد.
- به من گفتند که میدانی اگر مراجع بفهمند تو چه کار کرده ای به تو حکم ارتداد میدهند؟ حس میکردم که این یک بلوف است ولی اصلا نمیخواستم این ریسک را بکنم. یک ترسی آمد در وجودم و پسوردهایم را به آنها دادم و گفتم پروسه بازجویی من باید هرچه زودتر به اتمام برسد.
- من را بردند داخل بند دو الف. من را انداختند داخل یک سلول بدون دستشویی. آن موقع من هم خشکی چشم داشتم هم عفونت ریه. به خاطر اینها من را به یک سلول با دستشویی منتقل کردند.
- از فردایش پروسه بازجویی شروع شد. من یک ماه در آن بند بودم. از این یک ماه حدود بیست و چهار پنج روزش در سلول انفرادی بودم. در چهار روز پنج آخر من را بردند به اتاقهایی که زندانیان مالی و قاچاقچی اسلحه آنجا بودند. من را آنجا بردند که حالم عوض شود و از آن شکل بیایم بیرون.
- روز اول بازجویی آن ور شیشه پنج شش نفر بودند. توی همان اتاق شیشه ای بود که آقای ابطحی در سال ۸۸ فیلمش آنجا گرفته شده بود. آنها شروع به فحاشی و تندگویی و اغراق در مورد اتهامات من کردند که همان ابتدا من را خرد کنند. آقای درویش، مسئول بند دو الف، با ضرب و شتم و فحاشی موافق بود. جلسه اول بازجویی که تمام شد یک لحظه از زیر چشم بند قیافه شان را دیدم و ایشان یک لگد محکم به پشت من زدند.
- در جلسۀ اول بازجویی کل موضوعی که بحث شد توهین به رهبری و نامه ای که من برای رهبری فرستاده بودم و اسکرین شاتی از آن را در فضای مجازی پخش کرده بودم بود. آن را گذاشتند جلوی من. نامه را دو ماه قبل از بازداشت منتشر کرده بودم. سر آن و سر خیلی از پستهای دیگر که شخص آقای خامنه ای خطاب قرار داده شده بود خیلی فحاشی و سوال کردند.
- روز دوم بازجویی من را بردند توی یک اتاق. چتهای من با دوستهای مختلف چه پسر چه دختر خواندند و شروع کردند به فحاشی و استفاده کردن از حرفهایی که من به صورت خصوصی مطرح کرده بودم. آنجا پنج شش نفر بودند و از همه داغتر همان کارشناس سایبری سپاه بود که واقعا یک شخص عقده ای بود. از توی اتاق بازجویی با یکی از دوستان صمیمی من تماس گرفتند که من را خرد بکنند. من دیدم بازجوی من ته اتاق ایستاده. من به همسر بازجویم فحش دادم. بعد پنج شش تایی آمدند سرم و حدود ۲۰ تا ۲۵ دقیقه من را زدند که از حال رفتم و تا سه چهار روز بعدش که روز سوم بازجویی ها بود حالم بد بود.
- آنها دلشان میخواست اتهام بسازند. کاور فیسبوک من سمبل آنارشیسم بود. اینها به من میگفتند که بنویس من شیطان پرستم. من زیر بار این به زور نویسی ها نرفتم و سر همین شرایطم خیلی سخت بود. اینها خواستند که در مورد خیلی از وکلا مثل امیرسالار داودی و فعالان اعتراف زوری بگیرند برای پرونده سازی برای آنها که من این کار را نکردم و چند بار مورد ضرب و شتم قرار گرفتم.
- بازجویی چند بعد داشت. میگفتند مسائل شخصی این فعالینی که دیدی را بنویس که به عنوان ابزار علیه آنها استفاده کنند که من نمیگفتم. طی یک ماهی که من آنجا بودم دو بار من را به زور و ضرب وشتم بردند حمام و موها و ریشهایم را از ته زدند. گفتند که برای کارتکس عکست نباید شبیه بچه حزب اللهی ها باشد.
- در بند دو الف روزانه نیم ساعت هواخوری است. برای من هواخوری بزرگترین لذت بود آنجا. به بقیه دو بار هواخوری میدادند ولی به من یک بار . و برای همان یک بار هم به من یک جارو میدادند و میگفتند جارو کن. من اولین بار گفتم نه که من را دوباره بردند داخل انفرادی. محوطه هواخوری در بند دو الف دو جا است. یکی برای سلولهای انفرادی است که محیطش بزرگ و حدود ده متر در چهار متر است. یکی هم برای اتاقهای چند نفره است که آن دو در چهار است.
- به من میگفتند کف آنجا را جارو کن. من میپرسیدم چرا؟ یک زندانبانی بود که میگفت تو به حضرت آقا توهین کردی. به من میگفتند تو اتهاماتت از همه آنها سنگین تر است. اشخاصی که آنجا بودند یکی آقای مهدی محمودی بود که متهم اصلی دکل نفتی بود و بعدی آقای خسرو براتی بود که [متهم] قاچاقچی اسلحه برای سپاه قدس در سوریه بود. ایشان چند قبضه از این سلاحها را خودش در بازار میفروشد که بعد ایشان را بازداشت میکنند. بین این جمع اتهام من از همه سنگین تر بود چون به آقا توهین کرده بودم.
- این ضرب و شتم ها خیلی زیاد بود. من از قضایای بیرون خبر نداشتم که مامانم سر و صدا کرده و رسانه ها آن را تحت پوشش قرار داده اند. من چون از مافیاهای رسانه و جریان مسلط مدیا انتقاد کرده بودم فکر میکردم اخبارم بازتاب داده نشود که خوشبختانه برعکس بود و دوستان لطف کردند برای این کار.
- یک بار بازجو گفت مامانت بازداشت شده. من حس کردم دارد دروغ میگوید. گفتم باشد. بعد از چند ساعت باز آمد گفت با مامانت تماس بگیر و بگو حالت خوب است و نرود در تحصن ها و سر و صدا نکند. هر تماس را هشت یا نه نفر گوش میکردند.
- بازجو از من میپرسید مامانت با عرفان حلقه است؟ من گفتم نه. خیلی سعی کرد که یک بله از من بگیرد. من حس میکردم اگر این بله را از من میگرفت میرفتند مادر من را به خاطر هواداری از عرفان حلقه بازداشت میکردند چون بین آن تحصن ها چند نفر از عرفان حلقه بودند.
- گفت هر سال میروید ترکیه و فرانسه قضیه اش چیست؟ پیش کی میروید؟ من گفتم پدرم دانشمند است هر سال به این کشور و آن کشور میرود. وابستگی هم به جایی ندارد. بعد از آن بود که گفت بیا یک تماس بگیر و [به مادرت بگو] که نرود به تحصن ها. من گفتم باشد. تماس گرفتم و آخر تماس گفتم که بازجو گفته که دیگر نروی توی تحصن ها. طوری گفتم که بفهمد تحت فشار این را گفته ام. این را گفتم و از فرداش مامانم با همه جا مصاحبه کرد و گفت این به خاطر تحصنهای من تحت فشار است و سر و صداها بیشتر شد.
- بعد از اینکه مامانم خیلی سر و صدایش بیشتر شد فشار فیزیکی روی من صفر شد. به من میگفتند که از اینجا که رفتی بیرون بگو که ما نه ضرب و شتم میکنیم نه چیزی. گفتم باشد. روزهای آخر بازجو آمد و با مشت کوبید روی میز و گفت تو و مامان و بابایت همه مشکل دارید. این چه وضعی است! من حس کردم که بازجو از اینکه این حجم از اطلاع رسانی صورت گرفته کلافه است.
- اینها روی اسم بهائیت خیلی حساس بودند. میگفتند حتی بگویید اقلیت دینی ولی نباید بگویید بهائیت. این را هم دربازداشت اول پلیس امنیت گفت هم اینها. استدلالشان این بود که هر کس روی بهائیت تاکید داشته باشد موساد او را فرستاده است.
آزادی با وثیقه
- من را بردند به اتاقهای چند نفره. چند روز را هم آنجا بودم. بعدش در تماس با پدر و مادرم آنها به من گفتند که به آنها گفته اند که قرار وثیقه بگذارند. همان شب حدود ساعت ۲ یا ۳ دیدم که افسر نگهبان آمد به من گفت این برگه از صبح اینجا مانده و من یادم رفته. دیدم روی آن نوشته ۵۰۰ میلیون تومان. من گفتم آخر برای مرحله بازپرسی کسی را با این وثیقه رها کرده اید؟! گفتند اگر [به قرار وثیقه] اعتراض کنی قرار بازداشتت تمدید میشود. من موافقت کردم.
- به پدر و مادرم گفتند وثیقه باید فقط پول نقد باشد. پدرم ۵۰۰ میلیون تومان نقد را به حساب سپاه پاسداران ریخت. پدرم ویلایی که ۶۰۰ یا ۷۰۰ میلیون تومان ارزش داشت را ظرف یکی دو روز ۲۸۰ میلیون تومان فروخت.
- من را ۱۳ آبان سوار ماشین کردند و زیر پا خواباندند. من را بردند در اتوبان چمران رها کردند، در سمت آتی ساز. از روز بازداشت تا زمانی که آزاد شدم دقیقا یک ماه طول کشید.
- من حس کردم که چون بازتاب و پوشش خبری مامانم خیلی گسترده شد اینها من را برای یک مدت آزاد کرده اند تا بعد از اینکه آبها از آسیاب افتاد دوباره من را بازداشت کنند. این خیلی واضح بود. من دیدم پرونده ام رفت به شعبه ۲۸ و آقای مقیسه. من دیدم توی ایران ماندن حماقت است چون مطمئنم ۲۰ تا ۲۵ سال حکم میگرفتم.[ اگر] توهین به مقدسات و عضویت درگروهگ ضددینی، توهین به خمینی، توهین به خامنه ای و دو سال و نیم هم از قبل جمع بشود [حکمی طولانی خواهد شد].
خروج از ایران
- من ۲۸ آبان ۱۳۹۴ از ایران خارج شدم و خیلی هم سخت بود چون [به طور غیرقانونی] و از طریق کوهها بود. من علاقه ای به خروج از کشور به این شکل نداشتم. حتی موقعی که قرار کفالتم ۳۰ میلیون تومان بود رفتم دادگاه از خودم دفاع کردم چون مطمئن بودم که اشدش دو و نیم تا سه سال حبس است. گفتم فوقش سه سال میروم حبس و اینکه [از ایران ] بروم کار خوبی نیست. ولی این دفعه مجبور شدم چون حبسی که میخوردم از سنم بیشتر میشد .
- بعد از اینکه ایران خارج شدم نامه ای به خانه فرستادند که گفته بود برای آخرین دفاع بیا به بازپرسی. این حرف خنده داری است چون وقتی قرار وثیقه من را داده اند تا دادگاه یعنی مرحله بازپرسی تمام شده.
- اموال ما [ که در بازرسی از منزل برده بودند] را پس ندادند. حتی با اینکه دادسرای اوین گفته بود بیایید بگیرید، سپاه ممانعت کرد. مدتی که ترکیه بودم چند بار تهدید شدم. هم با خودم و هم با پدر و مادرم تماس گرفتند و گفتند که بیا و خودت را تسلیم سربازان گمنام کن و ما به تو کمک میکنیم. سه بار از یک آیدی ناشناس تلگرام به من پیام دادند و هر سه باز هم نشانه ای از بازجوییم را به من گفتند تا من متوجه شوم [آنها چه کسانی هستند] . با پدر و مادرم تماس گرفتند. بازجو شاکی بود و میگفت از طریق اینترپل او را به ایران بازمیگردانیم و اگر این جوری برویم سراغش باید تا آخر عمرش در حبس باشد.
- در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵ احضاریه ای به منزل ما فرستاده شد که طبق آن من باید برای محاکمه در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه حاضر میشدم.
- در اسفند ۱۳۹۵ روزنامه حمایت وابسته به قوه قضاییه ۱۰ ایرانی خارج نشین را بصورت غیابی به ۱ تا ۱۶ سال زندان محکوم کرد که من نیز طبق آن اطلاعیه بخاطر پرونده آخرم به ۷ سال زندان محکوم شدم.
- در تاریخ ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ نامه ای خطاب به پدرم به منزل ما در تهران ارسال شد که در آن از پدرم به عنوان ضامن من خواسته بود تا من را به قوه قضاییه تحویل دهد و در غیر اینصورت وثیقه خود را از دست میدهد.