اسم کامل: رامتین فاتحی
تاریخ تولد: ۱۳۷۶
محل تولد: سنندج، استان کردستان
شغل: دانشجو
سازمان مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
تاریخ مصاحبه: ۱۳ آبان ۱۴۰۱
مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
این شهادتنامه بر اساس مصاحبه تلفنی با آقای رامتین فاتحی تهیه شده و در تاریخ ۱۱ تیر ۱۴۰۲ توسط ایشان تأیید گردیده است. شهادتنامه در ۱۸ پاراگراف تنظیم شده است.
نظرات شهود بازتاب دهنده دیدگاه های مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی باشد.
شهادتنامه
مقدمه
۱. من رامتین فاتحی هستم؛ ۲۵ ساله و متولد سنندج. پدرم رامین فاتحی، شهید راه آزادی، ۱ فروردین ماه ۱۳۵۳ در سنندج به دنیا آمد و در تاریخ ۲۹ مهرماه ۱۴۰۱ زیر شکنجه های وحشیانه {ماموران اداره} اطلاعات سنندج به شهادت رسید.
بازداشت و ربایش پدر و اعضای خانواده
۲. پدر من راننده وانت بود و در یک {شرکت} وانت تلفنی کار می کرد. روز ۲۱ مهرماه ۱۴۰۱، ایشان در اطراف سقز در یک باغ در حال جابجایی بار مشتری بودند، که توسط نیروهای اطلاعاتی و سرکوبگر بازداشت شده و به مکانی نامشخص منتقل گردیدند.
۳. همان روز (۲۱ مهرماه) ماموران {اداره} اطلاعات سنندج بدون ارایه هیچ حکم و توضیحی به منزل پدربزرگم در سنندج ریختند و عمویم (وریا فاتحی) را دستگیر و به مکان نامعلومی بردند. آن طور که شنیده ام، حدود ۳۰ مامور اطلاعاتی از روی پشت بام و بالای در وارد حیاط خانه شده و همه را تهدید کردند. آنها همچنین موبایل های {اعضای خانواده} را توقیف نمودند. عمویم یک مغازه بوتیک در سنندج دارد. ایشان از نظر سیاسی فعال نبوده و هیچ سو پیشینه ای هم ندارند.
۴. ۲۲ مهرماه، {ماموران اداره اطلاعات} شبانه به آپارتمان عمه ام در سنندج ریختند و ایشان را هم بدون نشان دادن هیچ حکم و توضیحی دستگیر، یا به عبارت بهتر ربوده، و به مکانی نامشخص بردند. عمه ام که با دخترشان زندگی می کنند، سابقه هیچ فعالیت سیاسی ندارند. {ماموران} دختر عمه ام را تهدید کردند، که راجع به دستگیری مادرش با کسی صحبت نکند و موبایلش را هم توقیف نمودند.
۵. تا به امروز (زمان ضبط مصاحبه)، ماموران {اداره اطلاعات} موبایل هیچ یک از اعضای خانواده ام را برنگردانده اند. این ماموران گویی خود مختارند و می توانند هر کجا بروند و هر کاری دلشان خواست انجام دهند!
۶. خانواده من نه دلیل دستگیری پدرم را میدانستند و نه محل نگهداری او را. آنها چندین بار به {اداره} اطلاعات، دادگاه و زندان سنندج مراجه کرده و جویای وضعیت او شدند. اما نه تنها پاسخی دریافت نکردند، حتی تهدید شدند که وکیل استخدام نکنند و اخبار ناپدید شدن او را منتشر ننمایند.
شناسایی پیکر پدر و دفن شبانه
۷. حدود یک هفته بعد (۲۹ مهرماه)، مقامات وزارت اطلاعات در سنندج حوالی ساعت ۹ شب با یکی از بستگان ما تماس گرفته و از او خواستند که به تنهایی برای تشخیص چهره به محل اداره اطلاعات برود. آنها صورت پدرم را به او نشان دادند. او علائم شکستگی را در سر پدرم تشخیص داد و متوجه شد که جنازه پدرم خونین بوده است.
۸ . {اداره} اطلاعات یک جای مخصوص در شهرستان قُروِه (استان کردستان) دارد، که جنازه افرادی که زیر شکنجه کشته شده و نمی خواهند که آنها را به خانواده هایشان تحویل دهند را در آن جا دفن می کند. نام این محل لعنت آباد است! ماموران اداره اطلاعات خودشان جنازه ها را به آن جا برده و دفن می کنند.
۹. ماموران قصد داشتند، که پدرم را نیز در لعنت آباد دفن کنند. اما {در نهایت} با اصرار شخصی که جسد پدرم را شناسایی کرد و وثیقه (تعهد) گرفتن از ایشان، {ماموران اداره اطلاعات} قبول کردند، که به جای قُروِه پدرم را در قبرستانی در سنندج به خاک بسپارند. آنها پدرم را همان شب دفن کردند و اجازه ندادند، که پزشک قانونی پیکر ایشان را ببیند. ظاهرا خودشان {از پیکر پدرم} عکسبرداری هایی کردند.
آزار و اذیت خانواده
۱۰. ماموران اداره اطلاعات اجازه ندادند، که پدر بزرگ و مادر بزرگ پیرم برای آخرین بار جنازه بی جان پدرم را ببینند. بعدا قبری را به عنوان محل دفن وی به ایشان نشان دادند. یک روز بعد (۳۰ مهرماه) خانواده ام یک مراسم یادبود در منزل برگزار کردند. ماموران وزارت اطلاعات به منزل ما یورش برده، مراسم را به هم زده و گفتند که چنین مراسمی نباید برای پدرم برگزار شود. آنها همچنین تهدید کردند، که خانواده ام نباید راجع به این موضوع با کسی صحبت کنند.
قتل پدر در بازداشتگاه
۱۱. من از طریق یکی از عموهایم که در سلیمانیه عراق هستند، از شهادت پدرم اطلاع یافتم. شک ندارم که پدرم زیر شکنجه های وحشیانه قرار گرفته بود و پس از اصابت جسم سنگین و سخت به سرش جان باخت. اما ماموران وزارت اطلاعات ادعا کرده اند، که پدرم خودکشی کرده است. در بازداشتگاههای وزارت اطلاعات، ماموران تمام وسایل شخصی از جمله لباسها و حتی بند کفشها را برمیدارند و فرد را در یک سلول کوچک زیر نظر دوربینها قرار میدهند. در چنین شرایطی خودکشی غیرممکن است.
۱۲. من گواهی فوت پدرم را ندیده ام. نمی دانم که گواهی فوت داده اند یا نه! ولی ظاهرا {ماموران} به آن شخصی که جسد پدرم را شناسایی کرد، گفته اند که ایشان در {اداره} اطلاعات خودکشی کرده است. {آنها} پدرم را، مثل هزاران جوان دیگر، زیر وحشیانه ترین شکنجه ها به شهادت رسانده و برایش صحنه سازی کرده و به وی نسبت دروغ می دهند؛ که خودکشی کرده! ولی من کاملا رد می کنم، که دلیل مرگ پدرم خودکشی بوده است. پدر من کاملا سالم بودند و در طول عمرشان حتی یک نخ سیگار هم نکشیدند. پدرم را زیر شکنجه به شهادت رساندند.
آزادی اعضای خانواده و ادامه فشارها
۱۳. عمو و عمه ام حدود سه هفته در بازداشت بودند. در این مدت به خانواده ام اجازه ملاقات داده نشد و آنها هیچ خبری از وضعیت عمه و عمویم نداشتند. بستگان ما قصد گرفتن وکیل داشتند، اما {ماموران} اطلاعات تهدیدشان کرده که اصلا اجازه چنین کاری را ندارند. عمه و عمویم بالاخره پس از تودیع وثیقه میلیاردی به صورت موقت آزاد شدند. آنها هیچ وقت از نظر سیاسی فعال نبوده اند. آنها را در اداره اطلاعات شکنجه و مجبور به اعتراف اجباری کرده اند. در حال حاضر، از نظر روحی و جسمی در وضعیت خوبی نیستند.
۱۴. خانواده ام در ایران زیر شدیدترین فشارها و تهدیدها هستند. من تنها فرزند پدر و مادرم هستم. من پدرم را که عزیزترین فرد زندگی ام بود از دست دادم و به دلیل قطع اینترنت و توقیف تلفن همراه مادرم نتوانستم با مادرم صحبت کنم.
سخن آخر
۱۵. الان (زمان ضبط مصاحبه) حدود دوماه است، که در بسیای از شهرهای ایران، از جمله سنندج، راهپیمایی بر علیه جمهوری ستمکار اسلامی برقرار است. اینترنت در کل ایران و بخصوص استان کردستان قطع است. به همین دلیل، تا قبل از کشته شدن پدرم نمی توانستم ارتباطی با ایشان داشته باشم. بعد از شهادت پدرم، دوستان و آشنایان، بسیاری از مردم سنندج، ناراحت و سوگوار هستند. پدرم کارگری سخت کوش و زحمت کش و مردی اهل خانواده بود. همه او را دوست داشتند.
۱۶. پدرم زمانی که در بازداشت ماموران وزارت اطلاعات بود، زیر شکنجه های وحشیانه به شهادت رسید. متاسفانه پدرم تنها فرد بی گناهی نیست، که قربانی نهادهای امنیتی شده است. او نه اولین و نه آخرین شهید راه آزادی است. عده بسیاری از مردم یا به گلوله بسته شده و یا زیر شکنجه با وحشیانه ترین روش ها {به دست ماموران جمهوری اسلامی} به شهادت رسیده اند. پدر من هم یکی از آنها بود.
۱۷. من هرگز فراموش نمی کنم که آنها با پدرم چه کرده اند و هرگز آنها را نمی بخشم. {مقامات جمهوری اسلامی} باید پاسخگوی جنایات خود باشند. من به هیچ وجه از خون بی گناه پدرم نمی گذرم! تا روزی که نفس می کشم، در کنار ملت ایران برای آزادی و حق طلبی و دادخواهی خون شهیدان و بیگناهانمان ایستاده ام. من هرگز از خون پدرم نمی گذرم، تا روزی که عاملان قتلش را محاکمه و رسوا کنم.
۱۸ . {ماموران} جمهوری اسلامی ادعا می کنند که مسلمان هستند. اما {آنها} به مسلمانان و نمازگزاران {در مصلای} زاهدان رحم نکردند! نمازگزاران و حتی بچه ها را در نماز روز جمعه به گلوله بستند! اینها به هیچ کسی رحم نمی کنند. این جمهوری تروریستی اسلامی است.