مرکز اسناد حقوق بشر ایران

شهادتنامه کاک حسن امینی

اسم کامل:                      حسن امینی

سال تولد:                      ۱۳۲۵

محل تولد:                     روستای قشلاق افغانان، سقز، استان کردستان

شغل:                            حاکم شرع مردمی کردستان و مدیر مدرسه علوم دینی امام بخاری سنندج   


 سازمان مصاحبه کننده:    مرکز اسناد حقوق بشر ایران

تاریخ مصاحبه:               ۱ مهرماه ۱۴۰۰

مصاحبه کننده:               مرکز اسناد حقوق بشر ایران


 این شهادتنامه بر اساس مصاحبه تلفنی با آقای امینی تهیه شده و در تاریخ اول مهرماه ۱۴۰۰ توسط ایشان تأیید گردیده است. این شهادتنامه در ۴۹ پاراگراف تنظیم شده است.

نظرات شهود بازتاب دهنده دیدگاه های مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی باشد.


شهادتنامه

پیشینه

  1. من حسن امینی هستم. در میان آشنایان و دوستان {البته} به اسم کاک حسن امینی هم مشهور می باشم. در سال ۱۳۲۵ در روستای قشلاق افغانان از توابع شهرستان سقز در استان کردستان به دنیا آمدم. هم اکنون ساکن شهر سنندج مرکز استان کردستان ایران هستم و به عنوان حاکم شرع مردمی کردستان فعالیت دارم. {علاوه بر این} مدیر و مدرس مدرسه علوم دینی امام بخاری در سنندج هم هستم.
  2. من در مدارس رسمی آموزش و پروش درس نخوانده ام. تحصیلات من در علوم دینی {اهل سنت} و به زبان عربی بوده است. پدرم و دو برادر بزرگ تر از من که مرحوم شده اند، همه روحانی بودند. از حدود بیست تا سی نسل قبل از من، همه در خانواده ام روحانی بوده اند. {به این ترتیب} من هم به جرگه روحانیت پیوستم و بعد از تمام کردن دروس طلبگی در یکی از روستاهای منطقه بوکان به نام تبت ساکن شدم. تا حدود دو سال قبل از انقلاب {سال ۱۳۵۷}، به عنوان امام جماعت و جمعه و همین طور مدرس {علوم دینی} در روستای تبت خدمت کردم.
  3. در سال ۱۳۵۵ تصمیم گرفتم، که به شهر سنندج رفته و در آن جا سکونت کنم. پیش از آن، با مرحوم علامه احمد مفتی زاده آشنایی داشتم. علامه مفتی زاده در سنندج فعالیت های دینی، اجتماعی و سیاسی داشتند. من هم {به فعالیت های ایشان} علاقه مند شدم. از سال ها قبل {پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷} عضو حزب دموکرات کردستان ایران بودم. اما بدون این که موضوعی {اختلافی} پیش آمده باشد، {در آن سال ها} میان من و حزب فاصله ای افتاد. فکر می کنم که اول پاییز ۱۳۵۵بود، که وارد سنندج شدم. انگار همین دیروز بود!

 

مکتب قرآن

  1. من از موسسین مدرسه و بعد مکتب قرآن بودم. {در ابتدای ورود من به سنندج} هنوز مکتب قرآن وجود نداشت. {البته} مرحوم علامه مفتی زاده {در زمینه آموزش علوم دینی} فعالیت داشته و کار می کردند. ایشان در منزل شخصی شان هفته ای دو کلاس برگزار می کردند؛ یک روز برای خانم ها و یک روز برای آقایان. کلاس ها هم {به صورت} سوال و جواب بود؛ تقریبا آزاد بود، {یعنی دانش آموزان} سوال می کردند و {علامه} پاسخ می دادند.
  2. من و {علامه مفتی زاده} تقریبا با هم در یک ساختمان زندگی می کردیم. همسر علامه مدت ها بود که مرحوم شده بودند. ایشان خواهر صلاح مهتدی و عبدالله مهتدی، دبیر کل کنونی حزب کومله در خارج از ایران، بودند. در سال ۱۳۵۶، حدود یک سال بعد از آمدنم به سنندج، مرحوم مفتی زاده و من و {گروهی از} دوستان مدرسه قرآن را تاسیس کردیم.
  3. بعد از انقلاب {سال ۱۳۵۷}، که ما به هر حال دیگر نتوانستیم با انقلاب بسازیم یا انقلاب نتوانست که با ما بسازد، در کرماشان (کرمانشاه) یک نشست عمومی برگزار نمودیم. افراد {نمایندگان} مدارس قرآن از شهرستان های مختلف، {از جمله} مریوان، سقز، سنندج، جوانرود {و غیره آمده بودند.} {در آن نشست} که هنوز علامه هم در قید حیات بودند، {تصمیم گرفته شد که عنوان} از مدرسه به مکتب تغییر پیدا کند. به دلیل این که عنوان مکتب {تداعی کننده مفاهیم} بزرگ تری نسبت به مدرسه است. عنوان مدرسه بیشتر به آموزشگاه اطلاق می شود، در حالی که مکتب مسائل دیگر را هم در بر می گیرد.

 

همراهی با انقلاب سال ۱۳۵۷

  1. حدود یک سال و چند ماه بعد از تاسیس مکتب قرآن، انقلاب شد. {فاصله زمانی} دقیق یادم نیست. در زمان حکومت شاه، ما برای مدت زمان زیادی فعالیت نکردیم. بیشتر آن یک سال هم در تظاهرات و راهپیمایی های انقلاب گذشت. در سنندج، تقریبا همه راهپیمایی ها از مدرسه قرآن شروع می شد. گروه های دیگر هم {البته} می آمدند، اما آنها سیاست و برنامه هایشان زیاد معلوم نبود. {در واقع} نمی خواستند مقابله علنی داشته باشند. اما ما سیاست مان چنین نبود و تقریبا علنی این کار را می کردیم. ما در جریان انقلاب خیلی کار کردیم و فعال بودیم. در واقع، مرحوم علامه مفتی زاده در هماهنگ کردن اهل سنت کردستان و می توانم بگویم اهل سنت ایران با انقلاب، موثر بودند. {در این فعالیت ها} من همراه ایشان بودم.
  2. با این حال زیاد طول نکشید، که ما فهمیدیم که {ماهیت} آقایانی که انقلاب کردند و آن اسلامی که ما می فهمیدیم و از آن دفاع می کردیم، این نبود! اسلامی که ما شناخته بودیم و می شناسیم، {آیین} مساوات و برابری است. قرآن که منبع اولیه اسلام است، با صراحت تمام می فرماید: “و لقد ارسلنا رسلنا بالبینیات و انزلنا معهم کتاب المیزان یقوم الناس بالقسط.” {این آیه می فرماید} که فلسفه و هدف نهایی ارسال رسل {پیامبران}، “یقوم الناس بالقسط” بوده است. {یعنی} مردم اگر ایمان آوردند و مسلمان شدند، قیام کنند و قسط {را برپا دارند}. قسط از عدالت هم مهمتر بوده و به معنای آن است، که هر کس به اندازه سهم و نیاز خودش، حال چه مادی و چه معنوی، بهره مند باشد. ما {برای چنین هدفی} تلاش می کردیم.
  3. {انقلابیون سال ۱۳۵۷} می گفتند، که ما حکومت اسلامی برپا می کنیم. {در این حکومت} مردم به همه حقوق مادی و معنوی خود خواهند رسید. اقوام و ملت های غیر فارس هم حقوق مساوی با فارس ها خواهند داشت و … {به دلیل همین صحبت ها و وعده ها بود}، که ما با انقلاب همراهی کردیم … اما بعد از پیروزی انقلاب و تصویب قانون اساسی، ما دیگر از آنها جدا شدیم و اعلام کردیم، که نه تنها با شما یکی {متحد نیستیم}، بلکه نسبت به {اقدامات شما} معترض و منتقد هم هستیم! اعتراضات تندی {هم صورت گرفت.}

 

شورای مرکزی اهل سنت (شمس)

  1. در ۱۳ و ۱۴ فروردین ۱۳۶۰، مرحوم علامه مفتی زاده با همکاری مولوی عبدالعزیز ملازاده، رهبر وقت اهل سنت سیستان و بلوچستان، شورای مرکزی اهل سنت یا شمس (متشکل از حروف اولیه شورای مرکزی اهل سنت) را در تهران تاسیس کردند. شورا از یازده نفر تشکیل شده بود.
  2. مرحوم علامه مفتی زاده فعالیت شان را بر سه اصل بنا کرده بودند: رفع ستم ملی، رفع ستم مذهبی و رفع ستم طبقاتی. ما تلاش مان برای رفع این سه ستم بود. اول این که ما ملت کورد، ملتی با تاریخی {ای بسا کهن تر از} بقیه اقوام و ملل در ایران و حتی شاید خاورمیانه باشیم. حقوق ملی ما {از جمله در ارتباط با} زبان {مادری}، لباس {کوردی} و {حقوقی است} که دیگر {اقوام هم} دارند. این حق ماست که {این مسائل} رعایت شود. قبل از پیروزی انقلاب {سال ۱۳۵۷}، آقای خمینی به مرحوم مفتی زاده گفته بود: “اسلام چه میگه {در مورد حقوق مردم}! ما {همان را} به شما می دهیم.” وقتی انقلاب کردند، گفتند که {این حقوق} را رعایت می کنند. {به علاوه} ما می گفتیم که حقوق مذهبی ما {باید رعایت شود.} ما معتقدیم که اسلام، مذهب ندارد. {در واقع} اسلام یک دین واحد است. {همان طور} که شیعیان هستند، ما هم اهل سنت هستم. باید حقوق مذهبی ما رعایت گردد. {همچنین} در اسلام نظام طبقاتی وجود ندارد. اما {حکومت جمهوری اسلامی} متاسفانه {نشان داد که} از همه حکومت ها، سرمایه داری تر و طبقاتی تر است.
  3. تشکیل شمس به مذاق جمهوری اسلامی بسیار ناخوشایند آمد. چون آنها می خواستند به دنیا نشان دهند، که حکومت شان اسلامی و متعلق به همه مذاهب اسلامی بوده و در پی پیاده کردن {احکام} اسلام است. یکی از مواردی که باعث ناراحتی جمهوری اسلامی شد، این بود که اساسنامه شمس مقرر می کرد، که حکومت باید ۵ ساعت در شبانه روز {از وقت آنتن} رادیو و تلویزیون را به اهل سنت {اختصاص} دهد. اهل سنت بزرگ ترین اقلیت در ایران است. همین طور {ما درخواست داشتیم} که حاکم شرع، امام جمعه و ائمه جماعت را خودمان {مردم اهل سنت} تعیین کنیم و زبان مادری ما {کوردی} هم رسمیت داشته باشد.
  4. شمس درصدد احقاق حقوق مردم اهل سنت بود. {ما می گفتیم} که حتی اگر {اهل سنت با شیعیان} مساوی نیستند، {بالاخره حقوقی دارند} اما آن حقوق هم رعایت نگردید. {پس از آن} اصطکاک و درگیری با حکومت بسیار بیشتر شد. در ۱۴ و ۱۵ مردادماه ۱۳۶۱، ما سالگرد تاسیس شمس را در کرماشان برگزار کردیم. مدتی بعد، اعضا و هوادارن شمس {به صورت دسته جمعی} دستگیر شدند.

 

دستگیری

  1. من در نیمه شب ۲۶ مرداد ۱۳۶۱ در سنندج دستگیر شدم. {عده ای} زنگ در را خیلی تند و پشت سر هم زدند. {وقتی در را باز کردم} گفتند دو دقیقه با شما کار داریم. دو دقیقه کار داشتن {همانا} و سه سال و سه ماه در زندان بودن {همانا}! دقیقا به یاد ندارم که لباس فرم {نیروهای سپاه} را بر تن داشتند یا لباس شخصی. آنها هیچ حکمی {برای بازداشت} به من نشان ندادند. در حال حاضر هم چنین است و {اصولا} نیروهای امنیتی حکمی برای بازداشت نشان نمی دهند. از این خبرها (احترام به حقوق افراد بازداشت شده) این جا نیست! مخصوصا اوایل انقلاب، این مسائل {مطرح} نبود! در دالان حیاط به کوچه، به من چشمبند زدند. همه جا تاریک بود و {آنها} را نمی دیدم. داخل ماشین هم چشمان من بسته بود. من و یکی دیگر از دوستان در آن ساختمان، که متعلق به مرحوم مفتی زاده بود، بازداشت شدیم. ما دو نفر را به زندان سپاه پاسداران بردند. فردا صبح متوجه شدیم، که {دیگر هوادارن شمس را} هم به آنجا آورده اند.
  2. {در آن زمان} نزدیک به ۳۰۰ نفر، زن و مرد و پیر و جوان، از {اعضا و هواداران} شمس در سنندج بازداشت شدند. مرحوم علامه مفتی زاده {در محکومیت} دستگیری ما بیانیه های تندی دادند، سخنرانی کردند، دفاع کردند. ایشان هم {اما} در تاریخ ۹ شهریور ماه در کرماشان دستگیر شدند. علامه مفتی زاده دیگر هیچ گاه به سنندج بازنگشتند. بعد از ۱۰ سال زندان، فقط جنازه ایشان به سنندج برگشت …

 

بازجویی در زندان سپاه پاسداران

  1.   {اعضا و هواداران} شمس توسط {نیروهای} اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت و به زندان های سپاه منتقل شدند. خود من حدود پنج ماه در سلولی در بازداشتگاه سپاه پاسداران در سنندج محبوس بودم. {بازجوها} می گفتند: “شما دارید با نظامی مخالفت می کنید، که یک نظام اسلامی است. شما هم مسلمان هستید و ما می خواهیم که به هر حال برای اسلام کار کنیم و از این قبیل مسائل.” من در پاسخ شان می گفتم که این طور نیست! ما اسلام را از شما بهتر می شناسیم. این کارهایی که شما می کنید، اسلامی نیست. در اسلام حقوق قومی و ملی مردم، {همین طور} حقوق مذهبی شان محفوظ است. {بازجوها} می گفتند: “نه چنین چیزی {اصول و برنامه های شمس} امکان پذیر نیست! شما می خواهید اغتشاش کنید. شما می خواهید که مردم رو تحریک کنید!”
  2. بعد از حدود پنج ماه، من و {گروهی از اعضا و هواداران شمس} را به زندان دیزل آباد در کرماشان منتقل کردند. تقریبا در {بند} عمومی زندان بودیم. همه جور زندانی، اعم از زندانی سیاسی، در آن جا بود. بعد از چند ماه دوباره ما را به بازداشتگاه سپاه در سنندج برگرداندند.

 

دادگاه

  1. در سال ۱۳۶۱، من و ۱۷ نفر دیگر {از هواداران شمس} را به دادگاه انقلاب سنندج بردند. تاریخ دقیق محاکمه را متاسفانه به یاد ندارم. اما جلسه {دادگاه ما واقعا} شنیدنی بود! همه ما را ردیف در اتاقی نشاندند. {بعد} ملایی {روحانی شیعه ای} که فکر می کنم نامش قدمی بود، آمد. به گفته حاکم شرع {قاضی}، کیفرخواست ما ۱۸ نفر مشترک بود و همگی متهم به جرم “مقابله با نظام” شده بودیم.
  2. ماموران سپاه هم در همان اتاق {دادگاه} نشسته بودند و حتی گاهی ما را تهدید می کردند. برادر فاروق فرساد که سال ها بعد در طی قتل های زنجیره ای به شهادت رسید، هم با ما بود. به یاد دارم که یکی از ماموران سپاه کنار وی نشسته بود. {فرساد} ناگهان فریاد زد: “آقای قاضی! این سپاهی دارد من را تهدید می کند! همین جا که کنار من نشسته، در حال تهدید کردن است {و می گوید} شما رو می فرستیم به تبریز! من که هنوز محاکمه نشده ام، که معلوم شود {اصلا} محکوم می شوم یا نه!”
  3. من تقریبا سنم از بقیه {هم پرونده ای ها} بیشتر بود و اغلب هم {به نمایندگی از طرف بقیه} صحبت می کردم. اما {مقامات دادگاه} طوری برنامه ریزی کرده بودند، که من به عنوان آخرین متهم {در جلسه محاکمه} صحبت کنم. {به این ترتیب} می خواستند، که بقیه حرف خودشان را بزنند و از من متاثر نشوند. اما یکی دو نفر از بچه ها که صحبت کردند، من گفتم آقای قاضی! شما می گویید که کیفرخواست همه ما مشترک است. پس در این حالت فرقی نمی کند، که چه کسی اول یا آخر صحبت کند! {بعد از این صحبت من} جو دادگاه شلوغ شد. در واقع طوری شده بود، که {انگار} ما قاضی را به مسخره گرفته ایم! قاضی خیلی بهش برخورده بود، که ما که متهم و در بازداشت بودیم، بسیار جسورانه با او صحبت می کردیم و حتی از {نحوه} تلاوت قرآن وی هم ایراد می گرفتیم! چون {ایشان} در تلاوت آیات قرآن غلط زیاد داشت، ما تذکر می دادیم. {قاضی هم} عصبانی شد و {به همه} احکام زندان عجیب و غریبی داد!

 

احکام دادگاه

  1. من به ۱۵ سال زندان محکوم شدم. این حکم از بقیه دوستان و حتی علامه {مفتی زاده} بیشتر بود. یکی دیگر از دوستان، حکم ۱۲ سال زندان را گرفت. بقیه هم به کمتر از ۸ سال حبس محکوم نشدند. {بدون هیچ دلیلی} چنین احکام سنگینی را برای ما صادر کردند! {در سنندج} احکام دادگاه صادر شد، اما چیزی را به ما اعلام نکردند. چون بعضی از بچه ها جوان و احساساتی {بودند} و اغلب شلوغ می کردند.

 

دوران حبس

  1. {بعد از دادگاه} من و ۱۷ نفر دیگر {از هواداران شمس} را به سمنان فرستادند. {این در واقع} زندان در تبعید بود. زندانی که ما در آن بودیم، توسط سپاه پاسداران اداره می شد. حدود یک سال را در این زندان گذراندیم. یک نفر از اعضای مجاهدین خلق هم در زندان سمنان به ما ملحق شد. متاسفانه ایشان را بعدا اعدام کردند. در دوران حبس، هیچ گاه ما را به بند عمومی زندان نبردند. {انگار} می ترسیدند، که زندانیان دیگر ما را ببینند و ما تبلیغ کنیم و آنها جذب ما شوند!
  2. بعد از مدتی، زندانی های هوادار شمس را از یکدیگر جدا کردند. عده ای در حدود ۱۰۰ نفر را به زندان تبریز فرستادند. تعداد زیادی از جوانان {هوادار شمس} هم در زندان قزل حصار در تهران محبوس بودند. {من و گروهی دیگر را} هم به زندان سپاه در سنندج به نام قرارگاه شهید شهرام فر برگرداندند. من تقریبا یک سال و چند ماه را در آن جا محبوس بودم.
  3. به دلیل این که من حاکم شرع اهل سنت کردستان بودم و به هر حال سن و سالی هم از من گذشته بود، در دوران زندان مورد ضرب و شتم قرار نگرفتم. {اما} شکنجه های فراوان دیگر {مانند} محل و شرایط نگه داری نامناسب و غیره برقرار بود! {به طور مثال} در زمستان سال ۱۳۶۳ در زندان سنندج، هوا به شدت سرد بود. برف بسیاری باریده بود. بیرون از سلولی که من در آن قرار داشتم، برف زیادی را در حیاط جمع کرده بودند. رادیاتور کوچکی در داخل سلول بود، اما آن را خاموش کرده بودند. روی لباس کوردی که به تن داشتم، سه تا ژاکت هم می پوشیدم، بلکه کمتر سرما را حس کنم. هم سلولی من آقای سیدالشهدایی بود، که همچنان در قید حیات هستند. ما دو نفر با وجود آن که آن همه لباس می پوشیدیدم و در طول روز هم اغلب پتو دور خودمان می پیچیدیم، باز بسیار نرمش و ورزش می کردیم، که خون در رگ هایمان منعقد نشود. هوا تا این حد سرد بود! من مدت زیادی را در آن سلول گذراندم. البته برخی از دوستان ما را در زندان شلاق زدند و شکنجه هم کردند.  

 

فشار برای تعهد دادن در زندان

  1. ما را برای مدت طولانی {در حبس} نگه داشته بودند، که ما تعهد دهیم {دیگر فعالیتی نخواهیم داشت}. افراد بسیاری را واسطه کردند، که ما را به دادن تعهد راضی کنند. از روحانیون اهل سنت کردستان عراق، گروهی که به آنها “حرکت اسلامی کردستان عراق” یا به کوردی “بزووتنەوە” می گفتند، {در آن زمان در ایران بودند}. {تعدادی از} رهبران آنها را یک بار {به زندان} نزد ما آوردند. {هدف حکومت این بود که این گروه} ما را نصیحت کنند که خانواده های شما {بیرون از زندان} تنها بوده و منتظر شما هستند. چه اشکالی دارد که تعهد بدهید که دیگر فعالیتی نخواهید داشت!
  2. همین طور زمانی که در زندان سمنان بودیم، شخصی به نام ملا سید محمد امین حسینی، که مدتی نماینده مجلس {شورای اسلامی} بود و با یکی از زندانیان به نام برهان الدین حسینی هم نسبت فامیلی داشت، به دیدار ما آمد. ایشان هم از طرف حکومت دستور داشت، که ما را راضی به دادن تعهد کند تا به این ترتیب ما آزاد شویم. برهان الدین حسینی هم اکنون ساکن سنندج است. در مدتی که در زندان بودم، از این دست دیدارها زیاد اتفاق افتاد.

 

آزادی از زندان

  1. برای آزادی ما در خارج از کشور فعالیت های زیادی شده بود. جمهوری اسلامی از طرف مسلمانان دنیا، به خصوص احزاب اسلامی، بسیار تحت فشار بود. {به نوعی} جمهوری اسلامی مجبور شد، که ما را آزاد کند. {به طور مثال، رهبران} جماعت های اسلامی از پاکستان به نزد آقای خمینی رفته و {گفته بودند:} “شما گفتید که انقلاب {اسلامی} کرده ایم. {پس چرا} علما و رهبران اهل سنت را به زندان فرستاده اید! این چه اسلامی است!” حکومت می خواست که هر چه زودتر ما را آزاد کند، اما {در عین حال} نمی خواست که ما بدون دادن تعهد {برای عدم فعالیت} از زندان بیرون بیاییم. خیلی تلاش کردند که تعهداتی هر چند کوچک از ما بگیرند.
  2. {در مجموع} من در حدود سه سال و سه ماه را در زندان گذراندم. همه زندانی های اهل سنت در محدوده یک سال (۱۳۶۴-۱۳۶۳) آزاد شدند.
  3. تنها علامه مفتی زاده در زندان باقی ماندند. ایشان ابتدا به ۵ سال زندان محکوم شدند، اما نزدیک به ۱۰ سال را در حبس گذراندند. در سال ۱۳۷۱ وقتی که علامه بسیار بیمار بودند، حکومت ایشان را بالاخره آزاد کرد. مدت کوتاهی بعد از آزادی، علامه مفتی زاده به دلیل بیماری سرطان پیشرفته چشم از دنیا فرو بستند.

 

از سرگیری فعالیت ها به عنوان حاکم شرع مردمی  

  1. پیش از زندان، من حاکم شرع {اهل سنت کردستان} بودم. چون این یک مقام رسمی {در ساختار قضایی کشور} بود، تا چند ماه قبل از دستگیری ام، گاهی از دادگاه پرونده هایی را {برای صدور حکم} نزد من می فرستادند. البته بعد از مدتی {این رویه} متوقف شد. بعد از آزادی از زندان، فعالیت هایم را بلافاصله شروع کردم. {البته} می دانستم که از طرف دستگاه قضا دیگر پرونده ای را به من ارجاع نخواهند داد. دفتر محکمه را این بار با نام “حاکم شرع مردمی کردستان” دایر کردم. تا به امروز من این کار را ادامه داده ام. {همین طور} کلاس های {علوم دینی اهل سنت} را دوباره دایر کردیم و هیچ مماشاتی نداشتیم.
  2. {در حال حاضر} من دو الی سه نفر مسئول {امور} دفتری دارم. بیشتر مراجعات مردم در ارتباط با احوال شخصیه، یعنی اموری مانند ازدواج، طلاق، ارث و وصیت و غیره است. گاهی هم در ارتباط با امور اخلاقی و عقیدتی {اهل سنت} است. البته در مواردی که افراد اختلاف دارند، مانند اختلافات خانوادگی و یا مسائل معاملات، هم به ما و در این اواخر به برخی از ملاهای {اهل سنت} مراجعه می کنند.
  3. تعداد مراجعان به دو دلیل بسیار زیاد است. اول این که بسیاری از افراد نمی خواهند که به دادگاه حکومتی بروند که پرونده ای در آن جا برایشان درست شود. دوم این که، اکثر قضات دادگاه های رسمی فاقد آگاهی دینی لازم {از فقه اهل سنت} برای حل و فصل دعاوی مردم هستند. بعضی از روحانیون حکومتی حتی به جای این که مشکل را حل کنند، آن را بدتر می کنند!
  4. طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، در مناطق با اکثریت سنی دادگاه ها باید در امور مربوط به احوال شخصیه شهروندان بر اساس فقه اهل سنت حکم بدهند. در عمل اما چنین نیست! دادگاه ها اگر چه که {در این موارد} از روحانیون اهل سنت استفاده می کنند، اما {این گروه از روحانیون} یا سواد فقهی آن چنانی ندارند، یا آن گونه که حکومت دیکته می کند حکم صادر می کنند.

 

موضوع قصاص

  1. قصاص {مجازات مرگ} قاتل از جمله موضوعات مورد اختلاف {فقه} شیعه و سنی است. براساس {فقه} اهل سنت، چه یک مرد زنی را به قتل برساند و چه یک زن مردی را بکشد، قاتل قصاص خواهد شد. فرقی ندارد که مقتول زن یا مرد بوده باشد. در حالی که در فقه شیعه، اگر یک مرد زنی را به قتل برساند، قاتل قصاص نمی شود، مگر این که خانواده مقتول نصف دیه {مرد مسلمان} را به خانواده قاتل بدهند. {مثل این که} دستخوش (آفرین و انعام) به آنها بدهند! فرض کنید که دیه {مرد مسلمان} در حال حاضر ۵۰۰ میلیون تومان باشد. خانواده زن کشته شده باید ۲۵۰ میلیون تومان به خانواده قاتل بدهند، تا بعد از آن قصاص قاتل میسر شود. در طول ۴۳ سالی که از انقلاب ایران گذشته است، در مناطق اهل سنت قتل های بسیاری از این نوع صورت گرفته است. با این حال، سنت فقهی اهل سنت رعایت نشده و افرادی که مرتکب قتل یک زن شده اند، هیچ گاه قصاص نگردیده اند.

 

کاک ناصر سبحانی

  1. من و کاک ناصر سبحانی رفیق بودیم. ایشان در سنندج دستگیر شدند و تقریبا حدود یک سال را بدون ملاقات در بازداشت گذراندند. کاک سبحانی بسیار فرد صادقی بود و هر آن چه که در دل داشت، بر زبان می آورد. اهل پنهان کاری و سیاست و مماشات و این قبیل چیزها نبود. او باورش بر این بود، که آقای خمینی مسلمان نیست و این را در بازجویی هایش هم نوشته بود. {ایشان} نوشته بود، که آقای خمینی مرتد شده و دیگر آن چیزی که قبلا {پیش از انقلاب} اعلام کرده نیست. ظاهرا علت اعدام ایشان هم {بیان} همین موضوع بوده است. البته {مقامات} به صورت رسمی هیچ گاه اعلام نکردند، که ایشان به چه دلیل و جرمی اعدام شد.
  2. در همان دوره زمانی، گروهی از علمای اهل سنت به نزد آقای ری شهری، یکی از مقامات قوه قضاییه رفتند. آنها گفته بودند: “کاک سبحانی کاری نکرده و فعالیتی نداشته است. ایشان یک عالم اهل سنت هستند و …” ری شهری هم {در پاسخ گفته بود:} ” این آقای سبحانی با دست خودش نوشته که امام مرتده.”

 

حذف رهبران اهل سنت

  1. ما {اهل سنت} صریح مسائل خودمان را پیش هر کسی بیان می کنیم. این واقعیت را نباید نادیده گرفت، که اکثر {مقامات جمهوری اسلامی} جز تندروها و متعصبین شیعه هستند. بیشتر آنها ما {اهل سنت} را اصلا مسلمان نمی دانند. وقتی مسلمان نمی دانند، {به هر حال} مانع بزرگی در راه توسعه مذهب سنی ایجاد می شود. {مقامات جمهوری اسلامی} بارها این موضوع را گفته اند، که می خواهند “نورافکن های اهل سنت” را خاموش کنند! {در غیاب نورافکن ها} چراغ موشی ها روشنایی زیادی ندارد! آنها به دنبال خاموش کردن نورافکن های ما بودند و تقریبا هم آنها را خاموش کردند! چه آنهایی که در قتل های زنجیره ای {کشته شدند} و چه آنها که به صورت رسمی اعدام گردیدند! امثال علامه مفتی زاده، ملا محمد ربیعی، شیخ ضیایی، کاک سبحانی، فاروق فرساد و بسیاری دیگر نورافکن اهل سنت بودند. گناه آنها تبلیغ مذهب و تبلیغ توحید بود! هیچ کدامشان مسلح نبودند.
  2. مرحوم ملا محمد ربیعی، امام جمعه اهل سنت، کارمند رادیو و تلویزیون {کرماشان} بود. گاهی حتی از اهل سنت به وی مشکوک می شدند! می گفتند که به حکومت نزدیک است و با آنها همکاری دارد و در مورد مسائل سیاسی حرف نمی زند! اما در ارتباط با مسائل اهل سنت و توحید قوی بود. در کرماشان، مسائل دینی را برای اهل سنت و حتی برای اهل تشیع {تشریح می کرد}. حتی {از اهل تشیع} به او علاقه و ارادت داشتند. به این خاطر او را در قتل های زنجیره ای کشتند. علامه ربیعی هیچ گاه مسلح نبود. هیچ یک از علمای اهل سنت {که کشته و اعدام شدند} اسلحه به دست نگرفته بودند. آنها را کشتند، به دلیل این که نورافکن های اهل سنت بودند. {حکومت} می خواهد که اهل سنت را تصفیه کند و این به هر حال واقعیتی انکار ناپذیر است.

 

محدودیت ساخت مساجد اهل سنت

  1. {اکثریت مردم} سنندج اهل سنت هستند. در این شهر {حکومت} نمی تواند محدودیت {آن چنانی} ایجاد کند. مگر این که دیگر نگذارند که ما نماز بخوانیم! در حال حاضر در سنندج ۲۰۰ مسجد {اهل سنت} وجود دارد، که در حدود ۱۵۰ تا از آنها در دوره قبل از انقلاب ۱۳۵۷ ساخته شده اند. این مساجد قدیمی {و بعضا} آثار باستانی هستند. حکومت در زمینه ساخت مساجد جدید البته سخت گیری کرده و مشکلاتی درست می کند. {در واقع ساخت مساجد جدید} در مناطق اهل سنت مثل استان های کردستان و سیستان و بلوچستان آزاد آزاد نیست، ولی کاملا ممنوع هم نیست.
  2. در شهرهایی که اکثریت اهل تشییع هستند، مثل تهران و مشهد و شیراز، حتی اگر اهل سنت مسجدی داشتند، آنها را تخریب کردند. از سال های اول بعد از انقلاب تا به امروز، علمای طراز اول اهل سنت و نمایندگان مجلس خصوصا دوره ششم، تلاش کردند که مسجدی برای اهل سنت در تهران ساخته شود، اما {حکومت} اجازه نداد. در حال حاضر، اهل سنت مسجدی در تهران ندارد.

 

رابطه با نمایندگان مجلس شورای اسلامی

  1. من هیچ رابطه ای با هیچ کدام از نمایندگان {فعلی} مجلس ندارم، چون اینها کاری ازشان ساخته نیست. همه آنها گزینش شده اند. {این هایی} که در گزینش قبول می شوند که به مجلس بروند، اهل کار نیستند و نمی توانند کار کنند. اگر اهل کار بودند، که نمی گذاشتند که نماینده بشوند! {البته} در دوره مجلس ششم، مرحوم مهندس ادب و دکتر جلالی زاده، که هنوز در قید حیات هستند، و تعدادی دیگر نمایندگان اهل سنت بودند. {این گروه} خوب کار کردند و من در آن زمان با آنها دوستی و رفاقت داشتم. همچنان هم با آنهایی که در قید حیات هستند، در ارتباط ام. بعد از آن دیگر نگذاشتند که نمایندگانی که به درد {مردم} می رسند، مانند دکتر جلالی زاده و مهندس ادب، به مجلس راه پیدا کنند. {از آن به بعد} رابطه ای با نمایندگان ندارم.

 

فشار وزارت اطلاعات در بیرون از زندان

  1. {در طول سال های گذشته} بارها به دفتر وزارت اطلاعات احضار شده ام. در سال های اول بعد از آزادی از زندان، تقریبا همیشه به من تلفن کرده و من را به تهران فرا می خواندند. برای ساعت ها، مسئولان {وزارت} اطلاعات من را در هتل هما، هتل استقلال، هتل تهران بزرگ و هتل های دیگر بازجویی می کردند. {در این جلسات} همیشه تهدید و تطمیع بوده است. دفتر وزارت اطلاعات در سنندج هم بارها من را احضار کرده است. هر سال به سراغ من می آیند. در حال حاضر، آقای علیزاده و آقای حبیبی مسئول امور اهل سنت {در وزارت اطلاعات} هستند. {ماموران وزارت اطلاعات} از تهران هم سالی یک الی دو بار به سنندج آمده و به سراغ من می آیند و صحبت می کنیم.
  2. یکی از موضوعاتی که ماموران وزارت اطلاعات همیشه از آن گله می کنند، این است که می گویند: “آقا شما همیشه دارید عیب حکومت را می گویید. همیشه دارید انتقاد می کنید. {به طور مثال} این را نداریم، این {امکانات} نیست، این نشده و … حداقل یک بار هم خوبی های ما را بگویید! ما هیچ کار خوبی نداریم! چرا شما مرتب دارید انتقاد می کنید؟”
  3. {مدتی پیش} عده ای از زندانیان کورد را به اتهام سلفی گری در تهران اعدام کردند. من {در محکومیت} این اعدام ها چندین بیانیه دادم و از روسای سه قوه خواستم که این کار را نکنند. {بعد از اعدام آن زندانیان} من به خانه های آنها رفتم و از خانواده هایشان دلجویی کردم. با برخی از شبکه های {ماهواره ای} اهل سنت از جمله شبکه نور و شبکه کلمه هم {در این زمینه} مصاحبه داشتم. برای نظام سخت است که کسی کارهای آنها را {که بسیاری از آنها بی خبرند را} افشا کرده و صحبت کند. من از بیان آن چه که حق می دانستم، کوتاهی نکرده ام. تقریبا در مورد هر چیزی که در میان اهل سنت و غیر اهل سنت در کردستان پیش آمده و همین طور {مسائل کلان} ایران من بیانه و نوشته داده ام. همه {این بیانیه ها} در کانال رسمی من در تلگرام به نام کانال “کاک حسن امینی” موجود است.

 

ممنوع الخروج بودن

  1. در سال ۱۳۸۸، من به سفری به امارات متحده عربی رفتم. در آن جا با شبکه تلویزیونی نور در مورد مسائل دینی و اخلاقی برنامه ای داشتم. در بازگشت به تهران، من را در فرودگاه بازداشت و حدود سه الی چهار ساعت بازجویی کردند. یکی از دوستانم همراه من بود. گذرنامه هر دو ما را گرفتند و دیگر هر چه مکاتبه و پیگیری کردم، پس ندادند.
  2. از سال ۱۳۸۸، من ممنوع الخروج هستم. ۱۲ سال است! حتی نوبت من رسید که به حج عمره مشرف شوم. اجازه ندادند. یعنی حتی برای عبادت و انجام وظایف عبادی هم نمی توانم از کشور خارج شوم. این دیگر اوج عصبانیت آنهاست، که در ۱۲ سال گذشته نگذاشته اند، حتی برای عبادت از کشور خارج شوم!

 

پرونده در دادگاه روحانیت

  1. در سال ۱۳۸۸، من به مراسم ختم بخاری در زاهدان رفتم. مراسم ختم بخاری در واقع به مراسم سالانه فارغ التحصیلی {طلاب حوزه علمیه} اهل سنت گفته می شود. قدیم ها این مراسم خیلی گسترده و مفصل برگزار می شد. علمای اهل سنت از همه جای ایران در این مراسم شرکت می کنند. در ۱۳۸۸، حتی چند تن از علمای اهل سنت سوریه به این مراسم آمده بودند. من در آن جا سخنرانی ای داشتم که گویا به مذاق حکومت خوش نیامد! در فرودگاه زاهدان من را از هواپیما پیاده کرده و بازداشت کردند. من و ۱۱ نفر از دوستانم در آن هواپیما بودیم.
  2. ۱۰ روز در زاهدان در بازداشت بودم. {بعد از آن} پرونده من را برای بازجویی به دادگاه ویژه روحانیت در مشهد فرستادند. یک بار هم به آن جا احضار شدم. {پس از مدتی} پرونده من را به دادگاه ویژه روحانیت در همدان دادند. چندین بار هم به همدان احضار شدم. پرونده دیگری هم برای نوشتن نامه و بیانیه در مورد اعدام زندانیان سلفی برای من باز کرده اند. در حال حاضر در دادگاه ویژه روحانیت در همدان دو پرونده باز دارم. من مثل یک تخته روی آب هستم، که هر لحظه ممکن است غرق شود. مرا ببرد به هر طرفی که خواست! من این طور دارم زندگی می کنم.

 

حرف آخر  

  1. من این حرف ها را همه جا گفته و می گویم … به فکر ایران باشید. به فکر مردم ایران باشید. ما مشکلات زیادی داریم، نه تنها اهل سنت، که همه مردم ایران.

دانلود ضمایم و اسناد مرتبط:

خروج از نسخه موبایل