مرکز اسناد حقوق بشر ایران

گزارش ۲۴: جلسات استماع دادگاه برای رسیدگی به سخنان شهود، بخش چهارم

 

 زندان گوهردشت در ایران. یکی از زندان‏ها‏‏یی که افراد زیادی در تابستان ۱۹۸۸ (۱۳۶۷ ه.ش) در آن اعدام شدند.

عکس: زندان گوهردشت / انسی و متیاس [Ensie & Matthias] (flickr.com) / CC BY-SA 2.0

ما در گزارش پیشین خود خلاصه ‏‏ای ‏از جلسات استماع شهود ۱۲ و ۱۳ را تهیه کردیم. در این گزارش به تهیۀ خلاصه ‏‏ای ‏از جلسات استماع شهود ۱۴ و ۱۵ می‏ پردازیم که در روزهای ۲۴ و ۲۵ ژانویه برگزار گردید. یک جلسۀ استماع نیز با شاهد ۱۶ در روز ۲۷ ژانویه برگزار گردید که این گزارش آن را در بر نمی‏ گیرد. جلسۀ بعدی دادگاه در روز اول فوریه برگزار خواهد شد.

شاهد ۱۴

جلسۀ دادگاه با سخنان قاضی ساندر (Zander) آغاز شد که توضیح داد این جلسۀ استماع برای شنیدن سخنان شاهد در مورد مشاهدتش از زندان گوهردشت در سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) است. دادستان بازپرسی خود از شاهد را با این پرسش آغاز کرد که او در کجا و به چه علت دستگیر شد و در کجا و در چه زمانی دوران حبس خود را طی کرد.

شاهد به دادگاه گفت که او  در اسفند ماه ۱۳۶۲ (۱۹۸۴) و به دلیل فعالیت‏ ها‏یش در حزب کمونیست «توده» دستگیر شد. شاهد توضیح داد از آنجا که وی پس از غیر قانونی اعلام شدن این حزب توسط رژیم جمهوری اسلامی، به فعالیت‏ ها‏ی خود در این حزب ادامه داده بود، به حبس محکوم شد. شاهد گفت فکر می‏ کند حزب توده در اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ (۱۹۸۳) غیرقانونی اعلام شده بود. شاهد فوق مجازات حبس خود را یک سال و نیم پس از دستگیری‏‏‏اش ‏دریافت کرد و به تحمل ده سال حبس محکوم شد. او از ابتدای دستگیری‏‏‏اش‏در زندان اوین محبوس گردیده بود اما در اوایل سال ۱۳۶۵ (۱۹۸۶) به زندان گوهردشت انتقال یافت و تا بهمن ۱۳۶۷ (ژانویه/فوریه ۱۹۸۹) در آنجا ماند. شاهد به دادگاه گفت که او پس از دوران اعدام‏ها‏ به زندان اوین باز گردانده شد و دورۀ پایانی حبس خود را در آنجا گذراند.

دادستان از شاهد پرسید وی از مدیران زندان گوهردشت چه افرادی را به خاطر می‏آورد. شاهد پاسخ داد او «مرتضوی» را به خاطر می‏آورد که یک آخوند کوتاه قد و لاغر اندام بود. او مدت زیادی در آنجا کار نکرد. پس از آنکه وی از آنجا رفت، ناصریان و لشکری آمدند. شاهد توضیح داد که ناصریان «همه کاره بود» در حالی که لشکری مسئول امنیت زندان بود. دادستان از شاهد پرسید آیا او نام‏ها‏ی دیگری را هم به خاطر می‏آورد. شاهد پاسخ داد که از زندانیان دیگر در مورد «عباسی» هم شنیده بود اما هرگز با وی تماسی نداشت.

سپس دادستان از شاهد پرسید آیا او  در مرداد ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) در زندان گوهردشت هیچ وضعیت بخصوصی را مشاهده کرد. شاهد پاسخ داد «اتفاقات بسیار وحشتناکی قبل از اینکه اعدام‏ها شروع بشه در واقع ما شاهدش بودیم . (…) کاملاً مشخص بود که اوضاع عادی نیست.» وی همچنین تعریف کرد که هنگام قدم زدن در حیاط زندان صدای ضجّه کشیدن زندانیان و صداهای دیگر شکنجه را می‏شنید. ترسی که این صداها و علت آنها در زندانیان ایجاد می‏کرد، استفاده از حیاط زندان را برای زندانیان غیرممکن ساخته بود. شاهد همچنین تعریف کرد که در طی این دوران تماس زندانیان با دنیای خارج قطع شده بود و آنها می‏توانستند از پنجره‏ها‏ی زندان ببینند که دائماً زندانیان جدیدی با مینی بوس به زندان گوهردشت انتقال می‏یافتند.

در پاسخ به سؤال دادستان که آیا شاهد به یاد می‏آورد ارتباط زندانیان با دنیای خارج در چه تاریخی قطع شد، شاهد پاسخ داد که او فکر می‏کند ۷ مرداد ۱۳۶۷  (۲۹ ژوئیه ۱۹۸۸) بود اما او قبلاً در تقویم خود در کنار تاریخ ۲۷ تیر ماه ۱۳۶۷ (۱۸ ژوئیه ۱۹۸۸) علامتی گذاشته بود که احتمالاً به این علت بود که ارتباط بند او با جهان خارج، زودتر از بندهای دیگر قطع شده بوده است. دادستان از شاهد خواست که در بارۀ تقویمی که ذکر کرده است توضیحات بیشتری بدهد. شاهد توضیح داد که پیش از دوران اعدام‏ها‏، شرایط متفاوتی وجود داشت. زندانیان به قلم، کاغذ و کتاب دسترسی داشتند. «[اما] وضعیت به کلی تغییر کرد» شاهد فوق سپس توضیح داد که او یک سیستم رمز  داشت و تاریخ‏ها‏ را در تقویم تار می‏کرد. تاریخ‏ها‏یی که او بدین گونه علامتگذاری کرده بود، روزهایی بودند که در آنها واقعه‏‏ای ‏«خیلی وحشتناک اتفاق افتاده بود.» او هرگز یادداشت خاصی در این تقویم نمی‏نوشت چون می‏ترسید که مسئولین زندان از آنها مطلع شوند. بعداً در یک مرحله از جلسۀ استماع، تصاویری از این تقویم در اتاق دادگاه در استکهلم به نمایش گذاشته شد.

یکی از روزهایی که توسط شاهد در این تقویم علامت‌گذاری شده بود، نخستین باری بود که او کامیون‏ها‏ را در حیاط زندان مشاهده کرده بود. شاهد و هم سلولی‏ها‏یش دیدند که نگهبان‏ها‏ باری را در اطراف جا به جا می‏کنند تا بتوانند آن را داخل کامیون بار بزنند. شاهد پس از مدتی متوجه شد که آن بار، اجساد مردگان است. «از اون شب انگار تمام دنیا رو سر ما آوار شده … اینجا شده کشتارگاه» دادستان از شاهد پرسید آیا وی این کامیون‏ها‏ را چندین بار دیده بود که وی در پاسخ گفت در طی دوازده روز  اغلب سه بار در روز آنها را دیده بود. او به خاطر داشت که در مجموع ۱۷ کامیون را دیده بود که هر یک حدود ۵۰ جسد را حمل می‏کردند. دادستان همچنین از شاهد خواست که برای دادگاه در بارۀ زمانی تعریف کند که او را  در مرداد ماه ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) نزد هیئتی که اصطلاحاً هیئت مرگ نامیده می‏شد، بردند. شاهد فوق توضیح داد که در آن زمان او و دیگر زندانیان فکر می‏کردند که اوضاع ثبات یافته است. روز  ۲۵ ماه مرداد بود که زندانیانی که با شاهد فوق در یک بند بودند را با وضعیتی خشونت آمیز  داخل راهرو برده و به صف کردند. ناصریان زندانیان را یک به یک داخل اتاقی می‏برد که هیئت مرگ در آن به بررسی زندانیان مشغول بود. هنگامی که شاهد وارد اتاق شد، او را روی صندلی و در مقابل سه نفر نشاندند؛ نیری، اشراقی و مرد دیگری که شاهد بعداً متوجه شد «نمایندۀ وزارت اطلاعات» بوده است.  هر سۀ آنها از وی سؤالاتی از این قبیل پرسیدند که نام پدرش چه بوده است، آیا او از  افکار سیاسی گذشته‏‏‏اش‏ هنوز دفاع می‏کند و آیا او نماز می‏خواند. شاهد پاسخ داد که نماز نمی‏خواند. به این دلیل، هر بار که او در طی روز نماز نمی‏خواند، مجازات شده و ده ضربه شلاق می‏خورد. در طی انجام این آزار جسمی، شاهد را به شکم بر روی یک تختخواب بسته بودند و به کف پای او شلاق می‏زدند. «پاسدارها هم با تمام قدرتی که در توانشون بود می زدند.» شاهد به دادگاه گفت که هنگامی که وی را برای دومین بار  در شهریور ۱۳۶۷ در برابر هیئت مرگ حاضر کردند، پاهای وی به حدی صدمه دیده و متورم شده بود که دمپایی‏ها‏ی او دیگر برای پاهایش اندازه نبودند. شاهد پاهایش را به ناصریان که در اتاق هیئت مرگ حضور داشت نشان داد و به او گفت «اگه مسلمونی اینه من اصلاً مسلمون نیستم» شاهد را دوباره به راهرو یی بردند که زندانیان در دو طرف آن نشسته بودند. شاهد متوجه شد که نام‏ها‏یی که توسط نگهبان‏ها‏ خوانده می‏شوند، زندانیانی هستند که قرار است برای اعدام برده شوند. او از یکی از نگهبان‏ها‏ اجازه خواست که به دستشویی برود. هنگامی که داخل دستشویی بود، نامش را داخل لباس زیر خود نوشت تا بعدها جسد وی را بتوان شناسایی کرد. اما نام او را هرگز نخواندند.

دادستان نتوانست جلسۀ استماع خود با شاهد را تا پیش از پایان وقت دادگاه به پایان برساند و وکلای مدافع متهم نیز فرصتی برای بازپرسی از متهم به دست نیاوردند. بنابراین بقیۀ جلسۀ استماع به تاریخ دیگری موکول شد. تیم وکلای مدافع متهم اظهار داشت از اینکه در اواخر بعد از ظهر به آنها زمان داده شده تا از شاهد فوق سؤال کنند، راضی نیستند و قاضی ساندر در پایان به آنها گفت دادگاه مجدداً در تاریخ دیگری تشکیل خواهد شد تا باقی‌ماندۀ این جلسۀ استماع برگزار گردد. ساندر همچنین متذکر شد که تاریخ‏ها‏ی برنامه ریزی شده برای دادستان و وکلای مدافع متهم برای اعلام یبانیه‏ها‏ی نهایی خود احتمالاً به تعویق خواهد افتاد تا روزهای بیشتری به جلسات استماع اختصاص داده شود.

 

شاهد ۱۵

جلسۀ دادگاه با سخنان قاضی ساندر (Zander) آغاز شد که توضیح داد این جلسۀ استماع برای شنیدن سخنان شاهد در مورد مشاهدتش از زندان‏ها‏ی گوهردشت و اوین در طی سال‏ها‏ی ۱۹۸۸ تا ۱۹۸۹ (۱۳۶۷ تا ۱۳۶۸) می‏باشد.

دادستان جلسه را آغاز نموده و از شاهد پرسید وی در کجا و به چه علتی دستگیر شد و نیز در کجا و در چه زمانی دوران حبس خود را سپری کرد. شاهد توضیح داد که وی به دلیل فعالیت‏ها‏ی سیاسی‏‏‏اش‏در مرداد ۱۳۶۲ (۱۹۸۳) دستگیر شد. شاهد پس از دستگیری برای بازجویی به زندان اوین برده شد و پس از پنج ماه وی را از آنجا به زندان قزل حصار منتقل کردند. هنگامی که شاهد در زندان قزل حصار به سر می‏برد، حکم مجازات خود را که هشت سال حبس به دلیل مشارکت در فعالیت‏ها‏ی سازمان سیاسی پیکار بود، دریافت کرد. در اواخر سال ۱۳۶۲ (۱۹۸۳) شاهد را از زندان قزل حصار به زندان اوین باز گرداندند. در مرداد ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) شاهد را به زندان گوهردشت بردند و تا آذر یا دی ماه ۱۳۶۷ در آن زندان ماند. شاهد فوق آخرین ماه حبس خود را در زندان اوین سپری نمود تا آنکه در اسفند ماه ۱۳۶۷ از زندان آزاد شد.

دادستان از شاهد در مورد آنچه که وی از مدیریت زندان گوهردشت به خاطر می‏آورد پرسید. شاهد پاسخ داد او دو اسم «ناصریان و لشکری» را به خاطر می‏آورد. او همچنین اضافه کرد که وی آنها را  در گوهردشت دیده بود و اینکه آنها پس از اعدام‏ها‏ همراه با عباسی از بندی که او در آن بود، بازدید کرده بودند. به گفتۀ این شاهد، ناصریان «دادیار»  بود در حالی که لشکری «مدیر» بود. دادستان از شاهد خواست برای دادگاه بگوید در بارۀ شخصی که او از وی به عنوان «عباسی» یاد می‏کند، چه به یاد می‏آورد. شاهد واقعه‏‏ای ‏را به خاطر می‏آورد که یک روز صبح زود نگهبان‏ها‏ او و همبندانش را بیدار کرده و همگی را به سالنی بردند. شاهد به دادگاه گفت فکر میکند که این اتفاق حدوداً  سه بار تکرار شد. در سالن زندانیان را در چندین ردیف پشت سر یک نگهبان قرار دادند و نگهبان شروع به خواندن نماز کرد. زندانیان باید آنچه وی انجام می‏داد را عیناً انجام دهند. ناصریان و عباسی هم در مقابل آنها قرار داشتند. پس از آنکه زندانیان نماز خود را به جای آوردند، ناصریان به آنها گفت «اون دوران خوب زندان دیگه برای شما» تمام شده است. عباسی ساکت ایستاده بود اما به به تک تک زندانیان نگاه کرده و لبخند می‏زد. شاهد گفت این واقعه در اوایل مهر ماه ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) و پس از دوران اعدام‏ها‏ اتفاق افتاد.

همچنین از شاهد خواسته شد در مورد دورۀ اعدام‏ها‏ برای دادگاه تعریف کند. شاهد تعریف کرد این واقعه در تیر ماه ۱۳۶۷ (ژوئن / ژوئیه ۱۹۸۸) آغاز شد و زندانیان دیگر اجازه نداشتند به رادیو گوش دهند یا روزنامه بخوانند. او مطلبی به این مضمون گفت که «افرادی در بند ما بودند که می‏توانستند از طریق مورس با بندهای دیگر تماس بگیرند. از این طریق بود که ما در بارۀ اعدام‏ها باخبر شدیم.» در طی ماه شهریور ۱۳۶۷ (اوت/سپتامبر) ارتباط از طریق ارسال مورس افزایش یافت و زندانیان متوجه شدند که این جریان جدی است. در طی این دوران یک روز به شاهد چشمبند زده و او را همراه با زندانیان دیگر به مکانی بردند و در آنجا آنها را با فاصلۀ نیم متر از یکدیگر به صف کردند. از شاهد پرسیده شد آیا او مسلمان است و آیا نمازش را می‏خواند. چون شاهد پاسخ داد او هرگز نماز نخوانده است و نمی‏داند چگونه باید نماز بخواند، او را به بخش دیگری از زندان انتقال دادند. درآنجا زندانیان دیگری هم نشسته بودند و شاهد حدس زد که حتماً آنها هم مانند او پاسخ داده‏اند که آنها هم نماز نمی‏خوانند. سپس شاهد صدای شخصی را شنید که فکر می‏کند ناصریان بود و گفت: «حاکم شرع حکمی صادر کرده و کسانی که مسلمون هستند و نماز نمی‏خونند مجازات شلاق می‏گیرند. برای هر وعده نماز ده ضربه شلاق …» سپس از زندانیان پرسیدند آیا نظرشان را در بارۀ نماز خواندن تغییر داده‏اند یا خیر. برخی از زندانیان گفتند نظرشان عوض شده است و رفتند تا نماز بخوانند اما شاهد دچار تردید شد زیرا مطمئن نبود که آیا نگهبانان به تهدیدهایشان عمل خواهند کرد یا نه. اندکی بعد آنها صدای ضجّۀ مردم به گوششان رسید. شاهد را بردند وبه طرف شکم بر روی یک تختخواب خواباندند. در حالی که وی بر روی این تخت دراز کشیده بود به کف پای وی شلاق زدند. «دیگه تحمل شلاق رو نداشتم (…) برای همین دستم رو بالا آوردم و گفتم نماز می‏خونم» شاهد به دادگاه گفت که به عقیدۀ او این واقعه در اواسط شهریور، حدود یک هفته پیش از حوادثی که وی قبلاً توضیح داده بود، اتفاق افتاد  و در آن هنگام آنها مجبور شدند در برابر ناصریان و عباسی نماز بخوانند.

دادستان از شاهد پرسید او چه زمانی از نام نگهبانی که وی را «عباسی» می‏نامد، باخبر شد. شاهد پاسخ داد که تقریباً در حدود اسفند ماه ۱۳۶۹ بود. همسر شاهد در آن زمان در زندان اوین محبوس شده بود و شاهد به منظور اقدام برای آزادی او به زندان اوین رفت. به شاهد چشمبند زدند و او را برای دیدار با «عباسی»  که به اعتقاد شاهد دارای اختیارات لازم برای آزاد کردن یا محبوس نگاه داشتن همسر وی بود، به «دفتر دادیاری» بردند. در طی این ملاقات، عباسی به همسر شاهد یک مرخصی دو هفته‏‏ای ‏داد و پس از آن دیگر او را به زندان اوین باز نگرداندند.

در پایان جلسۀ استماع دادستان، از شاهد سؤال شد آیا او متهم، حمید نوری، را می‏تواند شناسایی کند. شاهد پاسخ داد «من ترجیح می‏دم به این شخص نگاه نکنم اما اگر اجبار هست و باید، این کار رو می‏کنم.» در حالی که دادستان به شاهد گفت آنها نمی‏توانند وی را مجبور به چنین کاری بکنند، قاضی ساندر اظهار داشت شاهد چارۀ دیگری ندارد و باید شهادت بدهد که آیا متهم را می‏شناسد یا خیر. شاهد به حمید نوری نگاه کرد و به دادگاه گفت که او صد در صد مطمئن است که متهم همان شخصی است که وی از او در سراسر جلسۀ استماع به عنوان «عباسی» یاد کرده است.

دنیل مارکوس از تیم وکلای مدافع متهم، جلسۀ استماع این تیم با شاهد را رهبری کرد. مارکوس بر آنچه که بر طبق برداشت وی، ناهمخوانی‏ها‏ی میان اظهارات شاهد به دادگاه و اظهارات وی به پلیس سوئد بود تمرکز، نمود. وکلای مدافع متهم از شاهد خواستند در این باره که او در بیانیه‏‏‏اش‏به پلیس، از «ناصری» به عنوان یکی از چهره‏ها‏ی رهبری زندان گوهردشت یاد نموده است و  اینکه زندانیان او را به هیچ نام دیگری نمی‏شناختند، نظر خود را ابراز نماید. شاهد پاسخ داد که او در هنگام مصاحبه با پلیس این نام را به اشتباه ذکر کرده است و اینکه نام آن مرد «ناصریان» است. وکلای مدافع سپس از شاهد در بارۀ تصمیم مرخصی که توسط عباسی درمورد همسر شاهد گرفته شده است پرسیدند. دنیل مارکوس می‏خواست بداند اگر آنها از زندان اوین درخواست کنند این اوراق را به آنها ارائه بدهند، آیا امضای عباسی بر روی آن اوراق موجود خواهد بود. شاهد پاسخ داد او هرگز ندید که عباسی هیچ برگه‏‏ای ‏را امضاء کند و آنها زندان اوین را بدون هیچ سند و مدرکی ترک کردند.

 

گزارش آینده

ما در گزارش بعدی خود خلاصه‏‏ای ‏از جلسات استماع ۱۷، ۱۸، و ۱۹ و شاکی ۳۶ که قرار است در روزهای ۱، ۲، ۳، و ۴ فوریه برگزار شود، برایتان تهیه خواهیم کرد.

خروج از نسخه موبایل