مرکز اسناد حقوق بشر ایران

گزارش ۲۰: جلسات استماع دادگاه برای رسیدگی به سخنان شهود، بخش اول

 

 زندان گوهردشت در ایران. یکی از زندان‏ها‏‏یی که افراد زیادی در تابستان ۱۹۸۸ (۱۳۶۷ ه.ش) در آن اعدام شدند.

عکس: زندان گوهردشت / انسی و متیاس [Ensie & Matthias] (flickr.com) / CC BY-SA 2.0

 

ما در گزارش قبلی خود خلاصه‏‏‏ای ‏از آخرین جلسات استماع متهم با وکلای خود و با وکلای شاکیان را ارائه دادیم. در این گزارش خلاصه‏‏‏ای ‏از جلسات استماع شهود ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، و ۷ را در اختیارتان قرار می‏دهیم که در روزهای ۷، ۹، ۱۰، ۱۳، ۱۶، و ۱۶ دسامبر برگزار گردید. نخستین جلسۀ استماع شهود قبلاً در تاریخ ۱۸ نوامبر برگزار شده بود و خلاصه‏‏‏ای ‏از آن در گزارش ۱۶ ارائه شد.

 

شاهد ۲

جلسۀ استماع شاهد ۲ با پرسش‏ها‏ی دادستان آغاز شد که از شاهد در مورد خاطراتش از کارکنان شاغل در زندان گوهردشت در دورانی که وی در این زندان محبوس بوده است، سؤال کرد.

شاهد مزبور سید حسین مرتضوی، داوود لشکری، ناصریان و حمید عباسی را ذکر کرد و توضیح داد که ناصریان و عباسی مدیر و دیگران «نقش اجرایی» داشتند. شاهد مذکور به یاد داشت که شخصی را که دادستان ادعا می‏کند متهم است چند بار در زندان گوهردشت ملاقات کرده است. بعضی از این موارد در سالن ملاقات بود که عباسی در آنجا از زندانیان سؤالات «عقیدتی سیاسی» می‏پرسید. این شاهد  [در مورد] صدای عباسی توضیح داد: «صداش نسبتاً آرام و معمولی بود ولی صدای آنها [نگهبانان دیگر] معمولاً صدای خشنی بود». 

شاهد فوق نیز مانند چندین تن دیگر که پیش از او شهادت داده بودند، واقعه‏‏‏ای ‏از به اصطلاح «اتاق گاز» تعریف کرد که عباسی را در آنجا دیده بود. شاهد مزبور تعریف کرد چگونه زندانیان را در اطاقی با تهویۀ بد نگاه داشتند و برخی از زندانیان به علت کمبود اکسیژن بیهوش شدند. هنگامی که در باز شد زندنیان هر چه سریعتر بیرون دویدند. این شاهد هم در میان نخستین کسانی بود که بیرون آمد. شاهد فوق بیرون از اتاق ناصریان، لشکری، حمید عباسی و ۷ یا ۸ نگهبان دیگر را دید. در آن موقع هیچیک از زندانیان چشمبند نداشتند. برخی از زندانیان که بیهوش شده بودند را از اطاق بیرون کشیدند. نگهبانان به ضرب و شتم زندانیان پرداختند. به گفتۀ این شاهد، کارکنان زندان با زندانیانی که دست به اعتصاب غذا زده بودند بدرفتاری می‏کردند تا آنها اعتصاب غذای خود را پایان دهند. این شاهد همچنین توصیف کرد چگونه لشکری زندانیان را پس از ضرب و شتم مجبور می‏کرد تا حداقل یک قاشق برنج از یک مجمعۀ بزرگ که آنجا گذاشته شده بود، بخورند. اگر کسی نمی‏خورد او را به اتاق گاز باز می‏گرداندند. «… ما هر کدوم یک قاشق خوردیم و به بند برگشتیم.»

این شاهد ادعا می‏کند در حالی که وی از «تاق گاز» بیرون می‏دویده است عباسی وی را با شیئی مثل یک کابل یا باتوم زده است. آسیبی که وی در اثر این ضربات دید بعدها سبب شد که وی بینایی یکی از چشمانش را از دست بدهد. این شاهد تعریف کرد که پس از ضرب و شتم درد و تورم شدیدی در ناحیۀ صورتش احساس می‏کرد. اما می‏ترسید از نگهبان‏ها‏ درخواست کمک کند زیرا وحشت داشت که او را به سلول انفرادی انتقال دهند. یک ماه پس از این حادثه، شاهد مزبور متوجه شد که دیگر بیش از این قادر نیست با چشم راستش ببیند. نگهبان‏ها‏ به وی گفتند که باید برای دریافت کمک از طریق «دادیاری» اقدام کند. این شاهد توضیح داد که سعی کرد به «دادیاری»مراجعه کند اما سه ماه طول کشید تا بالاخره وی را نزد یک متخصص چشم بردند. پزشک مذکور به وی توضیح داد که وی به علت خطر عفونت، باید هر شش ماه یک بار به مطب او مراجعه کند و ممکن است مجبور شوند تمام حفرۀ چشم او را تخلیه کنند. شاهد از دادیاری اجازۀ مراجعۀ مجدد به متخصص چشم را دریافت نکرد و اکنون می‏گوید  «در واقع دید مرکزی من از بین رفته. فقط من نور رو می‏تونم تشخیص بدم و سایه.»   

دادستان همچنین از این شاهد در مورد وضعیت اوین در سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) در دورانی که گفته می‏شود اعدام‏ها‏ صورت گرفتند و هنگامی که او را از زندان گوهردشت به آنجا منتقل کردند پرسید. شاهد توضیح داد زندانیان اجازۀ رفتن برای هواخوری یا دسترسی به روزنامه نداشتند. درهای همۀ بندهای زندان نیز قفل شده بود به طوری که زندانیان نمی‏توانستند با یکدیگر ملاقات کنند. در طی این مدت شاهد مزبور و هم سلولی‏ها‏ی دیگرش اطلاعاتی از زندانی‏ها‏ی دیگر در مورد اعدام‏ها‏ دریافت می‏کردند. پس از مرداد ۱۳۶۷ هنگامی که زندانیان مجدداً اجازۀ ملاقات دریافت کردند، ملاقات‏ها‏ دیگر در همان زمان‏ها‏یی که قبلاً انجام می‏شد، صورت نمی‏گرفت. این شاهد اظهار داشت که ملاقات‏ها‏ در طی ده روز پخش شده بود و او فکر می‏کرد «گویا نمی‏خواستند خانواده‏ها‏ اونجا جمع بشن [و با هم ملاقات کنند] …».

پس از اتمام سؤالات دادستان، وکیل شاکیان گوران جالمارسن سؤالات خود را از شاهد آغاز کرد و در بارۀ ادعای متهم پرسید که می‏گوید اعضای سازمان مجاهدین خلق به این دلیل در این محاکمه شهادت دادند که شاکی ۱ آنها را مورد تهدید و توهین قرار داده بود. شاهد پاسخ داد که چند تن از شاکیان و شهود سعی کرده بودند از طریق تماس با سازمان عفو بین الملل و سازمان‏ها‏ی دیگر از همان آغاز در تحقیقات مقدماتی شرکت کنند. وی گفت «…  همیشه با این کابوس روبرو شدم که اگر چشم چپ من آسیب ببینه دیگه کور می‏شم و نمی‏تونم زیبایی‏ها‏ی این زندگی رو ببینم.». او سپس از اعضای دادگاه پرسید آیا شما فکر می‏کنید من به انگیزه‏‏‏ای ‏بیشتر از آنچه که علاقۀ شخصی خودم بود نیاز داشتم تا علیه متهم شهادت بدهم.

روش تیم وکلای مدافع متهم مانند آنچه در گذشته در ارتباط با دیگر شاکیان و شهود بوده، تمرکز بر روی ناهمخوانی‏ها‏ی میان آنچه شاهد در دادگاه اظهار داشته و بیانیۀ وی به پلیس سوئد در طی تحقیقات بود. یکی از ناهمخوانی‏ها‏یی که مطرح شد این بود که شاهد برای شخصی که دادستان ادعا می‏کند متهم پرونده است در مصاحبه با پلیس نام دیگری را ذکر کرده است. این سبب بحث نسبتاً تندی میان شاهد که می‏گوید یک بار نام را اشتباهاً ذکر کرد و سپس آن را تصحیح نمود و وکیل مدافع متهم توماس سودرکیست شد که استدلال می‏کرد این نام اشتباه در طی مصاحبه با پلیس چندین بار تکرار شده است.

 

شاهد ۳

دادستان جلسۀ استماع شاهد ۳ را با این پرسش آغاز کرد که وی در کجا و چرا دستگیر شده است و در کجا و در چه زمانی دوران حبس خود در زندان را سپری کرده است. شاهد برای دادگاه تعریف کرد که وی را در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) به زندان اوین بردند و  وی به ده سال حبس محکوم گردید. چهار ماه بعد او را به زندان قزل حصار انتقال دادند و مجدداً در سال ۱۹۸۶ (۱۳۶۵) وی را به اوین بازگرداندند که وی در حدود پنج سال دیگر در آنجا محبوس ماند. او همچنین توضیح داد که علت دستگیری وی هواداری از سازمان مجاهدین خلق بوده است.

در برابر سؤالات دادستان، شاهد مذکور توضیح داد که در زندان اوین نیز راهروی مرگ و هیئت مرگ وجود داشت. وی به خاطر داشت که او را سه بار به راهروی مرگ آوردند و هر بار نیز او را نزد هیئت مرگ حاضر کردند. هنگامی که وی در بارۀ یکی از این دفعات به دادگاه توضیح می‏داد، گفت در حالی که وارد اتاقی می‏شد که هیئت مرگ در آن حضور داشت به او دستور دادند چشمبندش را بردارد. در آن هنگام بود که وی افرادی را دید که به نظر او حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی، مصطفی پور محمدی و رئیس جمهور فعلی ایران ابراهیم رئیسی هستند. در حالی که یکی از پاسدارها او را به دیدار هیئت مرگ می‏برد به او گفت اینها«هیئت عفو» هستند. «تمام تلاششون این بود که مطلقاً بچه‏ها نفهمند که چه اتفاقی در حال افتادن هست. حتی وقتی که فردی رو نزد هیئت مرگ می‏بردند، موقع برگردوندن، توی سلول قبلیش نمی‏بردن، جای دیگه‏ای می‏بردن که نتونه اطلاع رسانی کنه».

چون پس از دوران اعدام‏ها‏ی گفته شده، شاهد مذکور هنوز در زندان اوین محبوس بود، دادستان می‏خواست بداند وقتی نگهبان‏ها‏ و دیگر مسئولان با برخورد زندانیان در بارۀ اعدام‏ها‏ روبرو شدند، چه عکس‏العملی از خود نشان دادند. شاهد توضیح داد که «نگهبان‏ها‏ی معمولی» سعی داشتند بگویند آنها در طی دوران اعدام‏ها‏ آنجا نبودند و بهانه‏ها‏یی از این قبیل می‏آوردند که «[یکی می‏گفت]خانمم مریضه، یکی می‏گفت خانمم زایمان کرده و از این قبیل». این شاهد سپس توصیف کرد که یک بار او را به دفتر رئیس امنیت زندان بردند. این مرد به او گفت «ما زیر بار فشار نقض حقوق بشر رفتیم. طبق حکم امام ما این کار رو انجام دادیم و شمایی که زنده موندین …. اگه بخواهید به مجاهدین بپیوندید شما رو … اعدام می‏کنیم و اگر خانواده شما پیگیر شد می‏گیم رفته اشرف پیش مجاهدین …».

شاهد فوق شرح داد که پس از دوران اعدام‏ها‏، زندانیانی که زنده مانده بودند را همراه با کارکنان زندان گوهردشت به زندان اوین انتقال دادند. او مطلبی به این مضمون گفت که «افراد جدیدی آمده بودند که من نمی‏شناختم: ناصریان، نوری …». شاهد واقعه‏‏‏ای ‏را به خاطر دارد که هر دوی این افراد را ملاقات کرده است. او و دوستش در راهرو زندان قدام می‏زدند که ناصریان و نوری در حال قدم زدن به آنها برخوردند. به گفتۀ شاهد، نوری به دوست شاهد نگاه کرد و گفت «تو اینجا چه کار می‏کنی، هنوز زنده‏ای؟ خوب از دست ما قِسِر دررفتی، ولی دفعۀ دیگه از این خبرا نیست». شاهد بعداً از دوست زندانی‏اش پرسید این پاسدار چه کسی بود و دوستش به وی گفت این شخص حمید عباسی بود. دوستان همبند او [شاهد] به او گفتند که هم ناصریان و هم عباسی در دوران اعدام‏ها‏ در زندان گوهردشت نقش فعالی داشتند.

پس از استماع دادستان، کنت لوئیس وکیل شاکیان از این شاهد پرسید چگونه اطمینان دارد که زندانیان در چه ساختمانی اعدام شده بودند، چون او گفته بود که خودش را هرگز به آن محل نبرده بودند. شاهد پاسخ داد که او این مطلب را از دوستانش شنیده بود. این شاهد در بارۀ یکی از هم سلولی‏ها‏یش که به محل اعدام‏ها‏ برده شده بود و او را مجبور ساخته بودند اعدام پنج زندانی، سه مرد و دو خواهر را تماشا کند، برای دادگاه تعریف کرد. شاهد در حین به یاد آوردن این خاطرات گریه کرد. «وقتی که برگشته بود توی سلول پیش ما، اون آدمی که من دیده بودم نبود. نمی‏تونم برای شما توضیح بدم حالتشو. انگار که از یک دنیای دیگه آمده بود.».

سپس دنیل مارکوس، وکیل مدافع متهم چند سؤال از شاهد فوق پرسید، از جمله آنکه آیا وی جریان این محاکمه را تا پیش از جلسۀ استماع خودش دنبال می‏کرده است. شاهد پاسخ داد او می‏داند که جلسات این محاکمه بر روی اینترنت پخش می‏شوند اما وی فرصت ندارد آن را به طور سیستماتیک دنبال کند. وکیل مدافع متهم سپس به شاهد گفت علت طرح این پرسش این است که شاهد در طی اظهاراتش گفته بود «هیچکس در اینجا در بارۀ اوین صحبت نمی‏کند.» بنابراین او نتیجه گیری کرد که شاهد باید آنچه تا کنون توسط دیگران در این محاکمه گفته شده را شنیده باشد. شاهد پاسخ داد که در طول مصاحبه و تحقیقات مقدماتی با پلیس به وی گفته شده بود که سؤالات بر روی زندان گوهردشت متمرکز خواهد بود. «طبیعتاً با این توضیحی که پلیس برای من داده بود …[فکر کردم] اساس این دادگاه بر اساس زندان گوهردشته نه اوین.».

 

شاهد ۴

جلسۀ دادگاه با صحبت قاضی زندر آغاز شد که اظهار داشت سخنان شاهد، دورۀ حبس وی در زندان گوهردشت از سال ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۹ (۱۳۶۵ تا ۱۳۶۸) را در بر خواهد گرفت. دادستان پاسخ داد که موضوع صحبت باید مشاهدات این شاهد از زندان اوین از ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ (۱۳۶۸ تا ۱۳۷۰) را هم در بر بگیرد زیرا این مشاهدات در جلسۀ مصاحبۀ وی با پلیس نیز ذکر شده است.

دادستان جلسۀ استماع خود را با طرح سؤالاتی از شاهد فوق آغاز کرد و پرسید وی به چه علت و در کجا دستگیر شده و در چه زمان و مکانی دوران حبس خود در زندان را سپری نموده است. شاهد به دادگاه گفت وی را در سن ۲۴ سالگی در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) به زندان اوین بردند و به تحمل چهار سال حبس محکوم شد. وی همچنین توضیح داد که به علت فعالیت‏ها‏یش در دانشگاه که محل فعالیت‏ها‏ی وی در طول دوران انقلاب ایران نیز بوده است، دستگیر شد. او همچنین یکی از اعضای فعال سازمان مجاهدین خلق بوده است. در حکم وی ذکر شده است که او از سازمان مجاهدین خلق و گروه‏ها‏ی سیاسی دیگر هواداری کرده است. شاهد مزبور در طول سال‏ها‏ی ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۲ (۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱) در زندان اوین بوده است و سپس از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۳ (۱۳۶۱ تا ۱۳۶۲) در زندان قزل حصار به سر برده است. در سال ۱۳۶۲ وی را مجدداً به زندان اوین بازگرداندند و او دو سال دیگر را در آنجا سپری کرد. شاهد فوق توصیف کرد که در طی این دو سال وی مورد شکنجه و بازجویی قرار گرفت و به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق بار دیگر مجازات شد و سه بار به اعدام محکوم گردید. در ۱۹۸۵ (۱۳۶۴) وی را مجدداً به زندان قزل حصار باز گرداندند و سپس در ۱۹۸۶ (۱۳۶۵) او را به همراه تمام زندانیان سیاسی دیگر به زندان گوهردشت منتقل کردند. وی در سال ۱۹۹۱ (۱۳۷۰) از زندان گوهردشت آزاد شد.

شاهد فوق شهادت داد که در طی بازجویی‏ها‏ی انجام شده در زندان گوهردشت وی مورد ضرب و شتم قرار گرفت. در یکی از این موارد در سال ۱۹۸۶ (۱۳۶۵) وی چنان آسیب دید که او را برای انجام عمل جراحی به قزل حصار منتقل ساختند. او پس از انجام این جراحی هنوز درد زیادی داشت. هنگامی که برای مشکلات پزشکی‏اش درخواست کمک کرد به او گفتند باید از طریق «دادیاری» اقدام کند. او در «دادیاری» حمید عباسی، یعنی شخصی که دادستان ادعا می‏کند متهم این پرونده است را ملاقات کرد و او شخصی بود که شاهد برای دیدن پزشک متخصص به اجازه‏اش نیاز داشت. حمید عباسی به شاهد گفت در صورتی که وی می‏خواهد کمک‏ها‏ی مناسب دریافت کند باید [با آنها] همکاری کند. هنگامی که شاهد به «دادیاری» گفت نمی‏خواهد با آنها همکاری کند زیرا مشکلات پزشکی وی ربطی به سیاست ندارد، مورد توهین و فحاشی قرار گرفت.

از وی سؤال شد آیا حمید عباسی را در موارد دیگری هم دیده است. شاهد در پاسخ وضعیتی را شرح داد که در سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) وی بیش از پنجاه نفر از نگهبان‏ها‏ را دید که در گروه‏ها‏ی کوچکی از حیاط زندان گوهردشت عبور می‏کردند. نگهبان‏ها‏ با فاصلۀ نزدیکی پشت سر کامیونی حرکت می‏کردند که مخصوص حمل محصولات منجمد بود. در میان این نگهبان‏ها‏ حمید عباسی و داوود لشکری هم بودند که [یکی از آن دو] فرغونی پر از طناب را می‏برد. شاهد دید که چند تن از نگهبان‏ها‏ می‏خندیدند اما مخصوصاً به یاد دارد که دید یکی از نگهبان‏ها‏ در کنار این مسیر در حال استفراغ کردن است. شاهد به دادگاه توضیح داد که او با خودش فکر کرد این جریان «واقعاً عجیب» است اما در آن هنگام نفهمید که «فاجعه‏‏‏ای ‏در شُرُفِ وقوع است». قاضی زندر از شاهد خواست که به ماکت زندان گوهردشت اشاره کند و بگوید از چه مکانی این مشاهدات را داشته است. هنگامی که شاهد نزدیک این ماکت ایستاد جریان دیگری را به یاد آورد که مایل بود برای دادگاه تعریف کند. یک شب شاهد دو کامیون را دید که بیرون پنجره‏‏‏ای ‏که او در کنارش ایستاده بود در حال عبور بودند.  در حالی که کامیون عبور می‏کرد او دید که کامیون پر از کیسه‏ها‏یی از اجساد است. چون اجساد مردگان که بر روی هم گذاشته شده بود خیلی زیاد بود، فاصلۀ آنها از محلی که شاهد آنها را دید خیلی دور نبود. شاهد در آن شب نتوانست بخوابد و صبح روز بعد هنگامی که جریان را برای همبندانش توضیح داد، همگی فهمیدند که اعدام‏ها‏یی در حال وقوع است. همۀ آنها یکدیگر را در آغوش گرفتند  و با یکدیگر خداحافظی کردند چون مطمئن نبودند که دیگر چقدر فرصت خواهند داشت.

دادستان به دادگاه توضیح داد جریانی که توسط شاهد مزبور شرح داده شد، در مصاحبه با پلیس ذکر نشده بود و علت آن را از این شاهد پرسید. شاهد گفت او فقط به سؤالاتی که پلیس از او پرسیده بود پاسخ داده بود و اینکه اگر در کنار این ماکت نایستاده بود، ممکن نبود این جریان را به یاد بیاورد. او مطلبی به این مضمون گفت که«اگر قرار باشد تمام خاطراتم از زندان را برایتان بازگو کنم، زمان زیادی خواهد برد».

هنگامی که وکلای مدافع متهم از شاهد سؤال می‏کردند، مجدداً از شاهد پرسیدند چرا وی به پلیس در بارۀ اجسادی که وی در کامیون در حال عبور دیده بوده، مطلبی نگفته است. توماس سودرکیست وکیل مدافع متهم به دادگاه گفت که شاهد به پلیس گفته بود که وی آن شب نتوانسته بود بخوابد و با دوستانش خداحافظی کرده بود. به نظر سودرکیست عجیب بود که شاهد هنگام صحبت در بارۀ این جریان موضوع اجساد را فراموش کرده بود. شاهد در پاسخ این مطلب را تکرار کرد که اگر در کنار این ماکت نایستاده بود شاید حتی امروز هم فراموش می‏کرد که این اطلاعات را بدهد.

 

شاهد ۵

دادستان استماع خود را با این پرسش آغاز نمود که شاهد مذکور کجا و به چه دلیلی دستگیر شد و کجا و در چه تاریخی دوران حبس خود را گذراند. شاهد به دادگاه گفت که به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق در سن ۱۷ سالگی به زندان اوین برده شد. و سپس بین سال‏ها‏ی ۱۹۸۱ و ۱۹۸۷ (۱۳۶۰ و ۱۳۶۶) او را  هفت بار بین زندان‏ها‏ی اوین و قزل حصار  تغییر مکان دادند. در سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) او را به زندان گوهردشت منتقل نمودند و او یک سال از دوران حبس خود را در آنجا سپری نمود تا مجدداً او را به اوین بازگرداندند و پس از آن وی آزاد شد.

دادستان از شاهد خواست وضعیت زندان گوهردشت را در طی مدتی که وی به آنجا منتقل شده بود، توصیف کند. وی پاسخ داد حدود ۱۸۰ زندانی را با هم به آنجا منتقل نمودند که بیشتر آنها از اعضای سازمان مجاهدین خلق بودند. همان طور که قبلاً چندین نفر از شاکیان و شهود در طی جلسات محاکمه توضیح داده بودند ، به محض ورود به زندان گوهردشت، زندانیان باید از میان تونلی از نگهبان‏ها‏ عبور می‏کردند. همان طور که زندانیان از میان این «تونل» نگهبان‏ها‏ عبور می‏کردند، نگهبان‏ها‏یی که در طرفین آنها ایستاده بودند، آنها را با اشیاء مختلفی که داشتند مورد ضرب و شتم قرار می‏دادند. شاهد می‏گوید که متهم را در میان نگهبان‏ها‏ی تونل دید.

شاهد سپس واقعه‏‏‏ای ‏را به خاطر آورد که زمانی اتفاق افتاده بود که مدیریت زندان گوهردشت تصمیم گرفته بود همه سالگرد انقلاب ایران را جشن بگیرند. مدیریت زندان گوهردشت برنامه‏‏‏ای ‏ترتیب داده بود که در آن روز به زندانیان اجازه داده شود با خانواده خود ملاقات کنند. این ملاقات‏ها‏ در همان سالنی انجام می‏شد که آنطور که شاهد از دیگران شنیده بود، همان محلی بود که زندانیان در آن اعدام شده بودند. مادر شاهد به ملاقات وی آمده بود  که نخستین بار پس از مدتی بسیار طولانی بود که وی می‏توانست مادرش را در آغوش بگیرد. اما شاهد توضیح داد تمام مدت فکرش متوجه افرادی بود که در آن سالن اعدام شده بودند. دادستان از شاهد پرسید که آیا او متهم را در آنجا دید. شاهد پاسخ داد که وی را دید اما مطمئن نبود که متهم در آن هنگام در آنجا چه می‏کرد. او مطلبی با این مضمون اظهار کرد: «برایم بیشتر مهم بود که به خانواده‏ام توجه  کنم و سعی داشتم آنچه در زندان می‏گذشت را برایشان بگویم».

هنگام طرح سؤالات توسط وکلای مدافع متهم، دنیل مارکوس، وکیل مدافع متهم توضیح داد که شاهد به اطلاعات که در مصاحبه با پلیس ارائه داده، مطالبی را اضافه کرده است بدین ترتیب که چند روز بعد فهرستی از اسامی را برای پلیس فرستاده است. این فهرست حاوی نام افرادی است که همبندان وی بوده‏‏اند‏، زندانیانی که او از اعدام آنها با خبر بود، و زندانیانی که همگی با هم از آنجا انتقال داده شده بودند. وکیل مدافع گفت به نظر وی عجیب است که شاهد نتوانسته است در طی جلسۀ مصاحبه با پلیس، اسامی را در اختیار آنها قرار دهد و  از وی پرسید آیا وی مجبور بوده است با دوستانش صحبت کند یا کتاب‏ها‏یی را در بارۀ این وقایع بخواند تا اسامی را به یاد آورد. شاهد پاسخ داد آنچه که تیم وکلای مدافع متهم سعی دارند به طور ضمنی به آن اشاره کنند، اشتباه است. او مطلبی به این معنا گفت که«سال‏های زیادی گذشته است. می‏خواستم پاسخ صحیحی بدهم  و هیچیک از اسامی را فراموش نکنم.»

 

شاهد ۶

شاهد ۶ را در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) و در سن ۱۳ سالگی به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق به زندان اوین آوردند. شاهد مزبور به دادگاه توضیح داد که در حقیقت او هوادار دایی‏اش بود که عضو سازمان مجاهدین خلق  بود.  «برای اینکه او همیشته برای من یک الگو بود». شاهد گفت در آن سن  او هیچ چیز راجع به سیاست نمی‏دانست. شاهد مزبور ده سال را در زندان‏ها‏ی اوین و گوهردشت گذراند و در سال ۱۳۷۰ از زندان اوین آزاد شد.

شاهد در حالی که شرح می‏داد چگونه به محض ورود به زندان اوین او را برای شکنجه به اتاقی بردند، وضعیت خود را با وضعیت دستگیری فعلی متهم در سوئد مقایسه کرد «در مقایسه … هتل پنج ستاره هست …» که سبب شد قاضی زندر وی را به دلیل چنین مقایسه‏‏‏ای ‏در دادگاه او، سرزنش نماید.

دادستان از شاهد در بارۀ مجازاتش سؤال کرد. شاهد توضیح داد هنگام ورود به زندان اوین در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) آنها نه پسر بودند که وی جوانترین آنها بود. محاکمه در عرض چند دقیقه به اتمام رسید  و سپس همۀ آنها را به سالن اعدام انتقال دادند. در حین حرکت به طرف سالن لاجوردی، دادستان زندان اوین به شاهد نزدیک شد و از او پرسید آیا بالغ شده است. شاهد نتوانست به لاجوردی پاسخ بدهد زیرا سؤالی که از او پرسیده شده بود را نمی‏فهمید و سپس شاهد را از دیگران جدا کردند. شاهد توانست از دور ببیند که پسرهایی که با او به آنجا انتقال داده شده بودند را در مقابل دیوار قرار داده و آنها را با شلیک گلوله کشتند. چند ماه بعد حکم مجازات خود را که ده سال حبس بود دریافت کرد. شاهد گفت تا زمانی که هنوز حکم مجازات خود را دریافت نکرده بود فکر می‏کرد که او را هم اعدام خواهند کرد.

شاهد شرح داد که پس از دوران اعدام‏ها‏ی سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) چگونه ملاقات‏ها‏ی خانوادگی آغاز شد و این ملاقات‏ها‏ در سالنی صورت می‏گرفت که برای اعدام‏ها‏ مورد استفاده قرار می‏گرفت. شاهد به یاد داشت که جای طناب‏ها‏یی که برای به دار آویختن زندانیان مورد استفاده قرار می‏گرفت هنوز بر روی تیر‏ها‏ی سقف اتاق دیده می‏شد. او همچنین به یاد داشت که مدیران زندان چگونه پیش از آغاز ملاقات‏ها‏ به آنها گفته بودند «ما اشتباه کردیم حکم‏های سنگین به شما دادیم. باید همون موقع اعدامتون می‏کردیم». وقتی که خانواده‏ها‏ از راه رسیدند، مدیران لحن گفتار خود را تغییر دادند و مطالبی گفتند که خانواده‏ها‏ باور کنند عزیزانشان به زودی آزاد خواهند شد. این شاهد توضیح داد چگونه بستگان زندانیان که سال‏ها‏ بود به ملاقات آنها می‏آمدند همگی مانند یک خانوادۀ بزرگ شده بودند. آنها اطلاعات را با یکدیگر در میان می‏گذاشتند و سپس به زندانیان انتقال می‏دادند. آنها به زندانیان گفتند که زندان به بعضی از خانواده‏ها‏ خبر داده است که پسران، همسران، و برادران آنها اعدام شده‏‏اند‏. برخی از محل دفن اجساد باخبر شدند و دیگران هم هرگز باخبر نشدند.

گوران جالمارسن، وکیل شاکیان از شاهد پرسید آیا وی به دلیل تجربیاتی که از زندان دارد  هرگز در مورد وضعیت روانی خود هیچ گونه تشخیص پزشکی دریافت کرده است. شاهد پاسخ داد که تشخیصی که در باره وی داده‏‏اند‏ نوع خیلی شدیدی از اختلال فشار روانی پس آسیبی (PTSD) می‏باشد که سبب می‏شود وی این خاطرات دردناک را دوباره در فکر خود تجربه کند. این وضعیت بر خواب و زندگی روزمرۀ وی تأثیر گذاشته است و به یاد آوردن نام‏ها‏ و تاریخ‏ها‏ را مشکل کرده است.

تیم وکلای مدافع متهم بر آنچه که به نظر آنها ناهمخوانی‏ها‏ی میان اظهارات شاهد در دادگاه و بیانیۀ وی به پلیس سوئد بود تمرکز کردند. تیم وکلای مدافع همچنین خلاصه‏‏‏ای ‏از داستان این شاهد را مطرح کرد که در گزارش بنیاد عبدالرحمان برومند در بارۀ اعدام‏ها‏ جمعی سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) منتشر شده بود و به این واقعیت اشاره کرد که وی شهادت مشروحی به تهیه کنندگان آن گزارش داده است بدون اینکه نام فردی که دادستان ادعا می‏کند متهم این پرونده است را ذکر کرده باشد. شاهد پاسخ داد که تمرکز وی بر روی توصیف افرادی بوده است که «شخصیت‏ها‏ی اصلی» این وقایع که همانا اعدام‏ها‏ی گروهی سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) است، بوده‏‏اند‏.

 

شاهد ۷

دادستان جلسۀ استماع خود را با این پرسش از شاهد شروع کرد که وی در کجا و چرا دستگیر شد و در کجا  و چه زمانی مجازات حبس خود را سپری کرد. شاهد به دادگاه گفت که او  دو بار دستگیر شد. نخستین بار در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) به دلیل مظنونیت به هواداری از سازمان مجاهدین خلق، و مرتبۀ دوم در سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۱). پس از دستگیری دوم که به دلیل عضویت وی در سازمان چپگرای پیکار بود، وی را به زندان اوین منتقل کردند. شاهد در سال ۱۹۸۳ (۱۳۶۲) به زندان قزل حصار منتقل شد و در آنجا دو سال را سپری کرد و سپس به همراه تمام زندانیان سیاسی دیگر  که در قزل حصار بودند، به زندان گوهردشت منتقل شد. تا آن زمان او پنج سال از دوران مجازاتش را سپری کرده بود. هنگامی که قرار بود شاهد آزاد شود مدیران زندان در بخش «دادیاری» شرایطی را برای آزادی وی مطرح نمودند. چون شاهد با این شرایط توافق نکرد، در زندان ماند. در پایان سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) وی به زندان اوین باز گردانده شد و آخرین سال حبس خود را در زندان گوهردشت سپری کرد  تا اینکه در سال ۱۹۸۹ (۱۳۶۸) از زندان آزاد شد.

شاهد سپس شرح داد که وی چگونه هنگامی که برای گفتگو در بارۀ شرایط آزاد شدنش در سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) به «دادیاری» زندان گوهردشت آورده بودند، متهم را ملاقات نمود. متهم ابتدا «خیلی آرام» به شاهد گفته بود  اکنون که وی دوران حبس خود را سپری کرده، وی امیدوار است که «بری بیرون بتونی یک زندگی خوب و سالمی رو شروع بکنی و در حقیقت کار سیاسی رو ول بکنی» و «کار گیر بیاری و ازدواج کنی». متهم به شاهد گفت که او باید چند فرم را تکمیل کند و بدین وسیله تضمین نماید که هرگز با هیچ سازمان سیاسی دیگر همکاری نکند. شاهد پاسخ داد «اولاً سازمان من دیگه وجود نداره. چیزی که وجود نداره من چرا باید محکوم بکنم … من فکر کنم شما در حقیقت از روح اون سازمان هم می‏ترسید». به گفتۀ شاهد متهم عصبانی شد و دست‏هایش را دور گردن شاهد گذاشته و سر وی را به میز کوبید. او فریاد زد «کی گفته تو باید آزاد شی … من خودم می‏کشمت اینجا…». بعد از مدتی متهم دست خود را رها کرد و  شاهد را در حالی که از ناحیۀ سر خونریزی می‏کرد به سلول انفرادی بردند.

 دادستان از شاهد پرسید آیا در طی دوران حبس ملاقات خانوادگی داشته است و شاهد پاسخ داد در طی دوران حبس در اوین او فقط یک ملاقات حضوری داشت. به گفتۀ شاهد او و خانواده‏اش توسط «عباسی» دعوت شدند و او به خانوادۀ شاهد گفت که شاهد هرگاه بخواهد می‏تواند آزاد شود مشروط بر اینکه «ندامت‏نامه»‏‏‏ای ‏را امضاء کند. والدین او گریه می‏کردند و از وی می‏خواستند این اسناد را امضاء کند تا بتواند به خانه باز گردد.

سپس وکیل مدافع متهم، دنیل مارکوس از شاهد سؤال کرد. وکیل مزبور جزئیاتی را از مصاحبۀ شاهد با پلیس مطرح نمود و پرسید آیا این موضوع صحت دارد که شاهد به پلیس گفته است در سال ۱۳۶۶ بندی هم در زندان اوین به زنان اختصاص داده شده بود. وکیل فوق همچنین پرسید آیا شاهد به همراه زندانیان دیگر سعی کرده بودند از طریق کانال‏ها‏ی تهویه با این زنان تماس بگیرند. شاهد پاسخ داد صحیح است که بند مخصوص زنان زندانی وجود دارد اما بندی را که او ذکر کرده بود مربوط به زندان گوهر دشت بود نه اوین. زمانی که تیم وکلای مدافع مرحلۀ استماع خود را به اتمام رسانید دادستان مجدداً اجازه خواست و پرسید آیا این امری معمول بود که زندانیان زن را در زندان گوهردشت نگاه می‏داشتند و آیا شاهد هرگز با آنان تماس گرفته است. وی پاسخ داد «دو مرتبه‏ای» که زنان را به زندان گوهردشت آوردند، موارد استثنایی بود. هنگامی که چنین اتفاقی افتاده بود، برخی از زنان، همسران، برادران و همکاران خود را در میان مردان زندانی پیدا کرده بودند. هنگامی که شاهد به همراه چند مرد زندانی دیگر سعی کرده بود با زنان زندانی تماس بگیرد، آنها را کتک زده و به سلول انفرادی بردند.

 

گزارش آینده

گزارش بعدی ما خلاصه‏‏‏ ای ‏از جلسه‏ ها‏ی استماع شاهدان ۸ و ۹ را  که در روزهای ۲۰ و ۲۲ دسامبر برگزار شدند، در اختیارتان قرار خواهد داد.

خروج از نسخه موبایل