زندان گوهردشت در ایران. یکی از زندانهایی که افراد زیادی در تابستان ۱۹۸۸ (۱۳۶۷ ه.ش) در آن اعدام شدند.
عکس: زندان گوهردشت / انسی و متیاس [Ensie & Matthias] (flickr.com) / CC BY-SA 2.0
ما در گزارش پیشین خود خلاصه ای از نخستین بخش جلسۀ استماع شاهد ۱۴ و نیز تمامی جلسۀ استماع شاهد ۱۵ را که در روزهای ۲۴ و ۲۵ ژانویه برگزار شد حضورتان تقدیم کردیم. پس از آن جلسات، جریان دادرسی موقتاً به دلیل بیماری یکی از مسئولان اصلی محاکمه متوقف گردید. مراحل دادرسی مجدداً پس از یک و نیم هفته در تاریخ ۱۱ فوریه از سر گرفته شد به طوری که بخش نخست استماع شاهد ۱۶ در طی صبح و سپس بخش آخر استماع شاهد ۱۴ در طی بعد از ظهر برگزار گردید. جلسۀ استماع شاهد ۱۶ در روز ۱۴ فوریه پایان یافت. در این گزارش، ما خلاصه ای از جلسات استماع روزهای ۱۱ و ۱۴ فوریه را حضورتان ارائه خواهیم کرد.
شاهد ۱۶
جلسۀ دادگاه با سخنان قاضی ساندر (Zander) آغاز شد که اظهار داشت دادگاه مجبور شده به علت بیماری، جلسات استماع را به تعویق بیاندازد. همچنین این موضوع مطرح گردید که یکی از وکلای یکی از زیان دیدگان موقتاً به دلیل بیماری تعویض شده است و نیز یکی از دادستانها هم به علت بیماری، مجبور شده است از طریق اینترنت جلسۀ استماع را اداره نماید.
جلسۀ استماع شاهد ۱۶ از طریق تماس اینترنتی انجام شد زیرا شاهد در کشور دیگری بود و نمیتوانست شخصاً در دادگاه حضور یابد. جلسات دادگاه به دلیل اختلاف ساعات بین دو کشور، صبحها زودتر از موعد معمول آغاز شد. قاضی ساندر همچنین اظهار داشت که به همین دلیل جلسۀ دادگاه کوتاهتر خواهد بود و صبح دوشنبۀ هفتۀ بعد ادامه خواهد یافت.
قاضی ساندر سپس ادارۀ جلسۀ استماع شاهد را به یکی از دادستانها سپرد که سخنان خود را با استناد به شواهدی که در دو کتاب که توسط شاهد در بارۀ دوران حبسش نگاشته است، آغاز نمود.
شاهد توضیح داد که وی در آبان ۱۳۶۳ (۱۹۸۴) به دلیل عضویت در سازمان چپگرای فدائیان که از مخالفان جمهوری اسلامی بود، دستگیر شد. از زمان دستگیری وی تا زمانی که مجازاتش تعیین شد، یک سال گذشت. در طی یک سال، او در زندان اوین در حبس انفرادی و تحت شکنجه بود.
او به دلیل وابستگی به یک سازمان چپگرای مخالف حکومت و به دلیل استفاده از نام مستعار به تحمل ۱۵ سال حبس محکوم گردید.
شاهد سپس توضیح داد پیش از آنکه در سال ۱۳۶۵ (۱۹۸۶) وی را به زندان گوهردشت بفرستند، چگونه او را از زندانی به زندان دیگر منتقل کردند. در طول دو ماه نخست انتقال شاهد به زندان گوهردشت، وی را مکرراً به بندهای مختلف منتقل میکردند.
در پایان آذر ماه و شروع دی ۱۳۶۶ (۱۹۸۷) زندانیان را از یکدیگر جدا کرده و مورد بازجویی قرار دادند. پس از جدا کردن زندانیان از یکدیگر در دی ماه، شاهد و همبندانش را دوباره نقل مکان دادند. شاهد و برخی از زندانیان دیگر را به بند ۶ منتقل نمودند. زندانیان را به دو دسته تقسیم کرده بودند؛ مذهبی و چپگرا. حدود ۵۵ زندانی را به بند ۶ انتقال دادند که همگی آنها چپگرا بودند. در بند ۵، یعنی محلی که شاهد را اسکان داده بودند، تمام زندانیان چپگرا بوده و مجازات حبس آنها بیش از ده سال بود.
دادستان سپس از شاهد در مورد مدیریت زندان پرسید. شاهد گفت بر اساس درک او از وقایع، ناصریان مسئول زندان بود. لشکری دومین رتبه را از جهت ادارۀ امنیت زندان داشت. عباسی هم دادیار بود. از شاهد سؤال شد وی چگونه این افراد را میشناخت و چه برخوردهایی با آنها داشته است. وی به دادگاه گفت که اسامی این افراد جنبۀ محرمانه نداشت. برای مثال نگهبانها به زندانیان میگفتند ناصریان قرار است بیاید و با آنها صحبت کند. زندانیانی که برای مدت طولانیتری در زندان بودند، لشکری را میشناختند و میدانستند که وی در ابتدا یک نگهبان بوده است. همچنین هنگامی که زندانیان مجبور بودند دادیار را ملاقات کنند، نگهبانها به آنها میگفتند «برو دادیار عباسی رو ببین.»
سپس از شاهد در بارۀ تجربیات شخصیاش از عباسی سؤال شد و اینکه آیا او هیچگاه عباسی را شخصاً ملاقات کرده است. شاهد گفت وی شخصاً عباسی را در سال ۱۳۶۶ (۱۹۸۷) در بند ۳ ملاقات کرده بود. این واقعه در حین یک جریان اعتصاب غذا بود. ناصریان، عباسی و لشکری به بخش آنها آمده و با خود غذا آورده بودند. این نخستین باری بود که شاهد عباسی را دیده بود. این سه نفر به زندانیانی که در حال اعتصاب غذا بودند گفتند اگر آنها غذا نخورند، به آنها شلاق زده خواهد شد. دادستان از شاهد پرسید اگر این نخستین باری بود که او عباسی را میدید چگونه میدانست که یکی از این سه نفر عباسی است. شاهد به دادگاه گفت او میدانست که یکی از این سه نفر عباسی است زیرا زندانیان دیگری که قبلاً به دفتر دادیاری احضار شده بودند به وی گفته بودند که این شخص عباسی است. شاهد سپس گفت که در داخل بندهای زندان افراد چشمبند نداشتند بنابراین میتوانستند این سه نفررا به وضوح ببینند.
شاهد فوق در یک مورد دیگر نیز پس از وقوع اعدامهای جمعی، با عباسی مواجه شده بود. در ماه آبان ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) او را به اتاقی فرستادند که عباسی در آنجا نشسته بود. به گفتۀ شاهد، عباسی به پروندۀ وی نگاهی انداخت و سپس ناگهان گفت «خودمونیم خوب در رفتیها». عباسی سپس چند سؤال از وی پرسیده او را مجدداً به بندی که در آن بود، بازگرداند.
دادستان سپس از شاهد در بارۀ مشاهداتش در مرداد ماه ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) پرسید. شاهد شرح داد وقایعی که نهایتاً منجر به اعدامهای جمعی گردید در طول رمضان در فروردین ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) آغاز شد. در آن هنگام دروازههای زندان مستحکم شدند و در جدیدی که از آهن ساخته شده بود بین دو بند زندان نصب گردید. شاهد توضیح داد که برداشت او از این تغییرات این بود که واقعهای در شُرُفِ وقوع است. در روز هفتم مرداد بخشی از زندان [که وی در آن بود] مورد هجوم ناگهانی نگهبانان قرار گرفت. تلویزیونها و رادیوها را از بند بیرون بردند. حق خواندن روزنامه یا قدم زدن در زندان نیز محدود گردید. زندانیان از طریق ارتباط با یکدیگر به شیوۀ ارسال مورس متوجه شدند که این عملیات در بندهای دیگر زندان نیز در حال انجام است.
در همین دوران، در حدود ۸ یا ۹ مرداد ماه بود که زندانیان از پنجرۀ یک دستشویی مشاهده کردند حدود ۲۰ زندانی از بندهای دیگر را از حیاط زندان عبور داده و یک به یک آنها را از یک در عبور دادند. شاهد توضیح داد که آنچه در داخل آن مکان اتفاق میافتاد را نمیتوانستند ببیند اما هنگامی که در آن اتاق باز شد و آنها توانستند داخل اتاق را مشاهده کنند، متوجه شدند که تعداد زیادی دمپایی در کف آن اتاق بر روی هم انباشته شده بود.
یک بار دیگر، شاهد دو یا سه گروه حدوداً بیست نفره را مشاهده کرده بود که با وضعیت مشابهی از حیاط زندان عبور داده میشوند. شاهد توضیح داد که بعدها دیگر زندانیان را از طریق حیاط زندان به این قسمت نمیبردند و او باخبر شده بود که زندانیان را در عوض، به «آمفی تئاتر» میبرند.
پس از این مشاهدات، شاهد و همبندانش سعی کرده بودند با زندانیانی که به اصطلاح در «بخش رنگی» بودند، تماس بگیرند. شاهد توضیح داد که هر بندی در زندان اصطلاحاً بخش رنگی خاص خودش را داشت که محل مجازات زندانیان بود. شاهد و همبندانش موفق شدند با زندانیان بخش رنگی تماس بگیرند و سپس باخبر شدند که تمام افرادی که در بند طبقۀ پایین آنها قرار داشتهاند، دچار همان سرنوشتی شدهاند که افرادِ مشاهده شده در حیاط زندان به آن دچار شده بودند.
دادستان از شاهد پرسید آیا در طی این دوره هیچیک از زندانیان را از بندی که وی در آن بود نیز بردند. شاهد پاسخ داد خیر. به گفتۀ شاهد، در طی این دوره مسئولان زندان بر روی آزار و اذیت زندانیانی که هوادار سازمان مجاهدین خلق بودند، تمرکز کرده بودند. شاهد توضیح داد که از ۷ تا ۲۵ یا ۲۶ مرداد هیئت مرگ به وضعیت زندانیانی رسیدگی میکرد که از هواداران سازمان مجاهدین خلق بودند. پس از ۲۵ یا ۲۶ مرداد شاهد و دیگر همبندانش فعالیت زیادی در زندان مشاهده نکردند. اما در اواخر ماه مرداد برخی از زندانیانی که در بند او بودند را نیز برای مجازات بردند زیرا ظاهراً آنها به در سلولهایشان کوبیده بودند. هم سلولی شاهد که یکی از هواداران فدائیان بود را نیز برای مجازات بردند. شاهد فوق نام افراد دیگری که برای مجازات برده بودند را هم ذکر کرد. هیچیک از آنها دوباره به بند باز نگشتند و شاهد هرگز دوباره آنها را ندید. شاهد مدتها بعد با خانوادههای آن افراد تماس گرفت که به او گفتند آنها را اعدام کردهاند و این موضوع توسط سازمانهای سیاسی که این افراد به آنها وابسته بودند هم تأئید شده بود. شاهد گفت این افراد در زمان اعدام، دوره محکومیت خود را سپری کرده و به اتمام رسانده بودند.
پس از ۵ شهریور، افراد بیشتری را برای بازجویی از بندهایشان بردند. در روز ۵ شهریور بر روی زندانیان بند ۷ تمرکز کرده بودند. از افرادی که برای بازجویی برده شدند فقط برخی بازگشتند و اکثراً دیگر برنگشتند. علت آنکه شاهد این موضوع را میدانست این بود که زندانیانی که پس از بازجویی به بند ۷ باز گشتند، اطلاعات را از طریق مورس به بخش وی منتقل مینمودند. از افرادی که مورد بازجویی قرار گرفته بودند سؤالات مختلفی پرسیده شده بود و بسته به پاسخهایی که به این سؤالات داده بودند، آنها را به دو گروه تقسیم کرده بودند. به یکی از آن دو گروه اجازه داده بودند به بند خود باز گردند در حالی که به گروه دیگر چنین اجازهای نداده بودند. در روز ۶ شهریور زندانیانی که در بند ۸ بودند به همین شکل مورد بازجویی قرار گرفتند. بدین ترتیب زندانیان دریافتند که بازجویی از آنها زمینۀ مذهبی دارد و سؤالات بر روی اعتقادات مذهبی هر یک از زندانیان تکیه دارد.
در روز دهم شهریور نوبت به بندی که محل نگهداری شاهد بود رسید. شاهد تعریف کرد که چگونه لشکری و چند تن از نگهبانان ساعت ۱۱ صبح به بند آنها آمدند و به زندانیان گفتند چشمبندهایشان را بپوشند. او و زندانیان دیگر را به یک راه پله بردند و در آنجا نگهبانان تمام درها را قفل کردند به طوری که امکان فرار از هیچ جهتی وجود نداشته باشد. حدود ۳۰ تا ۴۰ زندانی را به مدت یک ساعت در آنجا نگاه داشتند. آنها وحشت کرده بودند و از آنچه ممکن بود برایشان اتفاق بیافتد میترسیدند. نگهبانان زندان سپس زندانیان را یک به یک به راهرویی بردند. یکی از مسئولان شروع به پرسیدن سؤالاتی از زندانیان کرد. زندانیان با تدبیر به سؤالات پاسخ میدادند زیرا میدانستند که هدف از این بازجوییها چیست و اینکه اگر این سؤالات را به طریق خاصی پاسخ ندهند، چه بر سرشان خواهد آمد. با وجود این، دو تن از زندانیان را بردند و از دیگران جدا کردند. به زندانیان دیگر، از جمله به شاهد گفته شد در راهرو بنشینند و منتظر بمانند.
پس از یک ساعت انتظار لشکری آمد و سؤالات بیشتری پرسید. شاهد توضیح داد علیرغم آنکه وی چشمبند بر چشم داشت، میدانست که این شخص لشکری است زیرا وی را قبلاً چندین بار ملاقات کرده بود و صدایش را میشناخت. لشکری از وی پرسید آیا وی به خدا ایمان دارد و آیا نماز میخواند یا خیر. زندانیان در بین خود تصمیم گرفته بودند که پاسخ دهند آنها به خداوند ایمان دارند اما قرار نیست نماز بخوانند. وقتی شاهد هم به همین منوال پاسخ داد، لشکری به نگهبانها دستور داد وی را نزد هیئت [مرگ] ببرند. شاهد و دو زندانی دیگر که به سؤالات لشکری به گونۀ مشابهی پاسخ داده بودند را به طبقۀ همکف بردند.آنجا آنها میتوانستند از زیر چشمبندهایشان ببینند که دیگر زندانیان هم در آنجا نشسته و در انتظار هستند. سپس زندانیان را یک به یک به اتاقی که به آنجا متصل بود و هیئت مرگ در آن حضور داشت، بردند. پس از آنکه هر یک از زندانیان به حضور هیئت مرگ میرفتند، با ناصریان از اتاق بیرون آمده و ناصریان به نگهبانها دستور میداد که زندانی را به طرف چپ یا به طرف راست ببرند.
هنگامی که شاهد را حضور کمیتۀ مرگ بردند، او را بر روی یک صندلی نشاندند که در وسط اتاق قرار داشت و به او دستور دادند چشمبندش را بردارد. چندین نفر در اتاق حضور داشتند. یک نفر آخوند بود و بقیه لباس شخصی بر تن داشتند. شاهد در آن هنگام این افراد را نمیشناخت اما اسامی آنها را قبلاً شنیده بود. آخوندی که آنجا حضور داشت، نیری نام داشته و در گذشته مدتی حاکم شرع زندان اوین بود. نام فرد دیگر اشراقی بود که قبلاً دادستان بوده و شاهد در روزنامهها در بارۀ وی خوانده بود. پنج نفر دیگری که در اتاق حضور داشتند برای شاهد ناشناس بودند. هیئت مزبور از او در بارۀ عقاید مذهبیاش پرسید و او به گونهای که تصور میکرد اعضای هیئت مایلند او پاسخ دهد، پاسخ داد. اما هنگامی که از وی پرسیدند آیا نماز میخواند یاخیر، او پاسخ منفی داد. پس از بیرون بردن وی از اتاق، شاهد را نزد گروهی دیگر از زندانیان بردند و مورد آزار و اذیت نگهبانها قرار گرفتند و حتی سبیلهای آنها را تراشیدند. همان شب لشکری آمد و زندانیان را به گروههای مختلفی تقسیم کرد و آنها را به جهات مختلفی فرستاد. گروهی که شاهد در آن قرار داشت را به آمفی تئاتر فرستادند و مجبورشان کردند که نماز بخوانند. به آنها گفتند اگر نماز نخوانند به آنها ۲۰ ضربه شلاق زده خواهد شد. شلاق زدن درروی تختخوابها صورت میگرفت به طوری که زندانیان مجبور بودند بر روی شکم در آنجا دراز بکشند. نهایتاً زندانیان پذیرفتند نماز بخوانند تا بیش از این شلاق نخورند و سپس آنها را به بند ۸ باز گرداندند.
شاهد به خاطر داشت که وی تا روز ۱۲ شهریور در بند ۸ ماند و سپس وی را مورد بازجوییهای بیشتری قرار دادند. در این مرحله شاهد را به بند ۱۰ زندان آورده و دو هفته او را در حبس انفرادی قرار دادند. هنگامی که وی در حبس انفرادی قرار داشت هر لحظه در انتظار اعدام شدن بود. در روز ۲۷ شهریور وضعیت زندان تدریجاً به حالت قبل از اعدامها باز گشت. مثلاً گوش کردن به رادیو دوباره مجاز شد. یک روز شاهد همراه با یک نگهبان به «بخش رنگی» میرفت تا وسایلش را بردارد. شاهد متوجه شد که وسایل همبندهایش که او مظنون به اعدام آنها بود، هنوز در آنجا باقی مانده است. به گفتۀ شاهد کلاً ۶ تن از ۵۰ نفری که با وی در یک بند بودند اعدام شده بودند. به این دلیل شمار اعدام شدگان از این بیشتر نبود که این زندانیان را دیر نزد هیئت مرگ آوردند و بنابراین آنها فهمیده بودند چگونه باید به پرسشهای هیئت مرگ پاسخ دهند.
دادستان همچنین از شاهد در مورد دو کتابی که وی در مورد دوران محبوس بودنش در زندان منتشر کرده است و در مورد افرادی که وی در این کتابها از آنها نام برده است پرسید. در پاسخ به این سؤال که او چگونه میدانست که زندانیانی که او در کتابهایش توصیف کرده، به دار آویخته شدهاند، شاهد پاسخ داد که زندانیان دیگر به او گفته بودند که اعدام شدن زندانیان را دیده بودند. از شاهد همچنین در مورد پاراگرافهایی از کتابش که در آنها از متهم سخن گفته شده بود و این واقعیت که شاهد نام واقعی متهم را در کتابش قید کرده بود، سؤال شد. شاهد پاسخ داد که او هنگام نگارش کتابهایش، تحقیقاتی کرده بود که به پیدا کردن نام واقعی متهم منتهی شده بود. او همچنین اضافه کرد که وی قبلاً متهم را به نام «عباسی» میشناخته است. همچنین از شاهد سؤال شد کتابهای وی در چه زمانی نوشته شدهاند، و در چه زمانی و در چند مجلد به چاپ رسیدهاند. وی گفت یکی از کتابها در سال ۲۰۱۱ (۱۳۹۰) و دیگری که در دو جلد و با عناوین مختلف به چاپ رسیده، در سال ۲۰۱۵ (۱۳۹۴) منتشر گردیده است. نام واقعی متهم در یکی از آن دو مجلد ذکر گردیده است.
به دلیل تفاوت جغرافیایی زمان، جلسۀ استماع شاهد متوقف شد و چند روز بعد ادامه یافت که در آن دادستان به بازجویی خود از شاهد ادامه داد. از شاهد پرسیده شد آیا وی به یاد دارد شخصی را که وی عباسی نامیده است، چه قیافهای داشت. شاهد پاسخ داد عباسی ده سال از وی جوانتر بود، کت و شلوار میپوشید و یقۀ پیراهنش مانند یقۀ کشیشها بود. صورتش گرد بود و سرش مو داشت. سپس از شاهد پرسیده شد آیا وی عکسهای متهم را در رسانهها و یا بر روی اینترنت دیده است. شاهد پاسخ داد وی عکسهای متهم را نخستین بار در ارتباط با دستگیری وی دید. سپس از شاهد خواسته شد به متهم نگاه کند و به دادگاه بگوید آیا این همان شخصی است که وی از او با نام عباسی یاد کرده است. شاهد به متهم نگاه کرد و گفت او همان شخص است، فقط سی سال پیرتر و کمی لاغرتر شده است. هنگامی که شاهد به متهم نگاه میکرد، متهم شروع به لبخند زدن کرده و در حالی که در صندلی خود به جلو و عقب تاب میخورد مستقیماً به طرف صفحۀ مانیتور که تصویر شاهد از آن پخش میشد، نگاه میکرد.
پس از اتمام استماع دادستان، وکلای شاکیان سؤالات خود را برای شاهد مطرح نمودند و از وی پرسیدند آیا او اسامی بخصوصی را که عنوان میکنند میشناسد و آیا در زندان در کنار این افراد محبوس بوده است. شاهد با اکثر این اسامی آشنا نبود. نام برخی از آنها را شنیده بود اما خود، شخصاً آنها را نمیشناخت.
دنیل مارکوس، وکیل متهم سؤالات خود از شاهد را با این پرسش آغاز نمود که آیا او جریان این محاکمه را به هیچ طریقی دنبال میکرده است یا خیر. شاهد پاسخ داد که به جز آنچه در روزنامهها نوشته شده و شاید کمی بیشتر از آن، جریان دادرسی را دنبال نکرده است. از او سؤال شد چگونه از دستگیری متهم باخبر شد. شاهد پاسخ داد اصولاً از طریق روزنامهها از این جریان مطلع شد اما دو نفر نیز با او تماس گرفتند و به او اطلاع دادند که پلیس سوئد در حال انجام تحقیقاتی در این زمینه است. یکی از آن دو تن از وی پرسید آیا او مایل است به عنوان شاهد در این تحقیقات شرکت کند.
وکلای متهم سپس از شاهد در بارۀ کتابهایی که نوشته و تاریخ انتشار آنها پرسیدند. شاهد با طرح این پرسش از وکلای متهم، به آنها پاسخ داد که آیا آنها فکر میکنند که او این تاریخها را ساخته و پرداخته است. قاضی در این مرحله به شاهد تذکر داد که او نباید به ارزیابی سؤالات وکلای متهم بپردازد. وکلای متهم سپس پرسیدند چرا شاهد در کتاب خود از نام واقعی متهم استفاده کرده است اما نامهای واقعی ناصریان و لشکری را به کار نبرده است و گفتند که شاهد قبلاً گفته بود که او پس از انجام تحقیقات، نام واقعی عباسی را دریافته بود و به این دلیل نام واقعی او را به کار برده است و نام واقعی دو تن دیگر را به کار نبرده است. وکلای متهم سپس گفتند عجیب است که شاهد گفته است که او از نامهای واقعی دو تن دیگر باخبر نبوده است زیرا پیدا کردن نامهای واقعی آنها کار آسانی بوده است. در این مرحله قاضی ساندر به وکیل متهم تذکر داد که نباید پاسخهای شاهد را ارزیابی نماید. در پایان جلسۀ استماع قاضی ساندر رو به شاهد کرده و گفت از او متشکر است که با توجه به اختلاف ساعت بین دو منطقه، قادر به شرکت در این دادرسی بوده است. شاهد نیز پاسخ داد که وی از اینکه فرصتی در اختیار وی گذاشته شده تا پس از گذشت چهار دهه در این مورد روشنگری نماید، ممنون است.
شاهد ۱۴، بخش دوم
جلسۀ استماع شاهد ۱۴ در روز ۲۴ ژانویه آغاز گردید و در روز ۱۱ فوریه ادامه یافت. خلاصهای از بخش نخست استماع شاهد ۱۴ را میتوان در گزارش ۲۴ به دست آورد.
قاضی ساندر جلسۀ استماع را با عذرخواهی از شاهد آغاز نمود زیرا وی مجبور بوده است برای ادامۀ جلسۀ استماع مجدداً باز گردد. قاضی سپس ادارۀ جلسه را به دادستان سپرد تا به بازپرسی از شاهد ادامه دهد.
دادستان به علت بیماری از طریق کنفرانس ویدیویی جلسۀ بازپرسی را اداره نمود. در هنگام تنظیم سیستم ویدیویی، یکی از اعضای دادگاه متوجه شد که موسیقیای که توسط تظاهر کنندگان در خیابان و بیرون از دادگاه پخش میشود را میتوان در داخل اتاق دادگاه شنید. قاضی سپس از یکی از نگهبانها خواست با پلیس تماس بگیرد و آنها از تظاهرکنندگان بخواهند صدای خود را کاهش دهند. چند لحظه بعد، دادستان آماده بود تا بازپرسی را آغاز نماید و اعتراض کنندگان هم از شدت صدای خود کاسته بودند.
دادستان در آغاز، نام افرادی که گفته میشد در زندان گوهردشت اعدام شدهاند را از شاهد پرسید. از شاهد سؤال شد او چگونه این افراد را میشناخت و از کجا میدانست که این افراد اعدام شدهاند. شاهد گفت وی از طریق زندانیان دیگر، بستگان افرادِ اعدام شده، و نیز این واقعیت که نگهبانهای زندان آنها را بردند و دیگر هرگز کسی آنها را ندید، متوجه شد که آنها اعدام شدهاند.
پس از بازپرسی دادستانها، وکلای شاکیان پرسشهای خود را برای شاهد مطرح کردند. این پرسشها نیز بر روی نام افراد تکیه داشت و اینکه آیا شاهد اطلاع دارد چه بر سر این افراد آمده است.
پس از اتمام استماع وکلای شاکیان، توماس سودرکیست، وکیل مدافع متهم سؤالات خود را از شاهد با این پرسش آغاز کرد که وی برای چه مدتی در حبس بوده است. وکیل مدافع متهم به این واقعیت اشاره کرد که شاهد به ده سال حبس محکوم شده اما پس از پنج سال از زندان آزاد شده است. سپس از شاهد در بارۀ ساختار مدیریت زندان سؤالاتی پرسیده شد. شاهد پاسخ داد که ناصریان چهرۀ اصلی مسئول در زندان بود و لشکری با زور و اجبار بر امنیت زندان نظارت داشت. بقیۀ جلسۀ استماع بیشتر بر روی مواردی تکیه داشت که به عقیدۀ وکیل مدافع ناهمخوانیهای میان اظهارات شاهد در دادگاه و اظهاراتی بود که وی قبلاً به پلیس کرده بود.
هنگامی که جلسۀ استماع به پایان رسید، قاضی ختم جلسۀ دادگاه در آن روز را اعلام نموده و از شاهد برای ادای شهادتش در دادگاه تشکر کرد. شاهد پاسخ داد که او برای فرصتی که به وی داده شده تا شهادت دهد، سپاسگزار است و اینکه او از طرف تمام آنهایی که نتوانستند به این دادگاه برسند، بتواند در این دادگاه حاضر شود، آرزویی است که اکنون به واقعیت پیوسته است.
گزارش آینده
ما در گزارش بعدی خود، خلاصهای از جلسات استماع شهود ۱۷ و ۱۸ که در روزهای ۱۵ و ۱۸ فوریه برگزار گردید را حضورتان تقدیم خواهیم کرد.