شهادتنامه شهود

شهادتنامه:علی افشاری

در این شهادتنامه، علی افشاری، تحلیلگر سیاسی، فعال حقوق بشر و یکی از رهبران سابق جنبش دانشجویی ایران، از دستگیریهای مکرر و شکنجه‌های هولناکی که در زندانهای غیرقانونی ایران در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی دیده است یاد می‌کند. افشاری در حال حاضر در واشنگتن دی.سی. زندگی می‌کند.

 

اسم: علی افشاری

محل تولد: قزوین

تاریخ تولد: ۱/۱/۱۳۵۲

شغل: دانشجو، فعال حقوق بشر و یکی از رهبران سابق جنبش دانشجویی ایران

سازمان مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران

تاریخ مصاحبه: ۲۶ بهمن ۱۳۸۶، ۵ و ۱۲ مهر ۱۳۸۸

 

این اظهارات بر اساس مصاحبه‏های حضوری و تلفنی با آقای علی افشاری در تاریخهای ۲۶ بهمن ماه ۱۳۸۶، ۵ و ۱۲ مهر ماه ۱۳۸۸ در (۸۳) پاراگراف و (۲۲) صفحه تهیه شده است.

 

شهادتنامه

 

سیستم زندانها در ایران

 

۱. جمهوری اسلامی ایران سیستمی دقیق و واحد برای اداره زندانها ندارد. عدم هماهنگی، اشتراک وظایف و چالش صلاحیتها شاخصه ساختاری این نظام است که باعث تداخل کاری میان نهادهای مختلف در نظام می‏شود. در بخش اداره زندانها نیز دادگستری و سازمانهای امنیتی، اطلاعاتی و نظامی مسئول اداره یک سری از زندانها می‏باشند.

۲. به طور عمومی سیستم زندانها در ایران به دو دسته تقسیم می‏شود: زندانهای عمومی و بازداشتگاه‏ها.

زندانهای عمومی

۳. زندانهای عمومی عبارت از مراکزی هستند که زندانی دوران محکومیت قطعی خود را در آن می‏گذراند و پرونده محکومین از مراحل دادگاه ابتدایی و تجدیدنظر گذشته و احکام قطعی درباره آن صادر شده است. زندانهای عمومی تحت نظر سازمان زندانها قرار دارد که رئیس آن توسط رئیس قوه قضاییه تعیین می‏گردد. زندانهای عمومی دارای بخشهای مختلف برای جرایم مختلف می‏باشند، اما از آنجایی که تا امروز جرم سیاسی در ایران تعریف نشده است، مجرمان سیاسی بر اساس جرایم جنایی تقسیم‏بندی می‏شوند و متهمان سیاسی بعد از صدور احکام قطعی در یکی از بخشهایی که به جرایم جنایی مربوط می‏باشند زندانی می‏شوند. زندانهای اوین و رجایی شهر دو نمونه بارز زندانهای عمومی در ایران هستند.

۴. زندان اوین یکی از مجهزترین زندانها در خاورمیانه می‏باشد و با آنکه یک زندان عمومی است نهادهای مختلف مسئولیت اداره بندهای مختلف آن را دارند. این زندان که در دوران شاه ساخته شده است پیش از انقلاب فقط برای زندانیان سیاسی استفاده می‏شد که دارای دو بخش انفرادی و عمومی بود و بسیار کوچکتر از وضعیت کنونی آن بود. بعد از انقلاب بخشهای مختلفی از جمله سالنهای ۷ و ۸ و ۲۴۰ ویژه روحانیت، و بندهای الف و ب سپاه (۳۲۵ سابق) به این زندان افزوده شد. این زندان علاوه بر داشتن بندهای عمومی دارای یک بند انفرادی به نام ۲۴۰ نیز هست که از سلولهای انفرادی آن برای تنبیه زندانیان سرکش داخل زندان استفاده می‏شود. هر سلول انفرادی دارای دستشویی مخصوص به خود است. زندان اوین همچنین دارای بخش جداگانه برای زنان است. پس از تشکیل وزرات اطلاعات در سال ۱۳۶۴ این مجموعه مدیریت و اداره بند انفرادی ۲۰۹ را (که پیش از انقلاب ساخته شده بود) در دست گرفت و این بخش را از اختیار سازمان زندانها خارج ساخت.

۵. بعد از اعتراضات شدیدی که در سال ۱۳۸۱ علیه زندانهای محرمانه در ایران بلند شد، سپاه قسمتی از زندان اوین را قبضه کرد و بندهایی را در آنجا ساخت. با ساختن این بندها چند مجموعه جدا از هم مسئولیت اداره اوین را بر عهده گرفتند. بخشی از آن تحت اداره سازمان زندانها باقی ماند، بخشهای دیگر آن مانند بند ۲۰۹ کماکان توسط وزارت اطلاعات اداره می‏شد و بند ۳۲۵ و بخش الف و ب آن تحت نظارت سپاه در آمد.

۶. بندهای ۲۰۹ و ۳۲۵ بندهای بسته امنیتی می‏باشند و کسی به جز مقامات مسئول اجازه بازدید از آنها را ندارد. وقتی نماینده سازمان ملل، لویی ژؤانه در سال ۱۳۸۰ به ایران آمد تا با زندانیان دیدار کند، من که در بازداشتگاه بند الف (۳۲۵ سابق) سپاه بودم به ساختمان مدیریت زندان اوین انتقال داده شدم و در آنجا با نماینده سازمان ملل ملاقات کردم.

بازداشتگاه‏ها

۷. مطابق قانون، بازداشتگاه‏ها مراکزی هستند که افراد متهم به جرایمی که احتمال فرار متهم و محو اثر جرم در آن دیده شود را در دوران تحقیق و بازجویی در آن نگهداری می‏کنند. مثلاً افرادی که جرایم امنیتی دارند (که اتهام بیشتر فعالان سیاسی از آن جمله است) توسط وزارت اطلاعات دستگیر و در بازداشتگاه‏هایی که قانوناً تحت سرپرستی آن وزارت قرار دارد نگهداری می‎شوند. بیشتر فعالان سیاسی، روزنامه نگاران، فعالان جنبشهای سیاسی و مدنی و اقلیتهای مذهبی و نژادی و حتی فرقه‏های مذهبی که ایدئولوژی حاکم را قبول ندارند توسط وزارت اطلاعات دستگیر می‏شوند و در بازداشتگاه‏هایی که تحت سرپرستی آن وزارت قرار دارد مورد بازجویی قرار می‎گیرند.

۸. بعضی اوقات نیروهای حفاظت اطلاعات سپاه و نیروی انتظامی نیز وارد این فعالیتها می‎شوند. بارها دیده شده است که نیروهای اطلاعاتی حفاظت اطلاعات سپاه برای دستگیری مخالفین دولت که در خارج از کشور فعالیتهای مسلحانه یا سیاسی دارند دست به کار می‎شوند (که در بعضی موارد شامل اقدامات نظامی نیز می‏شود). آنها هواداران این جریانها را در داخل کشور دستگیر می‏کنند و در بازداشتگاه‏های اختصاصی خود مورد بازجویی قرار می‎دهند. سپاه توجیحی برای داشتن بازداشتگاه‏های اختصاصی دارد که در مرامنامه آن سازمان به عنوان پاسداری از کیان نظام جمهوری اسلامی و آرمانهای انقلاب اسلامی رسماً گنجانده شده است. البته بنا بر آئین نامه‏ها، اساس نامه‏ها و موازین قانونی، این توجیه وجاهت قانونی ندارد. نهادهای اطلاعاتی مانند حفاظت اطلاعات سپاه، حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی، حفاظت اطلاعات قوه قضاییه، حفاظت وزارت دفاع و ارتش و حراستهای سازمانهای دولتی و وزارتخانه‎ها فقط حق ایجاد بازداشتگاه‏های اختصاصی در حوزه صلاحیت کاری خود دارند. این نهادهای اطلاعاتی وظیفه دارند تا ناظر فعالیتهای افراد و پرسنل خود باشند. در صورتی که کارمندان این نهادها کاری خلاف موازین داخلی آن نهادها انجام بدهند، نهادهای موصوف می‏توانند کارمندان خود را در این بازداشتگاه‏ها نگاه دارند و مورد بازجویی قرار دهند. نمونه بارز این روش را می‎شود در ارتش دید. ارتش می‏تواند افراد متهم ارتشی را در بازداشتگاه‏های اختصاصی خود نگاه داشته و پس از پایان دوران تحقیق در اختیار سازمان قضایی نیروهای مسلح قرار دهد.

سیستم جمع‏آوری اطلاعات در ایران

۹. قاعده کلی در فعالیتهای اطلاعاتی ایران عبارت از هماهنگی همه نهادهای امنیتی با محوریت وزارت اطلاعات است. وزارت اطلاعات در تعیین خطوط عملیات اطلاعاتی نقش اول را دارد و سایر سازمانهای امنیتی موظف هستند تا فعالیتهای اطلاعاتی خود را با وزارت اطلاعات هماهنگ سازند. سازمانهای اطلاعاتی وابسته به نهادهای قانونی دیگر مانند ارتش، قوه قضاییه و نیروی انتظامی دارای صلاحیت محدود هستند و وظیفه دارند تنها درباره کارهای ویژه، حسن عملکرد و مراقبت از اسناد و اطلاعات محرمانه آن نهاد به تجسس بپردازند. مثلا حفاظت اطلاعات قوه قضاییه موظف است درباره نحوه عملکرد قضات و کارمندان این قوه تحقیق کند و یا حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی وظیفه دارد درباره بررسی تخلفات پرسنل نیروی انتظامی، فعالیت اطلاعاتی بکند.

۱۰. با آنکه یک تقسیم کار کلی میان نیروهای اطلاعاتی ایران در مورد فعالیتهای اطلاعاتی وجود دارد نظام همیشه خود را مقید به این فرمالیته و تقسیم‏بندی نمی‏داند. معمولاً شرایط سیاسی تعیین کننده نقش نهادها درعملیات اطلاعاتی می باشد. قبل از دوران خاتمی که نظام تقریباً به شکل یک پارچه عمل می‏کرد، مقامات مسئول گزینه‏های مختلفی را در یک عملیات اطلاعاتی مدنظر قرار می‏دادند. اما در دوران اصلاحات و ریاست جمهوری خاتمی این سبک کار تغییر کرد و مقامات مسئول انتخاب نهادها را نه بر اساس تخصص و وظایف قانونی آنها بلکه بر اساس روابط تعیین می‏کردند. هر نهادی که به فرد دستور دهنده نزدیکتر بود ارجحیت می‏یافت.

۱۱. این نوع رابطه بین قوه قضاییه و ظابطین قضایی در زمان ریاست جمهوری خاتمی بیشتر مشهود شد. در قوانین ایران چندین نیرو به عنوان ظابطین قضایی معرفی شده‏اند، مانند وزارت اطلاعات، پلیس قضایی و نیروی انتظامی و غیره. قوه قضاییه که در دوران اصلاحات تحت نظارت نیروهای محافظه‏کار بود گزینه‏های مختلفی را برای دستگیری افراد متهم در نظر می‏گرفت و بیشتر از نهادهایی استفاده می‏کرد که همسویی سیاسی با فرد دستور دهنده داشتند، مثل نیروی انتظامی. البته تصمیمهای بزرگ همیشه توسط بیت رهبری گرفته می‏شد. پس از افشای قتلهای زنجیره‎ای و تغییراتی که در وزرات اطلاعات انجام شد، رهبر از اینکه این وزارتخانه مانند گذشته در اختیار او نبود ناامید شد و تصمیم به تشکیل اطلاعات موازی گرفت. از آنجایی که میان بیت رهبری و حفاظت اطلاعات قوه قضاییه رابطه خوبی برقرار بود و (قوه قضاییه مسئول رسیدگی و قضاوت تخلفات سیاسی و امنیتی بود) لذا در پوشش قوه قضاییه ساختار جدیدی تحت عنوان اطلاعات موازی شکل گرفت. این ساختار متشکل از نیروهای طیف محافظه‏کار وزارت اطلاعات و حفاظت اطلاعاتهای سپاه، نیروی انتظامی، ارتش و قوه قضاییه بود. از آنجا که نیروهای اطلاعات موازی پشت قوه قضاییه پنهان شده بودند و از گزینه‏های قانونی سوءاستفاده می‏کردند، دولت خاتمی عموماً نمی‏توانست از کارهای اطلاعات موازی به لحاظ قانونی انتقاد کند.

۱۲. ازسوی دیگر، گروه‏های مختلف داخل حاکمیت نیز در رقابت با یکدیگر می‏خواستند در سرکوب دگراندیشان در ایران سبقت بگیرند. هر یک از گروه‏های عضو اطلاعات موازی دگراندیشان را دستگیر و آنها را وادار به اعتراف به جرایم بزرگ و دروغین می‏کرد تا خود را مؤثرتر نشان دهد و امتیازات بیشتری را از جناح دیگر بگیرد و بیشتر مورد التفات رهبر قرار گیرد.

۱۳. به دنبال تأسیس وزارت اطلاعات و تثبیت آن به عنوان مرجع اصلی اطلاعاتی در ایران، آن وزارت نقش اصلی را در سرکوب مخالفین سیاسی از سالهای ۶۴ به بعد بر عهده داشت. از آن زمان تا دوران اصلاحات، رژیم یکدست بود و همسویی بین همه نهادهای اطلاعاتی برقرار بود و مراجع اطلاعاتی با یکدیگر هماهنگ عمل می‏کردند. اما دوم خرداد و پیروزی خاتمی سیستم را دو پارچه کرد و وزارت اطلاعات دستخوش تغییرات شد و سیاستهای اطلاعاتی سیستم عوض شد. این پیش‏‏آمد مورد علاقه بیت رهبری نبود، چون پیروزی خاتمی گزینه‏های کمتری را در اختیار محافظه‏کاران قرار می‏داد تا مخالفین خود را سرکوب کنند. اما این رویداد نتوانست مشکلی جدی برای مقام رهبری ایجاد کند چون همان طور که قبلاً گفتم، از لحاظ ساختاری، رژیم تداخل کاری در امور یکدیگر را مجاز می‏شمارد. فقدان شرح دقیق وظایف نهادهای مختلف و نبود خط فاصل میان آنها این موازی کاری را نهادینه می‏کند. محافظه‏کاران که در تنگنای ساختاری قرار گرفته بودند، توانستند مقاصد خود را از مجراهای دیگر به پیش برند و مرحله به مرحله دایره اصلاحات را تنگتر سازند.

۱۴. در مرحله اول، محافظه‏کاران برای تضعیف خاتمی حمله‏ای سازماندهی شده علیه شهرداران به راه انداختند و کرباسچی را به اتهام اختلاس محاکمه کردند. مجری این یورش، اطلاعات نیروی انتظامی بود که تحت فرماندهی سردار نقدی فرمانده وقت اطلاعات نیروی انتظامی قرار داشت. اطلاعات نیروی انتظامی شهرداران را در بازداشتگاه وصال مورد بازجویی و بدرفتاری شدید قرار داد. بازداشتگاه وصال یکی از زندانهای محرمانه در ایران است. هیچ سند رسمی درباره موجودیت این بازداشتگاه وجود ندارد. بعدها معلوم شد که وصال یک بازداشتگاه جدیدالتأسیس برای بازجویی و بدرفتاری با شهرداران نبوده است، بلکه زندانی بوده که از دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی مورد استفاده اطلاعات نیروی انتظامی بوده است. البته در دوران رفسنجانی شایع بود که از زندانهای مخفی برای باجگیری از تاجران بزرگ و افراد ثروتمند استفاده می‏شود. در این زندانها و یا خانه‏های امن تاجران و افراد ثروتمند را وادار می‏کردند تا سهامشان را به وزارت اطلاعات و نیروهای امنیتی بفروشند. همچنین در دوران رفسنجانی مرسوم بود که روشنفکران و ناراضیان را در هتلها مورد بازجویی و تهدید قرار می‏دادند.

۱۵. در مرحله دوم، قتلهای زنجیره‏ای اتفاق افتاد. دولت اعلام کرد که عوامل خودسر در وزارت اطلاعات مسئول این قتلها بودند. این تحول آب به آسیاب اصلاح‏طلبان ریخت و فاصله میان وزارت اطلاعات و رهبری و قوه قضاییه را عمیق‏تر ساخت.

۱۶. قوه قضاییه در مخالفت با روند اصلاحات دست به تعطیلی گسترده روزنامه‏ها زد. اکبرگنجی، عماد باقی، من و تعدادی دیگر را به اتهام شرکت در کنفرانس برلین دستگیر و محاکمه کرد. قوه قضاییه برای اولین بار از پرسنل حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی و سپاه استفاده ابزاری کرد. این قوه که قبلاً از وزارت اطلاعات برای دستگیری متهمین استفاده می‏کرد، از این مقطع به بعد شروع به انتخاب نهادهایی کرد که به لحاظ جناحی به آن نزدیکتر بودند. مثلاً سلولهای انفرادی بند ۲۴۰ اوین را برای بازجویی و اقرارگیری متهمین استفاده کرد. باقی، گنجی و من که از جمله شرکت‏کنندگان کنفرانس برلین بودیم مدتی در این سلولهای انفرادی اوین مورد بازجویی قرار گرفتیم.

چگونه اطلاعات موازی شکل گرفت؟

۱۷. مرحله سوم، با تأسیس گروه اطلاعات موازی شروع شد. گروه اطلاعات موازی یک مجمع غیررسمی و غیرقانونی است که توسط محافظه‏کاران برای مقابله با اصلاح‏طلبان تأسیس شد و هدف آن سرکوب خواستهای اصلاح‏طلبانه در ایران بود. خامنه‏ای که از کارکرد وزارت اطلاعات در سرکوب و ممانعت از اصلاحات ناامید شده بود اقدام به تأسیس اطلاعات موازی کرد. این گروه اطلاعاتی شامل نهادهای اطلاعاتی دیگر مانند حفاظت اطلاعات سپاه، حفاظت حراست قوه قضاییه، اطلاعات بیت رهبری، حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی، حفاظت اطلاعات ارتش و افراد اخراج شده دست راستی وزارت اطلاعات می‏شود. اطلاعات موازی مستقیماً تحت نظر رهبر کار می‎کرد و ساختار متعدد و پراکنده آن تحت نظارت بیت رهبری انسجام یافته و فعالیتهای آن هماهنگ می‏شد. اعضای رهبری این نهادهای اطلاعاتی با همدیگر شور و مشورت داشتند و تصمیمها بر اساس استراتژی کلی شکست اصلاحات گرفته می‏شد و اجرای آن به نهاد اطلاعاتی‏ای که بهترین گزینه را ارائه می‏کرد سپرده می‏شد.

۱۸. در این مرحله زمزمه‏هایی درباره «براندازان خاموش» از سوی محافظه‏کاران داخل حاکمیت سر داده شد. در این دوران مطبوعات آزادی بیشتری یافته بودند، جنبش دانشجویی نیرومندتر و خواسته‏های اصلاح‏طلبانه در داخل جامعه عمیق‎تر شده بود. من و عزت‏الله سحابی در ماه آذر سال ۱۳۷۹ توسط نیروی اطلاعات موازی دستگیر شدیم.

۱۹. بعد از تشکیل اطلاعات موازی برخوردها شروع شد. اولین برخوردها با ملی – مذهبی‏ها بود؛ دومین آن با وبلاگ نویسها؛ و سومین آن با سیامک پورزند که موسوم به پروژه هنرمندها شد و توسط اداره اماکن به پیش برده شد. اطلاعات موازی به صورت پروژه‏ای کار می‏کرد و تحت نظارت قوه قضاییه پروژه‏های خود را پیش می‏برد.

۲۰. هریک از نهادهای عضو اطلاعات موازی بازداشتگاه‏های مخفی خود را داشتند. مثلاً بازداشتگاه ۵۹، بازداشتگاه ولی عصر و پادگان ۶۶ (افسریه) مربوط به سپاه بود؛ پادگان «جی» که نزدیک فرودگاه مهرآباد قرار دارد و بازداشتگاه ۳۶ (جمشیدیه) و حشمتیه مربوط به حفاظت اطلاعات ارتش بود؛ اماکن، ملاصدرا، وزرا و توپخانه تحت‏نظر حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی بودند؛ بازداشتگاه توحید و بند ۲۰۹ زندان اوین مربوط به وزارت اطلاعات بودند. طی سالهای ۱۳۷۹ الی ۱۳۸۲، تعداد زیادی از اصلاح‏طلبان در این بازداشتگاه‏ها مورد اذیت و آزار و انواع شکنجه‏های فیزیکی قرار گرفتند.

۲۱. اطلاعات موازی زندانهای دیگری نیز داشتند، مانند قرارگاه خاتم‏الانبیا و شاخه الف بند ۳۲۵ زندان اوین که مدرن‏ترین بازداشتگاه ساخته شده در خاورمیانه است. این بازداشتگاه‏ها خارج از کنترل سازمان زندانها قرار داشتند.

۲۲. به علاوه، اطلاعات موازی از بازداشتگاه‏های نظامی برای مقاصد غیرنظامی استفاده می‏کرد، مثلاً پادگان «جی» که در حقیقت برای استفاده ارتش است و امکانات بهتری نسبت به دیگر جاها دارد. من به مدت نوزده (۱۹) روز – بین ماه‏های فروردین و اردیبهشت سال ۱۳۸۰ در این زندان بودم. همیشه چشم‏بند داشتم. نگهبان من را با چشمان بسته از جایی به جای دیگر می‏برد. این کار برای من بسیار دشوار بود که بعداً به آن خواهم پرداخت.

۲۳. وزارت اطلاعات نیز بازداشتگاه‏های اختصاصی خود را دارد که بعضی در منازل شخصی قرار دارند. اما وزارت بسته به مورد بسته از این منازل استفاده می‏کند. از این رو، می‏شود ادعا کرد که سیاست وزارت اطلاعات در مورد کاربرد از منازل به عنوان بازداشتگاه موردی است.

۲۴. بعد از موج اعتراضات علیه زندانهای سری در ایران، رژیم بازداشتگاهی را در زندان اوین به نام بند الف و ب ساخت. این دو مرکز، بند الف و ب (۳۲۵ سابق) و بند ۲۰۹ زندان اوین، خارج از نظارت سازمان زندانها هستند و مربوط به سپاه و وزارت اطلاعات می‏شوند.

۲۵. در دو سال اخیر که همه نهادهای اطلاعاتی در ایران یک دست شده‏اند، رژیم دیگر نیازی به کاربرد یک سیستم جدا به موازات سیستم حاکم نمی‏بیند. اما باید به خاطر داشت که نظام حاکم بر ایران خود را مقید و محدود به قوانین موجود در یک سیستم مشخص نمی‏داند و در کل پایبند حاکمیت قانون نیست. با تغییر سیاست اولویتها نیز تغییر می‏کنند. در شرایط عادی اولویت در کارهای اطلاعاتی با وزارت اطلاعات است و اگر مدیریت آن وزارت با خواسته‏های مقام رهبری هماهنگ نباشد، حاکمیت دوباره به سیستم موازی متوسل می‏شود.

۲۶. البته، من را بار اول وزارت اطلاعات دستگیر کرد و به بازداشتگاه امنیتی توحید برد و سپس به بند قرنطینه زندان اوین که تحت نظارت سازمان زندانها قرار داشت منتقل ساخت.

دستگیری و زندان رفتن

باراول

۲۷. اولین بار من در مرداد ماه سال ۱۳۷۵ توسط وزارت اطلاعات دستگیر شدم و برای مدت ۱۰ روز در بازداشتگاه توحید که یکی از بازداشتگاه‏های اصلی وزارت اطلاعات بود به سر بردم.

۲۸. دوستان دیگر من را قبلاً گرفته بودند و انتظار گرفتاری من وجود داشت. من در دفتر انجمن ساختمان اسلامی دانشجویان دانشگاه امیرکبیر بودم که یک کارمند حراست آمد و گفت که با من کار دارد. وقتی که کمی دور شدم دیدم که در محاصره چند نفر قرار دارم. یکی از دوستان دانشجوی دیگر را بعداً از خوابگاه دانشگاه گرفتند. من را از در عقبی دانشگاه مخفیانه خارج کردند تا سر و صدا ایجاد نشود. شخصی که من را صدا زد لباس شخصی به تن داشت. ما را داخل یک ماشین که بیرون محوطه دانشگاه بود کردند و داخل ماشین به ما چشم‏بند زدند. در بازداشتگاه توحید ما را کاردکس هویت کردند و لباس زندان دادند. من را داخل یک سلول انفرادی انداختند. ۲ ساعت بعد بازجویی شروع شد.

۱ حراست نام یک نهاد اطلاعاتی است که در همه نهادهای دولتی دفتر دارد و همه فعالیتهای اطلاعاتی آن در هماهنگی با وزارت اطلاعات صورت می‏گیرد. دفتر حراست دانشگاه‏ها زیرمجموعه اداره کل حراست وزارت علوم است. این اداره با تأیید وزارت اطلاعات مسئول حراست

۲۹. در بازداشتگاه توحید این بار مورد خشونت قرار نگرفتم. بازجوها داد می‎زدند، فحش می دادند و ساعتها من را بیدار نگاه می‏داشتند، اما این بیدار نگاه داشتن به مرحله شکنجه نمی‏رسید. بازجویان تحقیر و توهین بسیار می‏کردند و دشنام می‏دادند. احمق، نادان، ابله و غیره صدا می‏کردند.

۳۰. اتهام من ایجاد اغتشاش در کشور و اقدام علیه امنیت بود. بازجوها ادعا می‎کردند که من یکی از نفوذیهای نهضت آزادی در جنبش دانشجویی هستم. مبنای این اتهام مقارن شدن درگیری دانشجویان دانشگاه پلی‏تکنیک (امیرکبیر) و انصار حزب‏الله با افتتاح پروژه خط راه‏آهن سرخس – تجن بود. به شکل کاملاً تصادفی در همان روزی که دولت می‏خواست این پروژه خط راه‏آهن را بهره‏برداری کند میان دانشجویان و انصار حزب‏الله سر سخنرانی عبدالکریم سروش در دانشگاه درگیری شد. بازجوها ادعا می‏کردند که این درگیری عمدی بوده و مجموعه ما تحت تأثیر فردی که با سازمان مجاهدین خلق ارتباط داشته است می‏خواستند این دستاورد دولت را تحت تأثیر قرار دهند. از من ‏خواستند که از مقامات رسماً عذرخواهی کنم. به علاوه، بازجوها می‏خواستند از من در خصوص ارتباط تشکیلاتی نهضت آزادی اعترافاتی بگیرند. چون همه این اتهامها دروغ و خلاف واقع بود، من مقاومت کردم. بازجوها تهدید می‏کردند که اگر اعتراف نکنم سالها در زندان خواهم ماند، اما من تسلیم نشدم.

۳۱. قاضی پرونده من قاضی مقدس، مسئول شعبه ۳ دادگاه انقلاب بود. قاضی سربازجو نیز بود. روز دهم ما را پیش قاضی مقدس در شعبه ۳ دادگاه انقلاب بردند و بحثی بین من و دوستم (علی رضا سیاسی‏راد) با قاضی راه افتاد و او به شریعتی و بازرگان توهین کرد. قاضی ادعا کرد که شریعتی و بازرگان بانیان انحرافات دینی هستند. ما از شریعتی و بازرگان دفاع کردیم. قاضی ناراحت شد و گفت که شما متنبه و آدم نشده‏اید. دستور داد که ما را به بند قرنطینه زندان اوین ببرند. یک شب در اوین بودیم. روز بعد که دوباره ما را به دادگاه آوردند بحث نکردیم و با گذاشتن قرار کفالت ۵ میلیون تومانی آزاد شدیم. دادگاه من تشکیل نشد و پرونده من هنوز باز است.

دانشگاه‏ها را تعیین می‏کند. اما رئیس کل اداره حراست وزارت علوم از سوی وزیر علوم معرفی می‏شود و با تأیید وزارت اطلاعات رسمیت می‏یابد. هر حراست یک معاون امینتی دارد که مستقیماً از سوی وزارت اطلاعات تعیین می‏شود.

باردوم

۳۲. باردوم توسط قوه قضاییه دو شب مانده به انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۹۷ (اول خرداد) دستگیر شدم. اتهام من استفاده از امکانات دولتی به نفع یکی از کاندید‏های ریاست جمهوری یعنی خاتمی بود. من را به زیر زمین قوه قضاییه بردند و بعد از دو روز آزاد شدم.

بارسوم

۳۳. بارسوم بعد از [شرکت در] کنفرانس برلین زندانی شدم. باز هم توسط قاضی مقدس به شعبه ۳ دادگاه انقلاب فراخوانده شدم. در احضاریه آمده بود که برای ادای پاره‏ای توضیحات به دادگاه بروم. رفتم و سؤال و جواب آغاز شد. قاضی مقدس در دفتر خود برای من قرار بازداشت صادر کرد و از همان لحظه من تحت بازداشت قرار گرفتم. من را به بند ۲۴۰ زندان اوین فرستادند. ۱۹ روز در زندان انفرادی اوین بودم و ۳۵ روز در بند ویژه روحانیت زندان اوین.

۳۴. اتهام من شرکت در کنفرانس برلین بود. بازجوییها همه در شعبه ۳ دادگاه انقلاب صورت می‏گرفت. چشم‏بند نداشتم وبازجوها من را متهم به براندازی و حرکتهای ضد انقلابی می‏کردند. در این راستا یک سلسه فعالیتهای دانشجوی من را زیر سؤال می‏بردند.

۳۵. لحن بازجوها توهین‏ و تحقیر‏آمیز بود. از صبح تا شب بازجویی می‏کردند. بعضی اوقات من را برای تنبیه به یک اتاق شیشه‏ای می‏فرستادند که در اثر تابش مستقیم نور آفتاب گرم و خفقان‏آور می‏شد. بازجوییها بعضی روزها تا هفت – هشت ساعت طول می‏کشیدند.

۳۶. بار سوم مدتی کمتر از دو ماه در زندان ماندم و با قرار وثیقه ۵۰ میلیون تومانی آزاد شدم. دادگاه من علنی بود و من از خود دفاع کردم. موارد اتهام من ماده ۴۵۸ و ماده ۵۰۰ قانون جزایی ایران بود.

۳۷. قاضی دادگاه اولیه هر دو اتهام را وارد دانست و من را به ۵ سال حبس محکوم کرد. در دادگاه تجدید نظر این حکم به یک سال کاهش پیدا کرد و من این مدت را در زندان گذراندم.

۲ ماده ۴۵۸ تشکیل گروه سیاسی و نظامی برای بر هم زدن امنیت عمومی می‏باشد.

۳ ماده ۵۰۰ تبلیغ علیه جمهوری اسلامی ایران و نشر اکاذیب می‏باشد.

بار چهارم

۳۸. بار دیگر، من در آذر ماه سال ۱۳۷۹ توسط قاضی حداد در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب مورد بازجویی قرار گرفتم. قاضی حداد یکی از چهره‏های برجسته و خط‏دهنده گروه اطلاعات موازی بود. وی احضاریه‏ای برای من به خانه فرستاده بود که تقریباً ۱۰ روز بعد از سخنرانی من در تجمعی دانشجویی در دانشگاه امیرکبیر بود. در این سخنرانی من از رهبر انتقاد کرده بودم. در احضاریه، باز هم مانند قبل، به صورت مبهم نوشته شده بود که برای ادای پاره‏ای توضیحات به شعبه ۲۶ بیایم.

۳۹. قاضی حداد بازجویی را انجام داد. اول نوار سخنرانی من را گذاشت و محترمانه سؤالهای خود را مطرح کرد. قاضی حداد گفت که من به مقام رهبر اهانت کرده‏ام و به قوه قضاییه تهمت زده‏ام. قاضی با من بحث کرد و من نیز استدلالهای خود را ارائه دادم. قاضی حداد گفت که من خیلی مواضع تندی دارم و نباید آنقدر تندروی کنم که مایه اذیت دیگران و دردسر برای خودم بشود. جلسه دوم نیز به همین صورت به سؤال و جواب میان من و قاضی حداد گذشت. در جلسه سوم مهندس سحابی نیز حاضر بود. قاضی حداد نبود و منشی او در غیاب او مسئولیت سؤال و جواب را بر عهده داشت. در این جلسه منشی حداد دستور بازداشت موقت من را صادر و امضاء کرد و به این صورت من به زندان رفتم.

۴۰. ده روز با مهندس سحابی در بخش عمومی زندان اوین بودم، اما بعد از یک هفته به بخش انفرادی زندان اوین در بند ۲۴۰ منتقل شدم. بازجویی در اسرع وقت شروع شد. اتهام من بازهم براندازی بود. بازجویی این بار فرق داشت. چشمان من در جریان بازجویی همیشه بسته بود. توهین و داد و بیداد و دشنام زشت‏تر و قبیح‏تر بود. تهدید می‏کردند که تمام ابعاد زندگی من را بررسی خواهند کرد و می‏گفتند که «پدر تو را در می‏آوریم».

۴۱. بازجوها اول من را تفهیم اتهام کردند. گفتند که من در جریان سخنرانی خود در دانشگاه امیرکبیر به شخص رهبری توهین و علیه نظام تبلیغ کرده‏ام. من نیز قبول کردم که در محدوده همین دو اتهام مطرح شده به سؤالات بازجوها پاسخ دهم. اما آنها سؤالهای دیگری را نیز مطرح می‏کردند و من از جواب دادن به آنها امتناع می‏کردم.

۴۲. ۲ روز اول بازجویی در بند ۲۴۰ بود اما روز سوم بازجویی در ساختمان اوین (که اسم مشخصی نداشت و نزدیک قرنطینه بود و بعدها به بند الف سپاه ملحق شد) صورت گرفت.

۴۳. از این لحظه به بعد بازجویی با بی‎خوابی همراه بود. بازجوها از من می‏خواستند که از مقام رهبری معذرت بخواهم و از رییس قوه قضاییه طلب بخشش نمایم و به علاوه درباره اتهامات گذشته من که حکم آن توسط دادگاه صادر شده بود و به خاطر آن به زندان رفته بودم دوباره جواب پس دهم.

۴۴. بازجویی این بار با خشونت بسیار همراه بود. یکی از بازجوها سؤال می‏کرد و وقتی خسته می‏شد می‏رفت و بازجوی دیگری می‏آمد. من را وادار می‏کردند با چشمان بسته رو به دیوار بایستم. حالم خراب می‏شد، اما آنها کوچکترین نگرانی از این بابت نداشتند. بازجوها تهدید می‏کردند اگر به خواسته‏های آنها تن ندهم من را به تاریکخانه اشباح خواهند فرستاد. تاریکخانه اشباح اشاره بود به محفلی که گردانندگی قتلهای زنجیره‏ای را بر عهده داشت. بازجوها صراحتاً می‏گفتند که اگر به تاریکخانه اشباح فرستاده بشوم دیگر زنده بر نخواهم گشت و نصیحت می‏کردند که بهتر است اتهام براندازی را بپذیرم وگرنه در همین زندانها خواهم پوسید.

۴۵. بازجویی بدون وقفه در طول شب صورت می‏گرفت. نزدیکهای صبح دوباره من را به سلول باز می‏گرداندند و شب دوباره برای بازجویی احضار می‏کردند. بازجوها همیشه نقش پلیس خوب و بد را بازی می‏کردند. با هم دعوا می‏کردند. یکی می‏خواست با من برخورد فیزیکی بکند و من را شکنجه دهد. بازجوی دیگر مانع تندروی‏های بازجوی اولی می‏شد و از من می‏خواست با آنها همکاری کنم. نقش بازی می‏کردند. یکی وعده‏های بزرگ می‏داد و دیگری تهدید می‏کرد و اتهامات سنگین مثل براندازی و مخفی کردن اسلحه می‏بست. پلیس خوب می‏گفت که من فرد توانایی هستم و اگر با آنها همکاری کنم در موضع رهبری ارگانهای مهم دولتی مانند صدا و سیما قرار می‏گیرم و زندگی آرام و آینده‏ای روشن خواهم داشت. همچنان استدلال می‏کرد که اگر نظام ضربه بخورد کشور متلاشی و تجزیه می‏شود. من کاملاً تکان خورده بودم. تصور می‏کردم کودتا شده باشد. بازجوها درباره دستگیری معاونین خاتمی صحبت می‏کردند. به خاتمی دشنام می‏دادند. تصور می‏کردم حتماً تحول بزرگی بیرون اتفاق افتاده که من از آن بی‏خبرم. در یکی از همین بازجویی‎های طولانی شبانه بود که یکی از بازجوها تهدیدکنان گفت که من یک ساعت وقت دارم و دو انتخاب: یا با آنها همکاری کنم و یا به قعر جهنم بروم.

۴۶. ساعت ۹ صبح من را داخل پتویی پیچاندند و در ماشینی انداختند. چشم‏بند داشتم. ماشین دور می‏زد و من که یک هفته شبها نخوابیده بودم داخل ماشین بالا آوردم. نهایتاً بعدازظهر همان روز ساعت ۳ و یا ۴ من را به زندان ۵۹ عشرت‏آباد که تحت نظارت سپاه قرار داشت آوردند. چیزی از قبل درباره این زندان نمی‏دانستم. این معلومات را بعدها راجع به زندان ۵۹ جمع‏آوری کردم.

۴۷. وقتی وارد زندان ۵۹ شدم حالم خیلی بد بود. هوای زندان نیز گرفته و گرم بود. با چشم‏بند توی حیاط من را کارتکس هویت کردند و با همان چشم‏بند وارد سلول انفرادی کردند. غذا آوردند. اوایل شب به اتاق بازجویی بردند. قبل از آن سر و صداهای زیادی شنیدم. اولین جمله بازجو تفاوت میان این زندان و زندانهای قبلی من بود. بازجو گفت «اینجا مثل آنجاها نیست و با تو برخورد ملایم نخواهد شد. یا راه می‏آیی یا می‏میری». بازجوها سؤالاتی خارج از اتهامهایم مطرح می‏کردند و من اعتراض می‏کردم. کتک زدن شروع شد. دو نفر بودند و با مشت و لگد به پشت سرم و پهلوهایم ضربه می‏زدند. در این هنگام اطلاعات موازی تشکیل شده بود. یکی از بازجوها با من وارد بحث فلسفی شد و خواست نشان بدهد که معلومات فلسفی زیادی دارد. بازجو بحث کرد که آیا افعال به لحاظ ذاتی دارای حب و قبح هستند و یا برداشت و برخورد دیگران به آن افعال معنی و صفت می‏بخشند. من نیز با اینگونه بحثها آشنایی داشتم. بازجو کم آورد و خشونت به کار گرفت. بعد بازجوی دیگر جریان بحث را تغییر داد و ادعا کرد که ما آلت دست آمریکاییها شده‏ایم و درصدد براندازی جمهوری اسلامی ایران هستیم و گفت که من دو راه پیش رو دارم: یکی به بهشت زهرا (که نام یک آرامگاه بزرگ در شهر تهران است) ختم می‏شود و دیگری به تسلیم شدن من. اتهامات من را تکرار کرد و گفت من برانداز هستم و به مقام معظم رهبری توهین کرده‏ام. من هر دو اتهام را رد کردم. دونفر که خیلی جثه بزرگی داشتند برای بازجویی من آمده بودند. چشم‏بند داشتم و بازجوها تهدید می‏کردند و می‏گفتند که من یک بچه سوسول بیش نیستم و برای آنها چیزی نیستم. می‏گفتند که در این زندان کله‏گنده‏هایی مانند کیانوری و دیگران اعتراف کرده‏اند، چه برسد به من.

۴۸. از این شب به بعد بی‏خوابیهای پیاپی آغاز شد و تا صبح ادامه پیدا کرد. من و سحابی در یک زمان در این زندان بودیم. سلولهای انفرادی خیلی مرطوب بودند و هوای آنها خیلی خفقان‏آور. این زندان ۳۰ الی ۳۴ سلول بیش نداشت که ۱۰ اتاق از آنها سلولهای بازجویی بود. یکی از اتاقهای بازجویی بزرگتر از سایر اتاقها بود. اتاقهای بازجویی را معمولاً سرد نگاه می‏داشتند. من که لباسی غیر از لباس زندان نداشتم، در جریان بازجویی احساس سرما می‏کردم.

۴۹. سؤالات بازجوها از دو مورد اتهام من فراتر رفته بود. آنها اعتقادات و باورهای من را به پرسش می‏گرفتند. می‏پرسیدند نظرات خود را درباره اصلاح‏طلبان بگویم و موضع خود و دانشجویان را در مورد مسایل روز بیان کنم. یا می‏پرسیدند راجع به قتلهای زنجیره‏ای چه فکر می‏کنم. در همه این موارد طرح و سناریو و برداشت خود را داشتند. می‏خواستند همان برداشت را به من نیز بقبولانند. می‏گفتند در کوی دانشگاه دانشجویان کوکتل مولوتف داشتند و از آن علیه نیروی انتظامی و سپاه استفاده کردند. من مقاومت می‏کردم و سعی می‏کردم تحت‏تأثیر گفته‏های آنها قرار نگیرم.

۵۰. در این زندان بی‏خوابی دادن خیلی شدید بود و خیلی گسترده اعمال می‏شد. فحاشی با صدای بلند رسم معمول بود. یک بار چهار شب متوالی به من بی‏خوابی دادند. بی‏خوابی و کمبود غذای کافی من را کاملاً از پا انداخته بود. بی‏خوابی طوری بود که من را همیشه سرپا نگاه می‏داشتند. به مجردی که به خواب می‏رفتم کسی من را از موهایم گرفته و به زور بلند می‏کرد و سرپاه نگاه می‏داشت. من گیج و سرخورده شده بودم. نمی‏توانستم هیچ‏چیز را تشخیص دهم. در همین لحظات یکی از بازجوها تهدیدکنان می‏آمد و انواع شکنجه‏های بعدی را برایم تعریف می‏کرد که شامل ضرب و شتم و تعرض جنسی بود. مثلاً به گوشم می‏گفت درصورتی که تسلیم نشوم و اعتراف نکنم حرمت من را خواهند ریخت و بعد شروع می‏کرد به تعریف اینکه چگونه تجاوز جنسی را انجام خواهند داد. می‏گفت که یک بطری را به مقعد من فرو خواهند برد یا مثلا می‏گفت که من را از پا به سقف آویزان خواهند کرد و تا دم مرگ شلاق خواهند زد یا می‏گفتند که ناخنهای دستها و پاهایم را خواهند کشید و من را بیست سال در زندان نگاه خواهند داشت. فضای بیش ازحد ترسناکی را برایم ترسیم می‏کردند. این در حالی بود که من را بی‏خوابی می دادند و بازجویی را طولانی‏تر کرده بودند تا من را بشکنند. خواست آنها اعتراف من به جرایم سنگین بود و قبول کردن القائات ذهنی آنها. مدت یک ماه در این زندان ماندم.

۵۱. یک سربازجو و سه بازجوی معمولی داشتم. رئیس همه بازجوها، طائب نام داشت. طائب یک روز در جریان بازجویی سیلی محکمی به صورتم زد. هنوز آن سیلیها را فراموش نکرده‎ام. طائب یکی از پرسنل وزارت اطلاعات بود که به دلیل بدرفتاری از وزارت اطلاعات اخراج شده بود و به اطلاعات موازی پیوسته بود. البته شایع بود که دلیل اخراج وی نصب شنود در منزل هاشمی رفسنجانی بوده است.

۵۲. بعد از یک ماه دوباره من را به اوین برگرداندند و به بند زیرزمینی ۲۴۰ زندان اوین انتقال دادند که دارای دستشویی بود. هوا سرد بود و اوین که در یک منظقه کوهستانی قرار دارد سردتر از دیگر نقاط تهران بود. زیرزمین اوین شدیداً سرد بود. به من صرفاً یک پتو داده بودند و لباس زندان نیز نازک بود. به شدت احساس سرما می‏کردم.

۵۳. در این مقطع برخوردهای خشن (مانند فحاشی، بی‏خوابی و ضرب و شتم) زیاد بود. نگهبان نمی‏گذاشت پتو را روی سرم بکشم. هنگامی که وارد سلول می‏شدم نگهبان من را مجبور می‏کرد تا دستهایم را پشت گردنم بگذارم و همان گونه گوشه سلول انفرادی رو به دیوار بایستم تا بتواند برای من غذا بیاورد و برود. او همیشه مراقب من بود. شب و روز آرام نداشتم. روزها سرما نمی‏گذاشت استراحت کنم و شبها تا صبح به سؤالات تهدیدآمیز بازجوها جواب می‏دادم. بی‏خوابی کاملاً من را از پا انداخته بود. بازجویی نیز در همان ساختمانی صورت می‏گرفت که قبل از رفتن به بازداشتگاه ۵۹ من را به آن برده بودند.

۵۴. شکنجه‏های جسمی شامل ضرب و شتم می‏شد. با لگد به پشت و پهلوهایم می‏زدند. مثلاً زمانی که بازجویی ادامه داشت ناگهان دو یا سه نفر به جانم می‏افتادند و با مشت و لگد به پشت و سرم می‏زدند. یک روز روی صندلی نشسته بودم که یکی از بازجوها به نام ثابتی با لگد به پهلویم زد. وقتی به زمین افتادم موهایم را کشید تا بلند شوم و به بازجویی ادامه دهم.

۵۵. شکنجه‏های روحی بی‏نهایت شدید بود. تهدید می‏کردند که اعضای خانواده من را دستگیر و شکنجه خواهند کرد و می‏گفتند که پدر و خواهر و دوستانم را دستگیر خواهند کرد. یک بار حکم اعدام من را اعلام کردند و یکی از بازجوها که نقش پلیس بد را بازی می‏کرد گفت که باید برای اعدام آماده بشوم. من را از سلول بیرون کرد و توی حیاط اوین کشید تا حکم اعدام را اجرا کند. در همین لحظات من می‏شنیدم که بازجوی دیگر (که نقش پلیس خوب را بازی می‏کرد) با تلفن نزد قاضی التماس می‏کرد که به من رحم کنند زیرا من جوان هستم. بعد دوباره صدا می‏آمد که «نه، نمی‏شود. باید حکم اعدام اجرا بشود». بازجویی که نقش پلیس خوب را بازی می‏کرد نزد بازجوی بد می‏آمد و می‏گفت که به من رحم کند. بازجوی بد می‏گفت «نه این آدم نمی‏شود». بازجوی خوب نزد من می‏آمد و می‏گفت «من التماس می‏کنم به پدر و مادر خود رحم کن و به جوانی خودت دل بسوز و اعتراف کن، وگرنه تیرباران خواهی شد». نیم ساعت کشمکش میان این دو بازجو ادامه داشت. من کاملاً خرد شده بودم. این نمایش اعدام اولین ضربه شدیدی بود که من را از پا انداخت.

۵۶. بعد از این نمایش من تصمیم گرفتم به گفته‏های آنها گوش بدهم. اما آنها می‎خواستند از من اعترافات وحشتناکی بگیرند، اعترافاتی که حکم اعدام من را تسریع می‏کرد. مثلاً از من می‏خواستند بگویم که دفتر تحکیم وحدت انبار اسلحه داشته، یا من در صدد ترور استاندار خرم‏آباد بودم. به علاوه می‏خواستند من علیه تعدادی افراد دیگر شهادت دروغ بدهم. من قبول نکردم.

۵۷. من را روی تختی خواباندند و دستهایم را بستند و وانمود کردند که می‏خواهند من را با کابل بزنند. کابل را به من نشان دادند. این اتفاق بعد از ماجرای شلاق خوردن بود و من به شدت پریشان حال بودم. حالت کودکی را داشتم که پدر و مادر خود را گم کرده است و نزد یک جماعت غریبه تنها و بی‏پناه رها شده است. از ترس اینکه مبادا مجبور بشوم اعترافات سنگینی بکنم، به خصوص در مورد دیگران، به ناچار تسلیم شدم و برخی از ادعاهای آنها در مورد وارد کردن کوکتل مولوتف به کوی دانشگاه را پذیرفتم تا من را از روی تخت باز کردند.

من کابل نخوردم ولی همواره تهدید آن بالای سرم بود.

۵۹. یک ماه و نیم در این شرایط سخت به سر بردم که هر روز فشارهای جسمانی و روحی شدیدتر می‏شدند و خواسته‏های بازجویان بیشتر. من نیز به شدت مقاومت می‏کردم، شخصیت خود را حفظ کرده بودم و مقاومت می‏کردم. اما متوجه شدم که بازجوها می‏خواهند من را تحت فشار بگذارند و اعترافاتی درباره دیگران از من بگیرند. در این مقطع من از خود بریدم، شخصیت خود را از دست داده و اعتراف کردم.

۶۰. اعترافات دروغ از من گرفتند. بعد از تسلیم شدن یک هفته دیگر در اوین ماندم. یک هفته بعد، دوباره من را از اوین به زندان ۵۹ بردند. شمار زندانیها این بار بیشتر از بار قبل بود. یک ماه گذشت. قاضی حداد آمد. چشم‏بند را برداشتند. به قاضی گفتم که اعترافات دروغ است، همه آنچه از من گرفته‏اند تحت شکنجه و ارعاب بوده است. قاضی حداد رفت. اما برخوردهای شدید دوباره شروع شد. بازجویان می‏خواستند که اعترافات دروغین انجام دهم و شهادت دروغ درباره دیگران بدهم. دیدم که دیگر توان مقاومت ندارم و بهتر است درباره خود اعتراف بکنم تا درباره دیگران. می‏ترسیدم که اگر مقاومت خود را ادامه بدهم روزی بالاخره مجبور شوم درباره دیگران شهادتهای دروغین بدهم. همین ترس موجب شد تا انجام مصاحبه تلویزیونی را بپذیرم.

۶۱. بازجوها روی چند محور برای انجام مصاحبه تلویزیونی تحمیلی با من توافق کردند. اول اینکه اعترافات درباره من و کارهای من باشند. دوم اینکه این اعترافات جلو دوربین صورت گیرد. پذیرفتم. از این به بعد بازجویی به چانه زدن میان من و بازجوها راجع به متن اعتراف نامه تبدیل شد.

۶۲. بازجوها از من خواستند تا درباره مسایل ذیل صحبت کنم:
‌أ. اول اینکه جنبش دانشجویی منحرف شده و خارج از چارچوب قانونی خود دست به فعالیتهای سیاسی و خرابکارانه علیه نظام زده است. من استدلال کردم که چنین چیزی نبوده، اما استدلال من کار را مشکلتر می‏ساخت و خواسته‏های بازجوها بیشتر می‏شد.
‌ب. دوم اینکه جنبش دانشجویی تحت رهبری جنبش اصلاح‏طلب قرار داشته و از آنها خط می‏گرفته است و نقش پیاده نظام اصلاح‏طلبان برای رسیدن به قدرت را ایفا کرده است. معلوم بود که این واقعیت نداشت اما آنها از من می‏خواستند تا در این باره نظریات آنها را جلوی دوربین از زبان خود بگویم.
‌ج. سوم اینکه اعتراف کنم من به خاطر تجربه و سن کم تحت‏تأثیر احساسات قرار گرفتم و بدون تشخیص درست از اوضاع و احوال دست به اقدماتی زدم که اکنون می‏دانم اشتباه بودند.

۶۳. من می‏گفتم که این موضوعات درست نیستند اما بازجوها می‏گفتند که درست هستند. بالاخره متن مصاحبه بعد از مدتی رفت و برگشت بین من و تیم بازجویی تهیه شد. متن تهیه شده را بازجوها به یک کمیته به اسم کمیته کارشناسان (که نمی دانم چه کسانی عضو آن بودند اما مسلماً رهبران گروه اطلاعات موازی بودند) تسلیم کردند. کمیته کارشناسان متن را تغییر داده و به بازجوها ارسال داشت. بازجوها از من خواستند که متن را با توجه به تعدیلات کمیته کارشناسان عوض کنم. این رفت و آمد در چند مرحله صورت گرفت تا بالاخره متن نهایی تهیه شد.

۶۴. من را روبروی دوربین نشاندند. متن را برای من تکرار کردند. ۴ بار از من در داخل بازداشتگاه ۵۹ فیلم گرفتند و قبل از آن ۷ و ۸ بار متن را با من تمرین کرده بودند. هدف از این تمرینهای تکراری آن بود که من جلوی دوربینهای تلویزیون عادی جلوه کنم و حالتم غیر طبیعی نباشد. گهگاهی که می‏گفتم آن سطر را نمی‏خوانم یا نمی‏گویم، من را دوباره به زندان انفرادی بر می‎گرداندند و سر و کله بازجوی خشن دوباره پیدا می‏شد. یک بار سر رابطه جنبش دانشجویی و براندازی من نپذیرفتم که بگویم جنبش دانشجویی برانداز بوده و فقط قبول کردم بگویم ناخواسته و ناآگاهانه تحت‏تأثیر بوده است.

۶۵. یکی از روزهای اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۰، موهایم را اصلاح کردند، ریشم را زدند، لباسم را عوض کردند و گفتند که حمام بگیرم. بعد من را با چشم‏بند و ماشین به بخش دیگری منتقل کردند. پس از آنکه رسیدیم چشم‏بند را برداشتند. دیدم داخل پادگاه ولی‏عصر متعلق به نیروی هوایی سپاه که زندان ۵۹ در آن قرار دارد هستم. من را جلوی دوربین صدا و سیما نشاندند. بازجوها آمدند و از من خواستند با آنها مصاحبه کنم. البته قبل از فیلمبرداری به من قول داده بودند که فیلم را پخش عمومی نکنند و فقط گفتند فیلمهایی که تاکنون گرفته شده بود به شکل حرفه‏ای ضبط نشده بودند. به من گفتند این بار یک فیلمبردار حرفه‏ای آمده تا فیلم بهتری بگیرد. خواستم امتناع کنم. اما بازجوها تهدید کردند و گفتند کاری نکنم تا دوباره به زمان گذشته برگردم. من نیز دیگر حوصله زجر و شکنجه را نداشتم. به هر صورت جلوی دوربین نشستم و متن تهیه شده را خواندم. بخش عمده آن را حفظ کرده بودم. نیم ساعت طول کشید. این گفتگوی تلویزیونی بیشتر جنبه تحلیلی داشت و فعالیتهای من را مورد نقد قرار می‏داد. در فیلم اول بازجو به جای مجری نشست و دوربین فقط روی من بود. بعد مجری صدا و سیما آقای فلاح آمد و یک ساعت مصاحبه کرد. از من سؤالاتی پرسید و من هم در همان چارچوب توافق شده با تیم بازجویی جواب دادم. سپس به بازداشتگاه و سلول انفرادی خود برگشتم. برخلاف گفته‏های آنها فیلم از یک شبکه تلویزیونی پخش شد. فیلم پخش شده ترکیب و مونتاژی از دو فیلم فوق بود. پخش آن فیلم ضربه روحی شدیدی به من وارد کرد.

۶۶. اولین بار بعد از دو ماه و نیم در بهمن ماه ۱۳۷۹ با خانواده ملاقات کردم. ملاقات با خانواده سه ماه بعد از دستگیری در حضور یک بازجو در دادگاه انقلاب صورت گرفت. ۲۵ کیلو وزن کم کرده بودم. ملاقات بدی بود. تا خانواده حال من را پرسیدند، ملاقات ختم شد. این ملاقاتها منظم نبودند. به طور میانگین هر دو ماه یک بار با فامیل ملاقات می‏کردم. در همه این ملاقاتها بازجو حاظر بود و ناظر گفتگوهای ما بود. در یکی از ملاقاتهایی که در اواخر اردیبهشت سال ۱۳۸۰ با خانواده داشتم فهمیدم که فیلم پخش شده است. در مجموع من پنج بار با خانواده ملاقات کردم و هر ملاقات بیش از ۱۰ دقیقه تا نیم ساعت ادامه پیدا نمی‏کرد. یکی از ملاقاتهایم بنا بر خواست بازجوها در دادگاه صورت گرفت. بازجوها از پدرم خواسته بودند که من را نصیحت کند و بگوید که تندروی نکنم و از افشاگری علیه آنها و رد اعترافاتم صرفنظر کنم.

۶۷. در ایام تمرین مصاحبه تلویزیونی، سلول انفرادی من را تغییر دادند. سلول بزرگتری بود. فشارهای روانی نیز زیاد بود. حال من خیلی بد بود. فکر می‏کردم به جنبش دانشجویی و مردم خیانت کرده‏ام. دیوانه‏وار سرم را به دیوار می‏کوبیدم. تصمیم گرفتم خودکشی کنم ولی چیزی در دسترس نبود تا با آن خودکشی کنم. سعی کردم این کار را با سیم برقی که در سلول انفرادی بود انجام دهم. هرچه سعی کردم دستم به سیم برق نرسید. در خود فرو رفتم. فکر کردم اگر می‎خواهم به زندگی خود خاتمه بدهم، چرا افشاگری نکنم. بگذار بعداً بازجوها زندگی من را بگیرند. این تصمیم یک انقلاب روحی بود. روحیه من تغییر کرد. فرق کردم. دیگر آن آدمی که درصدد خودکشی بود نبودم. آدم دیگری شده بودم، مصمم و قاطع. از همان لحظه خودم را بازیافتم و مقاومت من از سرگرفته شد.

۶۸. در همین ایام نامه‏ای از قاضی آمد که از من می‏خواست اعترافات خود را تأیید کنم و سؤال کرده بود که آیا اعترافات خود را قبول دارم یا خیر. من نوشتم که همه آن اعترافات تحت فشار گرفته شده و من هیچ یکی از آن گفته‏ها را قبول ندارم. برای قاضی نوشتم اگر در کنار امضای من نشانی از اثر انگشت وجود دارد آن گفته‏ها را قبول دارم و اگر نباشد قبول ندارم. به قاضی نوشتم که مصاحبه اجباری بوده و بنا بر دستور بازجوها صورت گرفته و محتوای آن را نیز بازجوها دیکته کرده بودند.

۶۹. یک روز رئیس دادگاه انقلاب آقای مبشری آمد بازداشتگاه ۵۹ و در سلول انفرادی از من پرسید که آیا اعترافات خود را می‏پذیرم یا خیر. من هنوز ترس داشتم. صریحاً نگفتم اما به شکل تلویحی به وی گفتم که نه. وقتی با قاضی روبرو شدم بی‏پروا همه چیز را گفتم. قاضی به جای رد اعترافات من گفت که به مشکل بر خواهم ‏خورد و وضعیت من بدتر خواهد شد اما تصمیم با من بود. او مسئولیت قبول نکرد و گفت در کار بازجویی دخالت نداشته است.

۷۰. بازجویان آمدند و همان سؤال و جوابهای قبلی دوباره آغاز شد. قبل از گرفتن مصاحبه در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۸۰، مدتی من را از بازداشتگاه ۵۹ به بازداشتگاه «جی» انتقال دادند که در یکی از پادگانهای وزارت دفاع است و در نزدیکی باند فرودگاه قرار دارد. نشست و برخاست هواپیما خیلی ناراحتم می‏کرد و نمی‏گذاشت بخوابم. ۱۸ روز در این زندان ماندم.

۷۱. پس از اینکه روحیه خود را به دست آوردم به قاضی اعلام کردم که دیگر به سربازجو پاسخ نمی‏دهم. سربازجو خود را علوی معرفی می‏کرد. پس از اینکه بریدم چشم‏بندم را در بازجویی بر می‏داشتند. چهره او را دیده بودم. بعدها فهمیدم نام او سراج است. سراج الان گهگاهی برای خبرگزاری فارس مطلب می‏نویسد و در حال حاضر مسئول سازمان بسیج دانشجویی سپاه است. سراج هرچه سؤال کرد من جواب ندادم. گفتم می‏خواهم یک بازجوی دیگری بیاید.

۷۲. بعد کسی به نام موسوی (که بازجوی مهندس سحابی بود) آمد و شروع کرد به بازجویی. تهدید می‏کرد که بلایی به سرم بیارند که شکنجه‏های گذشته را فراموش کنم. تحقیر می‏کرد که من یک بچه سوسول و کوچکی بیش نیستم. بازجو می‏گفت یا اقرار کنم و یا ده سال دیگر در آنجا خواهم ماند.

۷۳. دوباره من را به دادگاه انقلاب بردند. بازدید با خانواده نیز در همین دادگاه صورت گرفت. من در دادگاه انقلاب به فامیل خود گفتم که اعترافات تلویزیونی تحت فشار از من گرفته شده بود و مصاحبه نیز فیلمی بود که تیم بازجویی کارگردان آن بود و من فقط نقش تعیین شده‏ای را بازی می‏کردم.

۷۴. منشی دادگاه به من اخطار داد که ساکت باشم و چیزی نگویم. اما من داد و بیداد به راه انداختم. کارمندان دادگاه همه ناظر این حوادث بودند. من را به بازداشتگاه بازگرداندند. بازجو آمد، رو به من کرد و گفت که قهرمان بازی در آورده‏ام و می‏خواهم قهرمان بشوم و ادامه داد که با این کار سالها در زندان خواهم ماند. بازجو اعترافات خود را به من نشان داد. کاغذهای سفید با سربرگ دادگاه انقلاب به من داد تا اعترافاتی که مدعی هستم دروغ است را بنویسم. من هم هر آنچه تحت فشار از من گرفته شده بود را نوشتم. در زندان من نامه‏هایی به قاضی نوشتم و در آن یادآوری کردم که چگونه خلاف آئین‏دادرسی از من تحت فشار اعتراف گرفته‏اند. کوشش کردم تا اعترافات اجباری را با اعتراضات جدی از داخل زندان جبران کنم.

محاکمه من

۷۵. در زندان ۵۹ در سلول انفرادی بودم و تا ۱۷ آذر ۱۳۸۰ در آنجا ماندم. با ۲۰۰ میلیون تومان وثیقه آزاد شدم. خانواده من در خرداد ماه سال ۱۳۸۰ وثیقه ۲۰۰ میلیونی را پرداختند تا من آزاد شوم. شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب نیز حکم آزادی من را داده بود. اما من شش ماه دیگر در بند انفرادی زندان ماندم.

۷۶. دادگاهم در سال ۱۳۸۴ دایر شد. من خواستار دادگاه علنی شده بودم و نامه‏ای به وکیلم نوشتم که در صورتی که دادگاه علنی نباشد من از خود دفاع نخواهم کرد. ولی قاضی حداد رأی به غیرعلنی بودن دادگاه داد. دادگاه دایر شد و من نیز از خود دفاع نکردم. دادستان در کیفرخواست ۳۰۰ صفحه‏ای خود از گفته‏ها و مستندات دیگران علیه من استفاده کرد. چون اعتراضات من سر و صدای زیادی کرده بود و امکان قبولی اعترافات نمی‏رفت، قاضی اعترافات من را فاقد مشروعیت خواند.

۷۷. قاضی حداد، قاضی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب، از ۹ مورد اتهام فقط دو مورد آن را وارد دانست و بقیه آنها را باطل اعلام کرد. اتهامات من عبارت بودند از اقدام علیه امنیت کشور جهت براندازی حکومت اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران؛ محاربه؛ اجتماع و تبانی با سایر گروها و افراد از جمله ملی – مذهبی‏ها به منظور انجام اقدامات نظامی علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران (استناد این اتهام تجمع دانشجویان در دانشگاه امیرکبیر و اجتماع دانشجویان در دانشگاه خرم‏آباد بود)؛ تبلیغ علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و به نفع گروه‏های بیگانه‏؛ توهین و اهانت به مسئولین و مقامات رسمی جمهوری اسلامی ایران؛ نشراکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی؛ جاسوسی و دادن اطلاعات به عناصر بیگانه؛ تحریک نیروی مسلح به یاغی‏گری و عدم اجرا وظیفه . قاضی حداد از مجموع این اتهامات فقط دو اتهام یعنی اجتماع و تبانی را با توجه به ماده ۶۱۰ قانون جزایی ایران و تبلیغ علیه نظام را وارد دانست و بقیه را رد کرد و من را مبرا از آن اتهامات دانست. مطابق ماده ۶۱۰ من به پنج سال حبس تعزیری محکوم شدم و به خاطر تبلیغ علیه نظام مطابق ماده ۵۰۰ به یک سال حبس تعزیری و در مجموع به ۶ سال حبس تعزیزی محکوم شدم. چون ۱ سال آن را قبلا در بازداشت موقت گذرانده بودم باید ۵ سال دیگر حبس می‏کشیدم . قاضی همچنان من را به محرومیت از کلیه حقوق سیاسی و اجتماعی برای مدت ۵ سال محکوم کرد که این حکم از جمله احکام تعزیری تشدید برجرم مطابق ماده ۱۸ و ۱۹ [قانون مجازات اسلامی] بود.

۴ استناد این اتهام نیز واهی بود. من دیداری با مسئول سفارت کانادا داشتم که درباره انتخابات مجلس ششم بود. ملاقات کاملاً عادی بود. او می‏خواست بداند که مجلس ششم چه تغییراتی می‏خواهد ایجاد کند.

۵ استناد این اتهام نیز یک نامه‏ای بود که شورای عمومی تحکیم وحدت به سپاه قبل از انتخابات ریاست جمهوری فرستاده بود و در آن خواسته بود که سپاه از موضعگیری‏های سیاسی و ورود به مناقشات سیاسی اجتناب کند. مسئولیت نامه با من نبود بلکه با دفتر تحکیم وحدت بود.

۷۸. دادگاه من غیرعلنی بود و من از خود دفاع نکردم. قاضی زرگر که مسئول رسیدگی به دادخواست من در دادگاه تجدید نظر بود عین حکم را در شعبه ۳۶ دادگاه انقلاب تأیید کرد.

۷۹. البته این جای بحث دارد که چرا قاضی که از خود اینها است مانند قاضی حداد همه اتهامات را وارد نمی‏داند. دلیل این امر را من از یک سو در عدم هماهنگی میان قاضی و بازجو می‏بینم. قاضی‏ای مانند حداد از پشت دستور می‏دهد و بازجویان را ترغیب به سخت گیری می‏کند، اما همه شیوه‏های سختگیری را تجویز نمی‏کند. از این رو، بعضی اوقات میان این دو مقام همسو بر نحوه بازجویی دلخوری‏هایی پیش می‏آید. از سوی دیگر، هدف از اینگونه برخوردهای شدید با متنقدین دولت منکوب و مرعوب کردن مخالفین دولت است. بازجو و قاضی هر دو بر این متفق‏القول هستند که هدف از نادیده انگاشتن مبانی حقوق بشر و قانون در این پرونده‏ها دستیابی به اهداف سیاسی است. هرگاه آن اهداف تحقق یافتند، زندانی کردن متهم اهمیت چندانی برای آنها ندارد. همچنین نمی‏توانم نقش خودسری‏های بازجو را نیز دست کم بگیرم. مثلا بازجوی من (آقای سراج) می‏گفت که آنها به قاضی دستور می‏دهند که چگونه تصمیم بگیرد و چه بکند، نه اینکه قاضی به آنان دستور دهد چگونه بازجویی کنند. با آن همه نباید اختلافهای سلیقه‏ای که بعض اوقات میان مقامات بالا درباره برخورد با یک پرونده پیش می‏آمد را دست کم گرفت. بارها مشاهده شده که بین شاهرودی رئیس قوه قضاییه و مرتضوی دادستان کل نسبت به نحوه مناسب برخورد با یک موضوع قضایی اختلاف بروز کرده است. اعتراضات وسیع صورت گرفته بعدی بین‏المللی به این پرونده داده بود و در رد شدن اتهام براندازی موثر بود. ولی در کل فراموش نکنیم که ۶ سال حبس برای یک فعال دانشجویی و نماینده جامعه دانشجویی کشور به خودی خود حکم سنگینی بود.

۸۰. شریعت اسلامی اگرچه شکنجه را ممنوع کرده، اما هنگامی که جرم مشهود باشد احکام تعزیری را برای گرفتن اعتراف از متهمی که اقرار نمی‏کند روا می‏دارد. دولت اسلامی در اوایل انقلاب از همین توجیه شرعی در مقابل چریکهای فداییان خلق، مجاهدین و گروه‏های چپی استفاده می‏کرد. بعداً این شیوه جبر و شکنجه را تعدیل کردند و به شیوه‏های نرم افزاری شکنجه پرداختند. این شیوه شامل شکنجه روحی، بی‏خوابی و بازجوییهای طولانی و سازماندهی شده می‏شود. اکنون سعی در آن دارند متهم را شستشوی مغزی کنند. این نیز یک نوع از شکنجه‏های روحی است که به شخص می‎دهند.

دیدار با سیامک پورزند:

۸۱. من در سال ۱۳۸۲ در بند عمومی زندان اوین بودم. شنیدم که پورزند را به بند ما (سالن ۳ آموزشگاه شماره ۷) آورده‏اند. من از قبل با ایشان آشنا بودم. رفتم تا از نزدیک با او دیدار کنم. بعد از ملاقات او را به اتاق خود آوردم. فکر می‏کنم فرودین سال ۱۳۸۲ بوده باشد.

۸۲. پورزند بسیار آرام بود و روحیه خرابی داشت. صحبت نمی‏کرد و یک نوع ترس و وحشت عجیبی در او دیده می‏شد. تلاش کردیم اول روحیه او را بهتر کنیم. وقتی صحبت می‏کردیم دچار تنش می‏شد و بیشتر سکوت می‏کرد. او به شدت استرس داشت و می‏ترسید تا درباره دوران بازداشت خود صحبت کند.

۸۳. من حالت او را درک می‏کردم زیرا خود سرنوشت مشابه با او را تجربه کرده بودم. مدتی در زندان انفرادی بودم، بی‏خوابی دیده بودم، اذیت شده بودم، و بالاخره مجبور شده بودم تا مانند او اعترافات تلویزیونی انجام بدهم که همه را در بالا ذکر کردم.

دانلود ضمایم و اسناد مرتبط:

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا