Persianشهادتنامه شهود

شهادتنامه سینا

اسم کامل:                     سینا (مستعار)

سال تولد:                     ۱۳۷۰

محل تولد:                    تهران، ایران

شغل:                           آزاد


سازمان مصاحبه کننده:  مرکز اسناد حقوق بشر ایران

تاریخ مصاحبه:             ۱۳ شهریور ۱۴۰۰

مصاحبه کننده:             مرکز اسناد حقوق بشر ایران


این شهادتنامه بر اساس مصاحبه تلفنی با آقای سینا تهیه شده و در تاریخ دوم اسفندماه ۱۴۰۰ توسط ایشان تأیید شده است. این شهادتنامه در ۳۲ پاراگراف تنظیم شده است.

نظرات شهود بازتاب دهنده دیدگاه های مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی باشد.


شهادتنامه

پیشینه

  1. من سینا (اسم مستعار)، متولد ۱۳۷۰ در تهران هستم. [در ایران] دانشجو بوده ام و در امریکا هم ادامه دادم. فوق لیسانس دارم و شغل آزاد دارم.

 

دوران تحصیل در مدرسه

  1. من در خانواده بهایی به دنیا آمده ام. در دوران دبستان معلم پرورشی بچه ها را به صف می کرد و به مسجد می برد، چون مسجد نزدیک مدرسه بود. مادر من متوجه شد و با مسئولین [مدرسه] صحبت کرد و گفت که ما مسلمان نیستیم و اگر ممکن است سینا [برای نماز] نیاید، و یک بحثی درباره آن شکل گرفت. آن معلم پرورشی سعی می کرد که به هر وسیله ای من را بکشاند مسجد. [به مادرم] می گفت که عیب ندارد اگر نمی خواهد نماز بخواند، ولی بیاید بنشیند باقی بچه ها را در مسجد نگاه کند! تصور می کرد که شاید بتواند من را به آیین اسلام تشویق کند. نگرانی داشت که بچه های دیگر نباید بفهمند و در آن زنگ جوری غیب می شدم که بچه های دیگر نفهمند، و این استرس برای من ایجاد می کرد.
  2. در دوره دبیرستان ما یک معلم دینی داشتیم که با چند تا از بچه هایی که تحت تاثیر آموزه های مذهبی بودند و هیئت می رفتند صحبت کرده بود، که بهایی ها نجس هستند و اگر دستتان به آنها خورد، حتما بشویید و رفع نجاست کنید. همچنین معلم در یکی از کلاس ها که یکی از دانش آموزان بهایی بود سعی کرده بود صحبت هایی ضد بهایی و بهایی ستیزانه کند. ما ۸-۹ نفر [بهایی] در مدرسه بودیم.
  3. دوران ۲۲ بهمن بود که بچه ها کاغذ دیواری تهیه کرده و زده بودند به راهرو مدرسه که یکی از این کاغذ دیواری ها یک سری روایت های بهایی ستیزانه داشت. یک سری تهمت ها و مسائلی مطرح کرده بود که از نظر ما بچه های بهایی که در مدرسه بودیم، توهین آمیز به نظر می آمد. ما رفتیم و به ناظم مدرسه اعتراض کردیم که این مطالب درست نیست و بهایی ستیزانه و غیر واقعی است و اگر قرار باشد این روی دیوار باشد ما هم باید یک جوابیه هم بزنیم و توضیح و روایت خودمان را هم منتشر کنیم. بعد متوجه شدیم که ناظم دستور داده بود که آن روزنامه دیواری را جمع کنند. خیلی اتفاق دلگرم کننده ای برای ما بود.
  4. ما سعی می کردیم که برای تعطیلات دینی مرخصی بگیریم و [مسئولان مدرسه] با آن هم خیلی همراهی می‌کردند. با اینکه تعدادمان در مدرسه زیاد بود، ولی همیشه این ناظمی که داشتیم خیلی لطف داشت.

 

دوران تحصیل در دانشگاه

  1. بچه های بهایی در شرف کنکور، مخصوصا در سال پیش دانشگاهی، یک جور نا امیدی بینشان است. اغلب که در کنکور شرکت می کنند با مسئله نقص پرونده روبرو می شوند و اصلا رتبه هایشان نمی آید، در نتیجه از دانشگاه محروم می شوند. این برای کسی که در پیش دانشگاهی درس می خواند خیلی دلسرد کننده است.
  2. درصد خیلی کمی هستند که رتبه آنها می آید و مطمئن نبودم که برای من این اتفاق رخ می دهد یا نه!؟ بعد از کنکور جزو آن درصد کوچکی بودم که رتبه من آمد و مجاز به انتخاب رشته شدم. انتخاب رشته کردم و در دانشگاهی در شهر تبریز قبول شدم.
  3. روز ثبت نام در [فرم ثبت نام] دانشگاه، قسمت مذهب ۴ تا گزینه بود که می توانستیم بین اینها انتخاب کنیم: مسلمان، مسیحی، یهودی و زرتشتی. فکر می کنم که یک جای خالی هم بود که اگر غیر از این است بنویسید اینجا، و من اصلا اعلام نکردم.

 

عدم صدور کارت دانشجویی

  1. یک دانشجوی بهایی دیگر هم در دانشگاه همکلاسی و هم رشته من بود. در طول ترم اول کارت دانشجویی صادر می کردند. در یک روز کارت دانشجویی صادر می‌شد و قرار بود که بچه ها بروند از دفتر کارتشان را بگیرند. من و این دوست بهایی رفتیم دفتر و گفتند که کارت شما آماده نیست! عجیب بود. اصرار کردیم و گفت شاید کارت پرس و آماده نشده و یا جا مانده در چاپخانه و امروز فردا میاید و نگران نباشید. برای ما زنگ خطر بود که صدها دانشجو کارت بگیریند و فقط دو دانشجوی بهایی کارتشان آماده نشده باشد!
  2. ترم یک تمام شد و کارت نیامد. ترم یک امتحانات را برگزار کردیم و پاس شدیم. ترم دوم شروع شد و یک سری مشکلاتی به دلیل اینکه کارت دانشجویی نداشتیم ایجاد شد. یک مشکل این بود که در محوطه دانشگاه نگهبان از ورود ما جلوگیری می کرد. کارت دانشجویی نداشتیم و باید با باقی بچه ها صحبت می کردیم که واسطه شوند که ما را راه دهند. دوم اینکه دسترسی ما به سایت درسی محدود شده بود به خاطر اینکه ورود به سایت درسی با استفاده از شماره دانشجویی روی کارت بود. در نتیجه تمام نمرات از طریق سایت بود و ما دسترسی نداشتیم. سوم اینکه چون شماره دانشجویی نداشتیم، صندلی برای امتحان و روز امتحان نداشتیم. به ما می گفتند که بیایید روی صندلی دیگر بنشینید و امتحان بدهید و بعد برگه ما تصحیح نمی شد و باز به این دلیل که شماره دانشجویی نداشتیم و حتی اگر تصحیح هم می شد باز به سایت دسترسی نداشتیم. بدون اینکه هیچ چیزی به ما بگویند یا نامه ای بدهند. پروسه محو کردن ما به این صورت شروع شد.
  3. [با اداره آموزش] صحبت کردیم و گفتند که بروید با رئیس دانشگاه صحبت کنید. ترم بهار ۸۹ و شلوغی های [بعد انتخابات] بود و رئیس دانشگاه هم به خاطر گرایش های سیاسی تحت فشار بود و در نهایت فکر کنم خودش زودتر مجبور شد دانشگاه را ترک کند.
  4. ما دو نفری رفتیم [و از رئیس دانشگاه] وقت گرفتیم و صحبت کردیم. اولش با ما رو راست نبود و می گفت که این مشکلات اداری است و درست می شود. ما گفتیم که خبر داریم که قبل از ما دانشجوی بهایی در دانشگاه بوده و اخراج شده و الان هم این احتمال برای ما هست. ما عملا بدون هیچ پاسخگویی نه کارت داریم و نه شماره دانشجویی داریم و نه می توانیم امتحان بدهیم، ولی کسی هم ما را اخراج نکرده است.
  5. گفتیم هیچ نامه که ما اخراجیم و امکان ادامه تحصیل نداریم به ما نرسیده است و این معنی مشخصی است که شما ما را دارید محروم می کنید بدون اینکه پروسه رسمی انجام شود. این را که گفتیم، [رئیس دانشگاه] گفت که من هم خیلی متاسفم و این دانشجویانی که گفتید قبل از شما اخراج شده اند از دانشجویان خیلی برجسته دانشگاه ما بودند و من خیلی دوستشان داشتم و متاسفانه کاری از دست من برای آنها بر نیامد و حالا اگر بخواهم جلوی این روند بایستم، من را برکنار می کنند و رئیس دانشگاه دیگری را جای من می گذارند و این [رئیس جدید] میاید و شما را اخراج می کند! بنابراین کاری از دست من ساخته نیست. این برای ما تقریبا مسجل شد که کاری از ما بر نمی آید.
  6. به همان دلیلی که گفتم امتحانات و نمرات ما هیچ کدام در نمی آمد، معدل ما کم شد و نمرات ما پایین آمد. کاملا دلسرد شده بودیم. ادامه تحصیل عملا داشت غیر ممکن می‌شد. مخصوصا اینکه دسترسی به سایت نداشتیم. لذا مجبور به ترک تحصیل شدم.

 

شروع تحصیل در دانشگاه بهایی

  1. در همان حین من به صورت همزمان در دانشگاه زیرزمینی بهایی هم تحصیل می کردم. من در پاییز ۸۸ وارد هر دو [دانشگاه] شدم. برای اینکه این احتمال را می دادم که آنجا اخراج شوم. در انتهای ترم ۲ که دیدم این اتفاقات می افتد دیگر به دانشگاه برنگشتم و [تحصیل] در دانشگاه بهایی را پی گرفتم.
  2. یکی از بچه هایی که سال بالایی ما بود و قبلا اخراج شده بود احتمالا به خاطر اظهارات و مصاحبه اش با خبرگزاری ها زندان افتاده بود. من به دلیل آن نگرانی هایی که داشتم از لحاظ امنیتی، حتی پیگیر هم نشدم. ترجیح دادم که بروم درس خودم را در دانشگاه بهایی ادامه دهم.
  3. آن دوستم چون همزمان رشته دیگری نمی خواند، امید بسته بود که حتما ادامه دهد و خیلی پیگیری کرده بود. اتفاقا با خبرگزاری های حقوق بشری هم مصاحبه کرد.
  4. به او گفتند که ما جلوی ورود شما به محوطه دانشگاه را می گیریم و همین کار را هم کردند. نگهبان دیگر نگذاشت این شخص به ساختمان های دانشگاه نزدیک شود و اصلا فکر هم نمی کنم که حتی هیچ مدرک اخراجی به او داده باشند. این سال ۱۳۸۹ بود.
  5. بعد از [حوادث پس از انتخابات] ۱۳۸۸، دستگیری ها خیلی زیاد بود و چند تا از این بچه های [بهایی] دانشجو سر مصاحبه گرفتار شده بودند، لذا من ترجیح دادم که پیگیری هم نکنم.

 

محدودیت برای دانشگاه بهایی

  1. سال ۱۳۹۰ دستگیری عمده اساتید در دانشگاه بهایی انجام شد. این باعث وقفه در درس خواندن ما شد. [ماموران]ریخته بودند ساختمان های [دانشگاه بهایی] را پلمپ کرده بودند. بعد از آن مجبور شدیم داخل خانه های بچه ها درس بخوانیم. هیچ کلاس درسی بدون استرس نبود و این در طول تحصیل همیشه با ما همراه بود.
  2. از ساده ترین مزایای دانشگاه، مثلا در رشته من، اینکه بخواهیم برویم مثلا از مکان های مختلف اجازه داشته باشیم عکس بگیریم و یا بازدید کنیم وجود نداشت، برای اینکه کارت دانشجویی رسمی نداشتیم! امکان دسترسی به هیچ کتابخانه ای را نداشتیم و در نتیجه محدودیت شدید منابع داشتیم.
  3. سایت درسی دائم فیلتر می شد. برخی از اساتید به دلیل نگرانی از مسائل امنیتی درس ارائه نمی‌کردند و مشکل ارائه استاد داشتیم. به دلیل کمبود منابع و اساتید، ممکن بود برخی درس ها دو سه سال طول می کشید که ارائه شود و ما این درس را نمی گذراندیم و نمی توانستیم فارغ التحصیل شویم. مثلا لیسانسی که ۴ – ۵ سال طول می کشد، یک دفعه ۷-۸ سال ممکن بود طولانی شود.
  4. همه این مشکلات بود ولی در عین حال خیلی فداکاری هم بود چه از لحاظ اساتید خودمان و چه اساتید غیر بهایی که برای ما وقت می گذاشتند. یادم است که چند نفر از استاد های ما بازداشت شدند. این خیلی برای ما ناراحت کننده بود که ببینیم که کسی فقط برای اینکه ما محروم از تحصیل هستیم و برای ما وقت گذاشته، گرفتار شده است.
  5. ما آن موقع جمع های همفکری خوبی درست می کردیم. بین بچه های دانشجوی بهایی یک جو نگرانی خیلی زیادی بود. برای اینکه حالا چه باید کنیم، مشورت می کردیم. فکر می کردیم که حالا چطوری می توانیم این را خودمان جبران کنیم و این سیستم چطوری می تواند پیش برود. خیلی آن دوره نگرانی [زیاد]بود. کم کم یکسری اساتید برگشتند و ساختار دانشگاه تغییر کرد. یک سری ملاحظات امنیتی بیشتر شد و سایت جدید راه اندازی شد و یک ذره شرایط عادی شد و ما توانستیم [درس را]ادامه دهیم.

 

فارغ التحصیلی از دانشگاه

  1. من نزدیک به فارغ التحصیلی بودم و منتظر پروژه پایان نامه بودم. در همان موقع چند سالی بود که اقدام کرده بودم برای مهاجرت به آمریکا و پناهندگی مذهبی از طریق اتریش که اسم‌مان در آمد و موعد سفرمان به اتریش شد. طبق قانون دانشگاه ما می‌توانستیم تا ۹ واحد درسی را خارج از ایران بگذرانیم و تمام کنیم و من آن موقع از این امکان استفاده کردم و پایان نامه ام را از امریکا ارسال کردم و فارغ التحصیل شدم.
  2. با همین ریز نمرات مدرک دانشگاه بهایی در دانشگاه های مختلف اپلای کردم و آمدم شرق آمریکا و در نهایت در سال ۲۰۱۷ از یک دانشگاه پذیرش گرفتم، و مشغول به تحصیل شدم.
  3. دلیل مهاجرتم عدم امکان تحصیل و کار کردن در یک محیط آزاد بود.

 

دوران زندان پدربزرگ

  1. پدربزرگ من جزو هیئت خادمین بوده که در واقع می شد همان هیئت سه نفره ای که مسئولیت مدیریت جامعه بهایی را داشته اند، و در نتیجه‌ی فعالیتش، در اوایل انقلاب دستگیر شده بود.
  2. پدربزرگم خیلی شکنجه روانی شده بودند. چند بار به او به دروغ گفته بودند که حکم اعدام داری! همزمان با ایشان، برادرشان نیز در شهری دیگر در زندان بوده است، و [ماموران] مدام [به دروغ] به پدر بزرگم [و برادرش] می گفتند که برادرت را اعدام کردیم!
  3. برادرشان در زندانی ]در شهری دیگر] سرطان داشتند و بیماری ایشان عود می‌کند و در همان زندان فوت می‌کنند. [همزمان] پدربزرگ من هم زندان بودند. یک دورۀ طولانی انفرادی داشتند ولی بیشترش و نزدیک دو سال را در بند عمومی بودند.

 

برخورد جامعه

  1. با اینکه همسایه های مذهبی سنتی داشتیم، خیلی در تفاهم و دوستی و رفاقت بودیم. هیچ مسئله ای با محله و اطرافیان نداشتیم.
  2. در تمام طول مسیری که من در این سال ها و ارتباط با آدم های مختلف از دوستان و آشنایان و همسایه ها و مسئولان دانشگاه و مدرسه و غیره گذراندم، به هیچ وجه در ارتباط با اشخاص تجربه بد نداشتم. در واقع تمام آدم هایی که سر راهم بودند آدم های خوبی بودند ولی همیشه انگار مشکل از ساختار بوده. انگار که یک ساختار تبعیض آمیزی است که دارد این فشار را روی ما می گذارد و این آدم ها یک وقت هایی به نیروهایی در این ساختار تبدیل می شوند. مثل همان رئیس دانشگاه که با او صحبت کردم. [او] با من مشکلی ندارد و از من بدش نمی آید و من را بیگانه نمی داند و حتی خاطره خوب داشت و خیلی به نیکی از بقیه دانشجویان بهایی که آنجا بودند یاد می کرد و می گفت مثل بچه های من بودند. ولی همین آدم که در آن ساختار قرار می گیرد مجبور می شود یکی از دست هایی شود برای انجام آن تبعیض. و فقط بهایی ها نیستند که قربانی این سیستم محرومیت هستند.
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا