Persianشهادتنامه شهود

شهادتنامه بنیامین دیلم کتولی 

 

نام کامل:              بنیامین دیلم کتولی           

تاریخ تولد:          ۲۷ اسفند ۱۳۶۱

محل تولد:           علی آباد کتول، استان گلستان

شغل:                   معلم، شاعر و ترانه سر


سازمان مصاحبه کننده:       مرکز اسناد حقوق بشر ایران

تاریخ مصاحبه:                 ۱۸ مرداد ۱۴۰۲

مصاحبه کننده:                 مرکز اسناد حقوق بشر ایران


این شهادتنامه بر اساس مصاحبه تلفنی با آقای بنیامین دیلم کتولی تهیه شده و در تاریخ ۱۳ مهرماه ۱۴۰۲ توسط ایشان تأیید گردیده است. شهادتنامه در ۳۵  پاراگراف تنظیم شده است.

نظرات شهود بازتاب دهنده دیدگاه های مرکز اسناد حقوق بشر ایران نیست.


 

شهادتنامه

 

 پیشینه

۱. من بنیامین دیلم کتولی هستم؛ متولد ۲۷ اسفند ۱۳۶۱ در شهرستان علی آباد کتول در استان گلستان. شاعر و ترانه سرا هستم و چندین سال هم ادبیات و فلسفه و هنر تدریس می کردم. سال ۱۳۸۴ در دوره کارشناسی در دانشگاه آزاد اسلامی گرگان پذیرفته شدم. از مهر ۱۳۸۹ تا مهر ۱۳۹۷ به صورت حق التدریسی در آموزش و پرورش استان گرگان مشغول به کار بودم. در سال ۱۳۹۶ دوره کارشناسی ارشد در رشته ادبیات فارسی را در دانشگاه پیام نور نیشابور آغاز کردم. در سال ۱۳۹۸، با آن که تحصیلم تمام شده و پایان نامه ام را ارائه داده بودم، دانشگاه دانشنامه‌ام را به من نداد. پیگیری هایم هم به جایی نرسید.

۲. من به عنوان یک هنرمند در منطقه خودم شناخته شده بودم. فعالیت هایم هم معطوف به موضوعات و معضلات اجتماعی بود و اساسا هیچ گاه ماهیت سیاسی نداشت. اما در ایران ساختاری برقرار است که نوع برخورد آن با کسی که دغدغه اجتماعی و فرهنگی دارد و کسی که مطالبه سیاسی دارد، یکسان است: هر دو را سرکوب می کند! به طور مثال، فکر می کنم که سال ۱۳۹۵ یا ۱۳۹۶ بود، که [مقامات] اعلام کردند که قصد به خاک سپردن تعدادی از شهدای گمنام جنگ ایران و عراق را در یک تپه باستانی در یکی از روستاهای اطراف گرگان دارند. فعالان فرهنگی منطقه، از جمله من، به این موضوع اعتراض کردیم. رحمت الله نوروزی، نماینده وقت شهرستان علی آباد کتول در مجلس، به طور خصوصی به من گفت، که «تند نرو!» یعنی یک درخواست ساده برای حفظ یک اثر تاریخی و فرهنگی از منظر این سیستم تندروی بود! مطالبات حداقلی نسل ما بعد از تقلب در انتخابات و سرکوب گسترده اعتراضات در سال ۱۳۸۸ به نوعی مسکوت ماند. بعد از آن هم جریانی شکل گرفت که دیگر [به ساختار نظام] اعتماد نکردیم.

 

عدم استخدام رسمی در آموزش و پرورش

۳. در تابستان سال ۱۳۸۹، به پیشنهاد یکی از دوستانم که معلم حق التدریسی بود، برای کار در آموزش پرورش مصاحبه داده و پذیرفته شدم. از مهر همان سال کارم را آغاز کردم، تا مهر ماه ۱۳۹۷ که در اوایل ترم عذرم را خواستند.

۴. در سال های تدریس بارها از طرف حراست آموزش و پرورش به من تذکر شفاهی دادند، یا با واسطه از طریق همکاران و آشنایان و یا توسط خود کارکنان حراست. هیچ گاه به صورت رسمی احضارم نکردند. اگر اشتباه نکنم دو نفر [کارمند حراست در شهرستان علی آباد کتول] بودند: جعفر مزیدی و محمد رضا علم شاهی. مشکل شان این بود که من گاهی با همکارانم در مورد موضوعاتی مثل انتخابات سال ۱۳۸۸ صحبت کرده بودم و مهم تر این که در کلاس های درسم به بخش هایی از ادبیات و فرهنگ و تاریخ ایران اشاره می کردم، که خواست نظام ایدئولوژیک نبود. به طور مثال می گفتند که نباید به شاعرانی مانند فروغ فرخزاد یا احمد شاملو یا محمدرضا براهنی در کلاس ها اشاره کنم. می خواستند که تنها در مورد افرادی مانند علیرضا قَزوه، که وابسته به سیستم هستند،‌ در کلاس ها صحبت شود. ولی مگر می شود که بدون اشاره به ستون های ادبیات فارسی یعنی نیما و شاملو و فروغ درس ادبیات فارسی داد؟! این حق دانش آموزان بود که با واقعیت جامعه و سرمایه های فرهنگی شان آشنا شوند. من به آزادی عقیده و بیان معتقدم. نمی خواستم که مجری اعمال چنین خط قرمزهایی باشم و صدای دانش آموزان را خاموش کنم.

۵. فشارها البته به تدریج بیشتر شد و در نهایت به پرونده سازی برای من ختم گردید. در واقع، عبور از به اصطلاح خط قرمز های ایدئولوژیک نظام هزینه ساز شد. بر اساس مقررات وزارت آموزش و پرورش، معلمان حق التدریسی معمولا بعد از ۵ سال استخدام رسمی می شوند. من ۷ سال سابقه تدریس در دبیرستان های پسرانه شهرستان فاضل آباد و شهرستان علی آباد را داشتم. در کلاس های آموزش ضمن خدمت شرکت کرده و آزمون های استخدامی را هم با موفقیت از سر گذرانده بودم. اما نه تنها استخدام رسمی نشدم، که امکان حق التدریس بودن را هم دیگر به من ندادند. مدیر مدرسه محل کارم گفت که دیگر به همکاری با من نیازی ندارند و می خواهند معلم جدید بیاورند. [این در حالی است، که در همان دوره] یکی از همکاران [سابقم] که نسبت به من سابقه تدریس کمتر و امتیاز کمتر در آزمون استخدامی داشت، استخدام رسمی شد. ایشان رئیس پایگاه بسیج در روستای کُردآباد شهرستان علی آباد کتول بود.

 

دلایل اعتراضات دی ماه ۱۳۹۶

۶. جرقه اعتراضات سال ۱۳۹۶ مطالبات اقتصادی مردم بود، اما اعتراض ها تنها معطوف به تورم و کوچک شدن سفره ها و بالا رفتن قیمت بنزین نبود. خط قرمز های ایدئولوژیک و فشارهایی که در تمام سال های گذشته اعمال شده بود، از مسائل زنان و تبعیض های جنسیتی گرفته تا نقض حقوق اقلیت های مذهبی، به یک باره صبر مردم را لبریز کرد. در استان گلستان تنوع مذهبی وجود دارد. من از نزدیک شاهد بوده ام که هم وطنان بهایی چه مرارت هایی می کشند. کسب و کارهایشان را بی دلیل می بندند، بچه هایشان را در مدارس ثبت نام نمی کنند و همیشه آزار و اذیت می دهند. ترکمن ها و بلوچ هایی که به استان مهاجرت کرده اند همه اهل سنت هستند. بسیاری از آنها در حاشیه شهرها زندگی می کنند و وضعیت معیشتی نامساعدی دارند. علاوه بر مشکلات اقتصادی، مورد تبعیض قرار دارند و حق و حقوق اجتماعی شان هم پایمال می شود.

۷. حضور شبکه های اجتماعی مجازی در زندگی مردم در چند سال اخیر بسیار بیشتر شده است. در سال ۱۳۹۶ کانال های تلگرامی زیادی فعال شده بودند که مردم آنها را دنبال می کردند. بخشی از این اقبال به دلیل ماهیت توده وار جامعه ایران بود که فرهنگ استفاده از رسانه های جدید لزوما هم زمان با آنها فراگیر نمی شود. بخشی دیگر هم به گسترش مطالبه گری در بین مردم بر می گشت.   

 

جو امنیتی در شهر گرگان در دی ماه ۱۳۹۶

۸. چون علی آباد کتول شهر کوچکی است و تجمعات اعتراضی ای در آنجا شکل نمی گیرد، [معترضان] اصولا به گرگان می روند. روز ۸ دی ماه من در گرگان مهمان یکی از دوستانم بودم. نزدیک به غروب بیرون رفتیم و دیدیم که خبری از اعتراضات نیست. نیروهایی امنیتی البته از روز قبل (۷ دی ماه) حضور قابل توجهی در میادین و خیابان های شهر داشتند. شاید اگر آن تعداد نیروی امنیتی را به خیابان ها نیاورده بودند اعتراضات گرگان زودتر شروع می شد.

۹. در طی سالیان گذشته، بیشتر تجمعات اعتراضی در گرگان، مانند تجمعات بازنشستگان، در اطراف میدان کاخ (ولیعصر)، میدان شهرداری (وحدت) و خیابان شالیکوبی (ولیعصر) صورت گرفته است. چون این مناطق (در غرب شهر گرگان) اصولا شلوغ و پر رفت و آمد هستند. روز ۸ دی ۱۳۹۶ هم تعداد زیادی نیروی نوپو و لباس شخصی ها در این مناطق مستقر بودند.

 

اعتراضات در شهر گرگان در روز ۹ دی ۱۳۹۶

۱۰. حدود ساعت ۵ یا ۶ عصر تجمعی در اطراف میدان شهرداری (وحدت) شکل گرفت. معترضان از خیابان های مختلف به سمت میدان کاخ (ولیعصر) و خیابان شالیکوبی (ولیعصر) آمده و جمعیت بزرگتری را در آن جا تشکیل دادند. بیشتر اتفاقات آن روز در خیابان شالیکوبی رخ داد. در همان ساعات اولیه تجمع، فرماندار گرگان و فرمانده نیروی انتظامی در بین مردم [معترض] حاضر شده و تهدید کرده بودند که آنها باید به خانه هایشان برگردند.

۱۱. آن شب من به همراه یکی از دوستانم بودم. ایشان در خیابان شالیکوبی (ولیعصر)، نزدیک به ساختمان سازمان آب، مغازه ای داشت. در حدود ساعت ۸ شب بود، که به همراه ایشان برای برداشتن برخی وسایل به مغازه رفتیم. جمعیت بسیار زیادی، در حدود ۱۰۰۰ نفر، در آن اطراف تجمع کرده و صرفاً شعار می دادند. ما به تماشا ایستادیم و بعد از مدتی به آنها ملحق شدیم. در واقع بدون این که برنامه قبلی ای داشته باشیم، به صورت اتفاقی وارد اعتراضات شدیم.

۱۲. شعارهای معترضان هم در مورد معضلات اقتصادی بودند، مانند فقر و گرانی، و هم مشروعیت نظام را زیر سوال برده و خواهان سرنگونی بودند. هیچ رفتار خشونت آمیزی را از طرف معترضان ندیدم. حتی سنگ هم پرتاب نمی کردند و از مواجهه و درگیری با ماموران امنیتی دوری می کردند.

۱۳. در حدود ۳۰۰ نفر نیروی امنیتی را در حوالی میدان کاخ (ولیعصر) تا خیابان شالیکوبی (ولیعصر) دیدم. در اطراف میدان کریمی (در شرق شهر گرگان) و میدان سرخواجه (در غرب میدان کاخ) هم تجمعات اعتراضی کوچک تری شکل گرفته بود و گروهی از نیروهای امنیتی را در آن نقاط مستقر کرده بودند.

۱۴. از حدود ساعت ۱۰ شب حمله نیروهای امنیتی به معترضان شروع شد. لباس شخصی ها سوار بر موتورهای تریل به داخل جمعیت آمده و با باتوم شروع به کتک زدن افراد کردند. ماموران نیروی انتظامی هم همزمان حمله نمودند. ناگهان به سراغ یک معترض رفته و با باتوم او را کتک زده و دنبال می کردند تا از بقیه جدا شود. به این ترتیب می توانستند او را در گوشه ای خلوت گیر انداخته و بازداشت کنند.

۱۵. ماموران امنیتی تعداد بسیار زیادی تیر هوایی هم شلیک کردند. بعدها شنیدم که چندین نفر به شدت مضروب و زخمی شدند، از جمله یکی دو نفر از جوانان روستایی به نام جلین در اطراف گرگان. چون احساس کردم که شرایط به سمت خطرناکی می رود، از اعتراضات جدا شده و رفتم. گویا تا حدود نیمه شب خیابان ها آرام شده بود، چرا که عده زیادی از معترضان متفرق شده و بسیاری هم البته دستگیر شدند.

 

ماموران امنیتی در خیابان ها

۱۶. بیشتر نیروهای امنیتی مستقر در سطح شهر گرگان بسیجی بودند.گروهی از آنها لباس استتار نظامی کِرِم/قهوه ای رنگ با طرح پیکسلی به تن داشتند، عده قابل توجهی هم با لباس شخصی بودند. بعدها شنیدم که دو نفر از اعضای پایگاه بسیج محله خارکلا در علی آباد کتول در شب ۹ دی ماه در حالی که به معترضان حمله می کردند دیده شده بودند. این دو نفر، مهدی شکیب و رضا نامی که فامیلش را به یاد ندارم، همشهری ما و از نیروهای بومی بودند.

۱۷. از نظر تعداد، نیروهای نوپو بعد از بسیج در رتبه دوم بودند. آنها بیشتر لباس هایی به رنگ سبز لجنی داشتند و گروهی از آنها هم صورت هایشان را پوشانده بودند، به صورتی که فقط چشمانشان دیده می شد. بقیه افراد نوپو هم سر تا پا لباس سیاه پوشیده بودند و برخی از آنها کلاه های کج سیاهی با آرم نیروی انتظامی به سر داشتند. برخی از نیروهای نوپو به صورت مشخص غیر بومی بودند، چرا که به طور مثال لهجه لُری و یا گویش اصفهانی داشتند.  ماموران کادر و سربازان وظیفه نیروی انتظامی هم در خیابان ها بودند که لباس معمول این نیرو را به تن داشتند.

۱۸. گروهی از لباس شخصی ها ظاهر معمول شان را داشتند، یعنی پیراهن های یقه بسته و صورت های ریش دار. این گروه چوب و چماق دست شان بود و مردم را در خیابان ها کتک می زدند.

۱۹. گروهی دیگر از لباس شخصی ها اما ظاهری اسپورت و حتی غلط انداز داشته و برای شناسایی در میان معترضان حضور داشتند. چندین بار دیدم که همین گروه در درگیری ها و دستگیری افراد هم دخالت کردند. آنها کیف هایی همراهشان بود و در شلوغی پشت لباس برخی از معترضان را با ماژیک شب رنگ علامت می گذاشتند. چون هوا سرد بود و بسیاری از افراد کاپشن و لباس های ضخیم به تن داشتند، بلافاصله متوجه نمی شدند که علامتی روی لباس هایشان گذاشته شده است. وقتی نیروهای نوپو  به طرف معترضان هجوم می آوردند و جمعیت در کوچه ها و خیابان های اطراف متفرق می شد، افرادی که پشت لباس شان علامت گذاری شده بود، به راحتی شناسایی و دستگیر می شدند.

 

خودروهای ماموران امنیتی

۲۰. نیروهای امنیتی عده ای از معترضان را که در کوچه ها و جاهای خلوت بازداشت می کردند، سوار بر ماشین های شخصی مانند سمند و پژو پارس می نمودند. این ماشین ها یا پلاک نداشتند یا پلاک هایشان شخصی بود. علاوه بر این، برای انتقال بازداشتی ها از اتوبوس ها و مینی بوس هایی استفاده می کردند که پنجره هایشان میله حفاظتی داشت و کاملا پوشیده یا رنگ شده بود. این ماشین ها را در میادین اصلی شهر گذاشته بودند. تعداد قابل توجهی وانت تویوتا دولوکس و وانت تویوتا هایلوکس هم در خیابان ها بودند که پلاک های سبز رنگی داشته و فکر می کنم که متعلق به نیروی انتظامی بودند. وانت های سبز رنگ با نشان نیروی انتظامی هم در خیابان ها دیده می شدند.

 

اسلحه ماموران امنیتی

۲۱. پشت برخی از وانت های تویوتا سلاح های نیمه سنگین گذاشته بودند. من نام دقیق این تجهیزات نظامی را نمی دانم. این سلاح ها روی پایه ای قرار داشتند و براساس تصاویری که بعدها دیدم، فکر می کنم که دوشکا بودند.

۲۲. گروهی از لباس شخصی ها مسلح به تبر و قداره و شمشیر بودند. چندین ویدیو از این جماعت در فضای مجازی پخش شده است. نیروهای نوپو هم اسلحه جنگی داشتند، یعنی علاوه بر آن مسلسل هایی که در پشت وانت ها بود. یکی از دوستانم زمانی که در حال فرار از دست ماموران بود، در یک کوچه هدف تیراندازی با اسلحه کُلت کمری قرار گرفت. البته توانست از دست آنها بگریزد. من ندیدم که ماموران امنیتی از اسلحه شات گان (ساچمه زن) یا پینت بال استفاده کنند. اما از دیگران شنیده ام، که مامورانی که با ماشین های شخصی معترضان را در کوچه ها بازداشت می کردند، مسلح به شات گان و تفنگ های شکاری بودند.

 

بازداشت شدگان

۲۳. در شب ۹ دی به صورت اتفاقی یکی از دوستانم را در خیابان دیدم. کاپشنش را در آورده بود، چرا که به گفته خودش، لباس شخصی ها با ماژیک شب رنگ پشتش علامت زده بودند. بعد از آن، وی گویا از دست ماموران لباس شخصی به داخل کوچه ها فرار می کند و آنها هم به او شلیک کرده و با یک ماشین شخصی به دنبالش می روند و حتی در مقطعی می خواستند با ماشین به او بزنند. بالاخره در خیابان گرگان پارس، که به خیابان شالیکوبی (ولیعصر) راه دارد، بر سرش می ریزند و بعد از ضرب و شتم بسیار زیاد او را بازداشت می کنند. وی را با همان ماشین شخصی به بازداشتگاه اطلاعات سپاه در گرگان بردند. عده زیادی به همین صورت در کوچه ها گیر افتاده و بازداشت شدند. تا جایی که می دانم، نهاد بازداشت کننده بیشتر آنها اطلاعات سپاه بود. من یک بار بعدها در گرگان بازداشت شده و به یک بازداشتگاه غیر رسمی برده شدم که واقعا نمیدانم که متعلق به کدام نهاد امنیتی بود.

۲۴. حدود ۱۰ نفر از دوستانم، که گروهی از آنها همچنان در ایران زندگی می کنند، در همان روزها دستگیر شدند. حبیب موسوی بی بالانی، نیما صفار و علی موسوی بازداشت و اگر اشتباه نکنم، محاکمه هم شدند. آنها مدتی را در زندان بودند، اما بعد با سپردن وثیقه های چند میلیونی آزاد شدند. حبیب و نیما در همین اواخر (زمان ضبط مصاحبه) هم دوباره دستگیر شده اند. عده ای دیگر از دوستانم هم به بازداشتگاه های غیر رسمی برده شده و بعد از مدتی با قرار وثیقه و کفالت آزاد گردیدند. دقیقا نمی دانم که این گروه بعد از آن به دادگاهی احضار شده و حکمی دریافت کرده اند یا نه، چرا که در سال های گذشته ترجیح داده اند، که در مورد بازداشت شان صحبتی نکنند. می دانم که آنها به دلیل فشار و تهدید نهادهای اطلاعاتی مجبور به سکوت شده اند. در حال حاضر، برخی از آنها گوشه نشین و افسرده شده و دیگر هیچ فعالیتی ندارند.

 

فشارهای امنیتی در گرگان

۲۵. هنگامی که به اعتراضات ملحق شدم، تلفن همراهم را با خود نبرده بودم. از آن جایی که خیابان شالیکوبی (ولیعصر) به نوعی خیابان اصلی شهر گرگان محسوب می شود، روشنایی بسیار خوبی در شب دارد. چراغ های زیادی در آن جا هست. بسیاری از کسب و کارها و ساختمان هایی که در این خیابان هستند، دوربین های مدار بسته دارند. من فکر می کنم که بسیاری را بعدها براساس تصاویر دوربین ها شناسایی کردند.

۲۶. ۲۷ یا ۲۸ دی ماه ۱۳۹۶ بود، که شخص ناشناسی به من تلفن کرد. فحوای صحبتش این بود که ما می دانیم شما در اعتراضات بوده ای. تهدید کرد که مراقب رفتارم باشم، چرا که زیر نظارتم و آنها پیگیری خواهند کردکه من چه کار می کنم. برای دومین بار در بهار سال ۱۳۹۷ با من تماس گرفتند. این بار شخص تلفن کننده خودش را آقای ملایی از اطلاعات [سپاه] معرفی کرد. دقیقا یادم نیست که صدای این آقای ملایی همانند تلفن کننده اولی بود یا نه. به من گفت که باید برای صحبت به سپاه مرکزی استان گلستان، واقع در میدان بسیج شهر گرگان، بروم. اگر اشتباه نکنم، باید در بخش فرهنگی با شخصی به اسم حسنلو ملاقات می کردم. ساختمان مرکزی سپاه استان گلستان یک محل کاملا نظامی است. چون این احضار تلفنی و غیر رسمی بود، من نرفتم.

۲۷. تقریبا یک هفته بعد از روزی که قرار بود به ساختمان مرکزی سپاه استان گلستان بروم، شخص ناشناسی با منزل پدر و مادرم تماس گرفته و با لحن رعب آوری به آنها گفته بود که من با عوامل بیرون از کشور در ارتباط هستم و تهمت هایی از این دست. چند ماه بعد، در اوایل سال تحصیلی ۹۷-۹۸، مدیر مدرسه محل کارم عذرم را خواست و من شغل تدریس در دبیرستان را از دست دادم. بعد از این اتفاقات با توصیه یکی از دوستانم تصمیم گرفتم که برای مدتی از استان گلستان خارج شده و به این ترتیب به تهران نقل مکان کردم. وضعیتی را برای من ایجاد کرده بودند که وقتی یک بار در سال ۱۳۹۸ به ترکیه آمدم، واقعاً دیگر قصد برگشت نداشتم. اما بعد منصرف شده و برگشتم.

 

عدم شرکت در جشنواره های ادبی دولتی در تهران

۲۸. به واسطه شناخت از من و سابقه ادبی‌ام به عنوان یک شاعر، در تهران چندین بار از طرف به اصطلاح جشنواره های ادبی دولتی، از جمله جشنواره شعر فجر، دعوت شدم. جشنواره شعر فجر در سال ۱۳۹۸ من را به عنوان نفر اول در بخش ترانه انتخاب کردند، اما من در آن جا حضور نیافتم و جایزه آنها را نپذیرفتم. به صورت رسمی در حساب کاربری ام در شبکه اینستاگرام اعلام کردم که به دلیل حکومتی بودن این جشنواره، خط قرمز های اعمال شده در آن و عدم توجه به مطالبات مردم، جایزه و عنوان آن را نمی پذیرم. در سال ۱۳۹۹ هم به همین صورت [حضور در] یک جشنواره ادبی دولتی دیگر را رد کردم.

۲۹. در ماه رمضان سال ۱۴۰۰ به شب شعر و دیدار با شعرا در بیت رهبری دعوت شدم. چون به هیچ کدام از جشنواره های دولتی نرفته بودم، [مسئولان برگزاری آن جلسه در بیت رهبری] به من پیام داده و جویا شدند، که آیا مشکلی برای حضور دارم و گفتند که اساسا شرکت در چنین جلسه ای برای من بسیار خوب خواهد بود. که به هر حال، من در آن جا حضور نیافتم.

 

خروج از کشور

۳۰. در آبان سال ۱۴۰۰ یک احضاریه رسمی از دادگاه انقلاب گرگان دریافت کردم. متهم به تبلیغ علیه نظام، نشر اکاذیب و توهین به مقدسات شده بودم. تا پیش از آن، هر از چند گاهی به صورت غیر رسمی تماس می گرفتند و می گفتند که فلان جا خودت را معرفی کن و یا اساسا تهدید می کردند. به دلیل همین فشارها در تهران خط تلفنم را عوض کردم. بعد از آن تماس های تهدید آمیزی با منزل پدر و مادرم صورت گرفت. ما با سیستم هوشمندی روبرو هستیم که سعی دارد ردی از اعمالش بر جا نگذارد. به صورت تلفنی تهدید می کردند که مدرکی نباشد‍. در نهایت تقریبا اواخر فروردین و یا اوایل اردیبهشت ۱۴۰۱ بود که از مرز هوایی و به صورت قانونی به ترکیه آمدم.

 

مشکل اقامت در ترکیه

۳۱. وقتی می خواستم از ایران خارج شوم پاسپورتم در آستانه انقضا بود، اما فرصت تمدید کردن آن را نداشتم. برای آن که آن احضاریه دردسر ساز نشود، سریع از کشور خارج شدم. در ترکیه برای تمدید پاسپورتم اقدام کردم. کنسولگری جمهوری اسلامی در استانبول یک پاسپورت جدید با شماره جدید به من داد و دیگر روی آن مهر ورودی نزدند. وقتی برای گرفتن اقامت پناهندگی به اداره مهاجرت ترکیه مراجعه کردم، درخواستم را رد کردند. گفتند که باید از کنسولگری جمهوری اسلامی نامه بگیرم. به کنسولگری مراجعه کرده و توضیح دادم، که پاسپورت جدیدم را به دلیل نداشتن مهر ورود نمی پذیرند. اما کنسولگری همکاری نکردند. چندین نفر دیگر از دوستانم هم که به دلیل مسائل سیاسی از کشور بیرون آمده اند، با مشکل مشابهی دست به گریبان هستند.کنسولگری جمهوری اسلامی به صورت تعمدی با ما همکاری نکرده و کارشکنی می کند.

۳۲. به همین دلیل، در یک سال و نیم گذشته به صورت غیر رسمی در ترکیه زندگی کرده ام. درخواست پناهجویی ام ثبت رسمی نشده است. پناهندگان و پناهجویان در ترکیه وضعیت بسیار نابسامانی دارند. به خصوص در این اواخر که ترکیه تعداد زیادی از پناهجویان ایرانی را دیپورت و تحویل پلیس ایران داده است. وضعیت ما روز به روز در حال بحرانی تر شدن است. به سازمان های مختلف حقوق بشری، از جمله پِن امریکا و پِن آلمان به دلیل این که نویسنده هستم، مراجعه کرده ام. گفته اند که وضعیت ام را پیگیری می کنند، اما تا به امروز (زمان ضبط مصاحبه) اتفاق خاصی نیفتاده است. امکان بازگشت به ایران را که ندارم، شرایطم هم طوری نیست که به کشور دیگری بروم. جدا از مشکلات اقتصادی، یک پناهنده در وضعیت من شانس زیادی برای رفتن به کشور دیگر را ندارد.

 

تهدید خانواده بعد از خروج از کشور

۳۳. در یک سال گذشته، [ماموران امنیتی] خانواده ام را بسیار اذیت کردند. یکی از دلایل فوت پدرم اساسا همین فشارها و تهدید ها از جانب آنها بود. مرتب و به واسطه افراد مختلف، به صورت رسمی و غیر رسمی، با وی تماس گرفته بودند. پدر من دکه فروش مطبوعات داشت. یک بار عده ای  لباس شخصی به آن جا رفته و او را تهدید کرده و ترسانده بودند که من دست از فعالیت در فضای مجازی بکشم. در این اواخر هم او به گفته بودند که من به صورت زمینی و قاچاقی به ایران برگشته ام و او باید محل اختفایم و این که آیا با من در ارتباط است را به آنها بگوید! همان شب پدر و مادرم با من صحبت کردند. هر دو به شدت ترسیده و نگران من بودند.

۳۴. پدر من به دلیل همین فشارها فوت کرد و من نتوانستم برگردم. یکی از دردهایی که دارم این است که وی چندی قبل سکته کرد. نمی توانست راه برود و کسی هم نبود که کمکش کند. در آن شرایط از من می خواست که برنگردم. می گفت که اذیتت می کنند. چندین بار قصد کردم که برگردم، ولی خواهش می کرد که هر اتفاقی هم که افتاد بر نگرد. من نتوانستم در آن شرایط سخت در کنار عزیزانم باشم. این درد بزرگی است. افرادی مانند من نه می توانند برگردند و نه به آنها فرصت جلو رفتن داده می شود. نمی دانم که چطور باید ثابت کنم که نمی توانم به ایران برگردم، وقتی نتوانستم در آخرین ساعات کنار پدرم باشم.

 

تهدید ها در ترکیه

۳۵. در شبکه های اجتماعی مجازی، مانند اینستاگرام، پیام تهدید آمیز زیاد دریافت می کنم. همین چند روز پیش شخصی دایرکت داد، به این مضمون که بالاخره دستمان به تو می رسد و پیدایت می کنیم! می دانیم چطور با تو رفتار کنیم! شخصی هم در تلگرام پیام فرستاده بود که آدرس محل سکونت تو را می دانیم و همان جا تو را می کشیم! نوشته بودند، «به زودی می آییم برت می گردانیم! می کنیمت توی گونی و می بریمت ایران» این در حالی است که فعالیت من در فضای مجازی نه دعوت به انقلاب و خشونت بوده است و نه غیر معمول. در موارد متعددی، مانند خشک شدن آب رودخانه کارون و آسیب های زیست محیطی آن، یا حادثه متروپل و احقاق حق آسیب دیدگان و یا شلیک به هواپیمای مسافربری اوکراینی، مطلب نوشته ام. همه این ها موضوعات اجتماعی و مربوط به مطالبات مردم بوده اند. جمهوری اسلامی حتی صِرف بیان مسالمت آمیز نظر در مورد یک حادثه یا مسئله اجتماعی را بر نمی تابد.

 

 


 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا