شهادتنامه شهود

شهادتنامه سوما کمانگر

اسم کامل: سوما کمانگر

تاریخ تولد: ۲۶ فروردین ۱۳۵۸

محل تولد: سنندج، ایران 

شغل: دانشجو


سازمان مصاحبه کننده:  مرکز اسناد حقوق بشر ایران

تاریخ مصاحبه: ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ 

مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران 


این شهادتنامه بر اساس مصاحبه حضوری با خانم سوما کمانگر تهیه شده و در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ توسط سوما کمانگر تأیید شده است. شهادتنامه در ۸ پاراگراف تنظیم شده است.

نظرات شهود بازتاب دهنده‎ی دیدگاههای مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی‎باشد.


۱. من سوما کمانگر هستم، ۳۱ ساله و در سوئد دانشجو هستم. در سال ۱۳۷۲ ایران را ترک کردم و به سوئد آمدم تا نزد مادرم باشم. من کرد و اهل سنندج هستم.

۲. پدر من، صدیق کمانگر، در سال ۱۳۶۸ توسط جمهوری اسلامی [ایران] در عراق ترور شد. وی یکی از رهبران حزب کومه‎له بود و در اردوگاه مرکزی کومه‎له ترور شد. پدرم از دوران دانشجویی خود فعالیت سیاسی خود را شروع کرد. وی به دانشکده حقوق رفت و وکیل شد و در سنندج دفتر وکالت داشت. او با یکسری از دوستانش حزب کومه‎له را تشکیل داد و بعد از انقلاب مجبور شد ایران را ترک کند. اردوگاه آنها در کردستان عراق بود و فعالیت اصلی او آنجا بود. او تمام وقت خود را در اردوگاه می‎گذراند تا اینکه ترور شد.

۳. من سه ساله بودم که همراه با دو تا عمه، شوهر عمه و پسر عمه‎ام در کرج در خانه عمه‎ام دستگیر شدم. ما را به بازداشتگاه بردند. هنگامی که من کوچک بودم مادرم مدتی را در خانه عمه‎ام در کرج مخفی بود. با اینکه دو سال از آن زمان گذشته بود و ما به کردستان برگشته بودیم، کسی خبر داده بود که مخفیگاه ما آنجا بود. من و یک عمه‎ام برای بازدید به خانه عمه دیگرم رفته بودیم و تصادفا دستگیر شدیم.

۴. من ۹ ماه در زندان بودم. اگر اشتباه نکنم ما را به زندان کمیته در تهران بردند. اوایل در بند بودیم. من و یکی از عمه‎هایم را جدا کردند و عمه دیگر و شوهر و پسر او را بردند جای دیگری و ما نمی‎دانستیم کجا هستند. من اصلاً فارسی بلد نبودم و فقط کردی صحبت می‎کردم. عمه من را که به بازجویی می‎بردند من تنها می‎ماندم و خیلی می‎ترسیدم. زندانی‎های دیگر من را دلداری می‎دادند و به من می‎گفتند که وقتی عمه‎ام نیست آنها مثل مادر من هستند. من نیز تدریجاً فارسی یاد گرفتم و کردی را فراموش کردم. خانمی در بند ما بود که در آن مدت بچه دار شد. [نگهبانان زندان] پسر عمه‎ام که یکسال از من بزرگتر است را از جایی که برده بودند می‎آوردند تا با من بازی کند. ما بین بندها رفت و آمد می‎کردیم. دو بچه دیگر هم به نامهای مریم و محسن بودند.

۵.   بعضی اوقات اجازه داشتیم بیرون از بند بیاییم و در آن کریدورها که سرتاسر سلول بودند برویم. زندانی‎هایی آنجا بودند که شکنجه شده بودند و ما برای آنها از دستشویی آب می‎بردیم چون خودشان نمی‎توانستند یعنی حق خروج نداشتند. مردی بین زندانیها بود که ما او را دوست داشتیم. یکبار گفتند که حکم اعدام او آمده و در اتاقی روی میز بود. من و پسر عمه‎ام حکم را دزدیدیم. فکر می‎کردیم که اگر حکم نباشد او را اعدام نمی‎کنند ولی بعد [کسانی که در سلول‎مان بودند] به ما گفتند که آن را سر جایش برگردانیم چون شاید بد بشود.

۶. بعد از مدت نه ماه عمه‎ام آزاد شد و من نیز همراه او آزاد شدم. عمه دیگرم نیز بعد از او آزاد شد. بعد از آن عمه‎ام دیگر نمی‎خواست کرج بماند. در آن زمان من نزد پدر و مادر بزرگم زندگی می‎کردم. بعد آنها به شهر تفت در یزد تبعید شدند و مدتی با هم آنجا بودیم[۱] تا بعد از حدود یکسال به سنندج برگشتیم.

۷. دقیقا بعد از انقلاب پدر بزرگم و همان عمه‎ای که کرج زندگی می‎کرد را دستگیر کردند و هنگامی که خانواده رفته بود ملاقات، خواهرهای پدر بزرگم و فامیلها را همه دستگیر کرده بودند و سه تا چهار روز نگاه داشتند و بعد آزاد کردند. یکبار نیز سه تا از عمه‎هایم را گرفتند تا با آنها معاوضه گروگان بکنند چون کومه‎له یکسری از نیروهای جمهوری اسلامی را دستگیر کرده بود و دولت می‎خواست که آنها را با فامیل من معاوضه کند.

۸. مادر و پدرم در آن زمان در کوهها مخفی بودند و هنگامی که پیشمرگه‎ها به کردستان عراق رفتند مادر من و خواهر کوچکم که دو ساله بود نیز همراه آنها به کردستان عراق رفتند. من پهلوی پدر و مادر بزرگم بودم تا موقعیت والدینم تثبیت بشود. بعد از بازگشت از تبعید در یزد، هنگامی که موقعیت پدر و مادرم کمی ثابت‎تر شد دنبال من فرستادند ولی پدر بزرگم من را به آنها نداد چون می‎گفت که وضعیت آنها معلوم نیست. هنگامی که خواهرم ۵ ساله شد او را نیز فرستادند نزد پدر و مادر بزرگم. ما در سنندج بودیم تا هنگامی که ۱۴ ساله شدم و از ایران خارج شدم.


[۱] هیات حاکمه جمهوری اسلامی ایران، به منظور کاهش توان مخالفان سیاسی، دریافته که تبعید، یا نقل مکان اجباری چهره‎های کلیدی مخالفان سیاسی به همراه خانواده‎ها و بستگان‎‏شان از شهرها و استان‎های‎شان به دیگر نقاط ایران، دسترسی آنها به اجتماعات سیاسی را محدود می‎گرداند. برای بررسی به نمونه‎های بیشتر، نگاه کنید به: https://iranhrdc.org/fa/3497.html#.UGIC9MXrXng

دانلود ضمایم و اسناد مرتبط:

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا