Persianشهادتنامه شهود

شهادتنامه زرتشت احمدی راغب

 

اسم کامل:          زرتشت احمدی راغب

تاریخ تولد:          آبان ۱۳۴۴

محل تولد:           شهریار، ایران

شغل:                کارمند شهرداری شهریار


سازمان مصاحبه کننده:     مرکز اسناد حقوق بشر ایران

تاریخ مصاحبه:               شهریور ۱۳۹۶ و اسفند ۱۳۹۸

مصاحبه کننده:              مرکز اسناد حقوق بشر ایران


این شهادتنامه بر اساس مصاحبه اسکایپی با آقای زرتشت احمدی راغب تهیه شده و در تاریخ ۱۰ اسفندماه ۱۳۹۸ توسط آقای زرتشت احمدی راغب تأیید شده است. شهادتنامه در ۵۳ پاراگراف تنظیم شده است.

نظرات شهود بازتاب دهنده ی دیدگاه مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی باشد.


 

شهادتنامه

مقدمه:

  1. زرتشت احمدی راغب، در آبان ۱۳۴۴ در شهریار به دنیا آمدم و در همین جا هم زندگی می کنم. در فعالیت های حقوق بشری و تلاش های مدنی در حمایت از زندانیان سیاسی و دیگر فعالیت های فرهنگی {مشغول به فعالیت} هستم. 

 

آغاز فعالیت های مدنی 

  1. فعالیت های خودم بر می گردد به سال های آغازین دهه ۶۰ . در سال های آغازین دهه ۶۰ ما به عنوان جوانی که در این سرزمین زندگی می کردیم، دگر اندیش بودیم و با حاکمیت همراهی نداشتیم و جزو نیروهای حکومتی نبودیم. طبیعتا با گشت های {حکومتی} به نام ثارالله و جندالله و این قبیل برخورد داشتیم. {البته این گشت ها} در دهه های بعد تبدیل شد به نیروی انتظامی.
  2. اینها حتی به مو و لباس و راه رفتن و اینکه چه ساعتی شما باید در خیابان باشید و نباشید و به همه این چیزها کار داشتند. آرام آرام اینها را به نیروی انتظامی سپردند و یک مقداری سعی کردند که این شرایط (رفتارها) را قانونی کنند که کسی نتواند ایرادی بگیرد.
  3. دستگیری های آن موقع (دهه ۶۰) به این شکل بود که شما را می گرفتند و می بردند در کمیته ها. در این زیر زمین کمیته شما را چند روز نگه می داشتند. یادم است که در زیرزمین سپاه شما{فعالین} را نگه می داشتند که به اصلاح به یک نوعی ادب کنند که دیگر دست از آن روش ها و رفتارهایتان بردارید. این ها حتی به برخورد های خیابانی هم کشیده می شد.
  4. چند بار یادم است که به خاطر دفاع از جوانانی که بسیجی ها و همین نیروهای سپاه، به آنان برای لباس و موی آنها حمله می کردند و اینها را مورد آزار قرار می دادند، با دوستانم مجبور می شدیم که وارد معرکه بشویم و زد و خورد های خیابانی خیلی وحشتناکی {میان ما و نیروهای بسیجی و سپاه} پیش آمد. حتی یک بار حکم تیر هم داده بودند که ما از صحنه {در} رفتیم.
  5. در دهه های بعد آرام آرام پس از جنگ تلاش کردند به سوی قانون مندی {پیش روند} و دادگاه ها را راه انداختند و اینها به هر حال تلاش می کنند که در یک چهارچوب تعریف شده باشد.
  6. در دهه ۶۰ بارها این اتفاق {دستگیری} برای من و دوستانم رخ داد. برخوردهایی که ما در خیابان داشتیم به خاطر آزار و اذیت هایی بود که این نیروها در قالب گشت جندالله و ثارالله و کمیته و بسیج {انجام می دادند}.
  7. ‌دهه ۶۰ یک روز خانه خواهرم بودم. {نیروهای کمیته و بسیج} آمدند در زدند و خواهر زاده ام را صدا کردند. نمی دانستند که من آنجا هستم. یک لحظه من صدا را شنیدم و آمدم جلوی در، تا اینها من را دیدند، پا به فرار گذاشتند. یک مشت حواله آن {خواهر زاده ام} کرده بودند و ما پیگیری کرده بودیم. من جوان بودم و خیلی سرم درد می کرد برای این چیزها. پیگیری کردیم و دیدیم که در سطح شهرستان نیروهای بسیج به صورت کاملا سازماندهی شده می رفتند جوانان هایی که شیک می گشتند و لباس های شیک می پوشیدند و در مساجد حضور نداشتند و نماز جمعه نمی رفتند و … اینها را می گرفتند و می بردند در بیابان و به قصد کشت، {کتک} می زدند. یعنی دقیقا می خواستند که یک رعب و وحشتی را ایجاد کنند.
  8. یادم است یکبار با دوستانم یک جایی بودیم و شب بود. شهریار آن زمان باغ و باغات زیاد داشت. برای آبیاری به کمک دوستم رفته بودیم. همین نیروهای بسیج و سرکوبگر دهه ۶۰ رد یکی از بچه ها را گرفته بودند. این دوست من رفت به سمت استخر که آب را باز کند، من فریاد شنیدم و آمدم دیدم که چند نفر سر و صورتشان را بسته اند و با چوب و چماق {دوست من را می زدند} و یکی شان دستور می داد که بزنید و بکشید. من دوستان دیگر را صدا زدم و تا اینها دیدند که {تعدادمان} زیاد است، پا به فرار گذاشتند. یعنی دقیقا یک {ایجاد}حالت رعب و وحشت. بعد از آن رفتم کمیته و به آنها گفتنم که در این درگیری هایی که پیش می آید، ما می دانیم که طرح ریزی این نیروها از طرف سپاه و بسیج صورت می گیرد. اگر کسی بمیرد و اتفاقی بیافتد، بدانید که ما می دانیم که از جانب شماست و ما برخورد خواهیم کرد. خوشبختانه {آن درگیری ها} جمع شد. حالا به خاطر اولتیماتومی که ما دادیم و برخوردهایی که ایجاد شده بود. به هر حال این {رفتارهای بسیج و سپاه} بازتاب خوبی هم در اجتماع نداشت. آن زمان دوره جنگ هم بود و اینکه بسیجی ها جوانان مردم را می زدند بازتاب خوبی نداشت.

 

اولین پرونده سازی به اتهام تبلیغ علیه نظام

  1. در اواخر سال گذشته (۹۵) پرونده ای در شهریار {براساس} نوشته هایی که من در صفحات مجازی و فیسبوک و اینترنت می گذاشتم و نیز حضوری که در مقابل کانون وکلا در حمایت از خانم ستوده و بعدش از آن در برابر لاستیک دنا و زندان اوین داشتم، {برعلیه من} تهیه کردند. آنجا با جمعی از دوستان همیشگی {بودم} و عکس ها و خبرها را من دائما کار می کردم و {در اینترنت} می گذاشتم.
  2. همین خبر و عکس های مراسم ها را {نهاد امنیتی} کپی گرفته و پرونده سازی کرده بودند. خواستند به یک شکلی رعب و وحشت ایجاد کنند. {لذا} یک احضاریه ای را آورده بودند که مقام قضایی خواسته که شما بیایید پلیس امنیت و چند تا سوال داریم. بارها من این را گفته ام، باز هم اشاره می کنم که چون حکم مقام قضایی همراهش نبود، من به پلیس امنیت نرفتم.
  3. رفت و آمد های ما برای اعتراض و دادخواهی در مقابل لاستیک دنا و زندان اوین ادامه داشت و چند بار ماموران امنیتی آمده بودند داخل خانه به دنبال من. یک روز هم یا یک حکم دستور دادستانی که نمی دانم جعلی بوده یا نه، وارد خانه شده بودند و بچه های من را ترسانده بودند. من شکایت کردم و از آنجا آن پرونده شروع شد و رفتم پلیس امنیت. من را از آنجا فرستادند دادگاه. بازپرس در آنجا بلافاصله به من تفهیم اتهام کرد و عکس های من را نشان داد و چند تا پرسش کرد و گفت: تو اقدام علیه نظام کرده ای!
  4. قرار شد که اینها برای دادگاه به من یک احضاریه ای بدهند. در دوم آذر بود که به همراه دوستانم در میدان ونک برای دادخواهی دنا رفته بودیم و دستگیر شدیم و رفتیم {منتقل شدیم به} زندان اوین. بعد که {از زندان} آمدم بیرون، اینها احضاریه را برای من فرستاده بودند که همان پرونده تبلیغ علیه نظام بود که خوشبختانه آقای محمد مقیمی به صورت افتخاری وکالت پرونده ام را بر عهده گرفته بود.
  5. یک روز قرار گذاشتند و رفتیم و به هر حال قاضی یک دو سه ساعتی، نه اینکه از جایگاه قانون دفاع بکند، از جایگاه حکومت دفاع کرد و اینکه شما چرا این فعالیت ها را می کنید؟ چرا حکومت جمهوری اسلامی را دیکتاتوری {می دانید} و از این حرف ها نوشتید.
  6. در نهایت در ۱۸ بهمن ماه ۱۳۹۴ شعبه ۱دادگاه انقلاب شهریار به ریاست قاضی پورغفاری به خاطر {اتهام} تبلیغ علیه نظام مقدس وی رای داده بود و نوشته بود ۶ ماه و آن را هم ابلاغ کرده بود. این حکم در دادگاه تجدید نظر، تبدیل شد به ۲ میلیون تومان جریمه نقدی و پرونده بسته شد.

 

پرونده دوم به جرم اعتراض در برابر زندان اوین و لاستیک دنا

  1. در حمایت از زندانیان سیاسی، ما در برابر زندان اوین و لاستیک دنا، با دوستان می رفتیم و {تجمع می کردیم}. دستگیری من از آنجا شروع شد. برنامه ای که ما داشتیم، شنبه ها در برابر زندان اوین و دوشنبه ها در برابر لاستیک دنا در میدان ونک بود. دوشنبه دوم آذر ۱۳۹۴، من به همراه چند تن از دوستان رفتیم که آن دادخواهی و آن جنبش اعتراضی را پیگیری کنیم، دیدیم که تمام میادین شهر بسته شده، بویژه آن میدانی که میدان ونک بود و لاستیک دنا را در آنجا به عنوان نمادی از اعتراض، انتخاب کرده بودیم. فضا امنیتی بود. ماموران ما را شناسایی کرده بودند و هر روز می آمدند آنجا و از ما فیلم و عکس می گرفتند. ما را بازداشت کردند و بردند وزرا (پلیس امنیت) و در آنجا {برای ما} پرونده سازی کردند. چهار مرد و حدودا ۸ خانم بودیم.
  2. از آنجا ما را فرستادند دادسرای مقدسی اوین. بازپرس آنجا حکم دستگیری ما را به واحد عملیات پلیس امنیت تهران داده بود. بازپرس سوال و جواب هم نکرد. تا رفتیم داخل ما را دید و گفت که می شناسم و خودم بارها حضور شما را آنجا دیده ام. هر چه می خواهید بنویسید. ما هم روی کاغذ نوشتیم که ما کار غیرقانونی نکردیم و هر اعتراضی بوده و هر کاری بوده در چهارچوب قانون بوده. بلافاصله ما را راهی زندان اوین کردند و چند روزی هم آنجا بودیم. {در آنجا} دوستانی که سال ها بود ندیده بودیم {را دیدیدم}. آقای بداغی معلمی که ۶ سال در زندان بود و از دوستان من نیز بود. آقای اسماعیل عبدی از کانون صنفی معلمان و آقای جعفر عظیم زاده و امید علیشناس.
  3. پیش از اینکه ما وارد زندان بشویم یک بازجویی از ما در همان پلیس امنیت خیابان وزرا در تهران انجام شد و بعد از آن هم ما را فرستادند به دادسرای {مقدسی اوین} که بازپرس حکم بازداشت ما را صادر کرده بود. آنجا بازپرسی مختصری شد و بی درنگ ما را فرستادند داخل زندان اوین.
  4. اینها می دانستند که ما یک سری فعالان مدنی هستیم و درخواست های خاصی داریم و حمایت از آزادی زندانیان سیاسی و اعتراض به غارت و چپاول های میلیاردی که در سال های اخیر بوجود آمده است و این چیزها. این بود که برخوردهای بدی نمی توانستند داشته باشند. فقط اینکه آن بازداشت و نحوه دستگیری ما کاملا غیرقانونی بود. بازجویی شان هم همینطور. و اینکه ما را زندانی کردند. اینها همه در یک پروسه کاملا غیرقانونی و ناعادلانه انجام شد.
  5. در زندان شاهد این بودیم که اصل تفکیک آنجا رعایت نمی شود. زندانیان سیاسی با زندانیان مالی و چک و بدهکاری و اینها همه را با همدیگر در یک جا نگه می دارند. زندانی سیاسی به هر حال کسی است که از خودش و خانواده اش می گذرد برای جامعه و سرزمین و مردمش تلاش می کند.
  6. اتهام من در این پرونده، “اخلال در نظم عمومی” بود. ما یک جایی می استادیم در کنار خیابان. یک چند نفر دقیقا مشخص، بدون هیچ گونه حرکتی. عکس و نوشته دستمان و همین. نه مزاحم رفت و آمد مردم بودیم و نه مزاحم کسب و کار مردم، و نه شعاری می دادیم. هیچ! اینها چون چیزی (جرمی) پیدا نکرده بودند، این {اتهام} خنده دار را نوشته بودند: اخلال در نظم! برای همه ما {این اتهام را} زده بودند. ولی دوستانی که شنبه، دو روز قبل از ما در برابر اوین دستگیر شده بودند، چون از پیروان آقای طاهری (بنیانگذار عرفان حلقه) {بودند} و برای دادخواهی و آزادی ایشان امده بودند؛ {در جلوی اتهامشان} در پرانتز پس از اخلال در نظم، {نوشته بودند} در حمایت از حلقه غیر قانونی فلان! یعنی یک چیزی درست کنند که متاسفانه خیلی خنده دار است و توجیه قانونی هم نداشت. و آن دوستان را حکمی که برایشان صادر کرده بودند، ۹۱ روز {حبس} و شلاق بود.
  7. دادگاه ما هم بیستم اسفند بود که برای همین دادگاه مان در تهران انجام شد و به همراه دوستان رفتیم دادگاه.
  8. فاضی در جلسه دادگاه در بیستم اسفندماه، دو تا سوال پرسید: شما آنجا چه می کردید و برای چه رفته بودید؟ همه ما گفتیم که ما از آنجا عبور می کردیم، آن روز آنجا اصلا تجمعی نبوده، فعالیتی نبوده و دقیقا هم همینطور هم بود، و همین پرسش و پاسخ را همه نوشتند و گذاشتند جلوی قاضی و قاضی گفت که حکم صادر می کنم و بروید و به شما خبر می دهیم. قاضی دادگاه خودش را معرفی نکرد و فقط من قاضی شعبه فلان دادگاه کیفری هستم.خودش هم {به این شیوه معرفی} می خندید.
  9. پس از اینکه چند روزی ما در زندان اوین بودیم، اعلام کردند که شما بیایید وثیقه بگذارید. وثیقه ما فکر می کنم ۵۰ میلیون تومان بود. فیش حقوقی برای ما خواسته بودند که یکی از همکاران من آورده بود و گذاشته بود. برای دوستان دیگر هم فکر کنم {وثیقه} فیش حقوقی یا پروانه کسب {صادر کرده بودند}. یکی دو هفته یا ۲۰ روزی طول کشید تا آزاد شدیم. در این مدت در بند ۸ زندان اوین بودیم.
  10. ما اعتراض کردیم به آن حکم. چون آن هم یک چیز خیلی خنده داری بود. قاضی می گفت که شما فعالیت هایتان و تجمعی که داشتید غیر قانونی بوده و باید مجوز می گرفتید. گفتیم که جنبش نیازی به مجوز ندارد. ما حزب و سازمان نیستیم و نمی خواهیم سازماندهی کنیم. چند نفر بودیم در حمایت از آزادی زندانیان سیاسی، خواسته های کاملا مشخص که ممکن است که آقای قاضی شما هم داشته باشید. در ارتباط به فعالیت هایی که در این سال های اخیر توسط وابستگان حاکمیت میلیاردها میلیارد انجام شده، یکی از خواسته های ما این بود که به اینها هم رسیدگی شود. من یکسری در نوشته هایم گفته بودم که به هر حال این روش هایی که حاکمیت دارد به کار می برد در برخورد با فعالان سیاسی و دوستانی که در زندان هستند به عنوان فعال مدنی و سیاسی، اینها غیرقانونی است و نشان می دهد که حاکمیتی که می آید از این ابزارها از قانون به عنوان ابزار سرکوب استفاده  می کند، آن {حاکمیت} دیکتاتوری مذهبی است. این بحث که من به حاکمیت و حکومت چنین تاخته ام و حکومت مذهبی را دیکتاتوری اعلام کردم، بهشان بر خورده بود.
  11. در آن دادگاه به ۳ ماه زندان و شلاق محکوم شدم که آن حکم تا ۲ سال تعلیق شد.

 

پرونده شهرداری شهریار و اخراج از کار

  1. همان موقعی که درگیر پرونده ی رفت و آمد به زندان {اوین} بودیم و چند روزی که من زندان بودم و بعدش آمدم، شیطنت هایی فکر می کنم از طرف نهادهای امنیتی شده بود.
  2. سال ۸۸ بود بعد از انتخابات. یادم است که نیروهای امنیتی آمدند من را ببرند. نیروهای اطلاعات شهریار با حراست {شهرداری} هماهنگ کردند. با حضور حراست در اداره اطلاعات من را تحویل دادند دادگاه و من آنجا بودم و کلی پرسش و پاسخ که آمده بودیم شما را دستگیر کنیم و از این حرف ها. حتی یک بار هم دو سال قبل از آن ۸۶ بود فکر می کنم که یک جلسه ای را در حراست با من گذاشتند و کلی سوال و جواب اینها که شما چطور وارد این تشکیلات شدید؟
  3. من سال هاست که در همین اداره {شهرداری} کار می کنم و {کارمند} رسمی هستم؛ گفته بودند به یک بهانه ای مثلا غیبت که ایشان چند روز نبودند، بیاید تسویه حساب کند. من آمدم پیگیری کردم و از طریق اداره کار و کارشناسانش حکم بازگشت به کار من را دوباره زدند و دوباره بعد از دو ماه {به شهرداری} برگشتم. {اما}برای من ابلاغ زدند که شما بروید راننده فضای سبز بشوید. البته اینهایی که می گویم و مشاغلی که می گویم قصد جسارت ندارم. هر شغلی هر کاری برای خودش قداست و اهمیت و احترام خودش را دارد ولی خوب به هر حال با توجه به تجربه و تفکر یک شخص و کارایی و توانمندی یک شخص معمولا در هر سازمان و در هر اداره ای برای آن شخص جایی را تعریف می کنند. اما وقتی می آیند از همین ابزارهایی که در دستشان است هم سعی می کنند که استفاده کنند در جهت سرکوب. مثلا همین کار آدم را ابزار سرکوب قرار دهند که همانطور که این کار را کردند و چند ماه من نبودم و حقوق نمی گرفتم و بعدا البته گرفتم، خوب اینها به من آزار می رساند و خانواده من تحت فشار قرار می گیرند.
  4. زمانی که سال ۸۰ فکر می کنم شهرداری شهریار تاسیس شد، وارد شهرداری شدم؛ یکی دو سال طول کشید که کارهای رسمی شدن من انجام شود. اداره اطلاعات شهریار فهمیده بود و پیگیر بود و آمدند اعتراض کردند و که چرا و چطوری شما وارد شدید و شما نمی توانید در ادارات دولتی کار کنید. حتی رئیس اطلاعات در آن زمان در همان سال ها آمد با من در پوشش کارمند استانداری، در صورتی که من می دانستم ایشان رئیس اداره اطلاعات بود در آن سال ها، در پوشش کارمند استانداری آمد و از من خیلی سوال و جواب کرد و که فعالیتی نداشته باشم و چطور آمدم وارد شدم.
  5. در سال های بعد از استانداری یک بار نامه آمده بود که خاتمه بدهید به فعالیت و کار ایشان! ایشان فعالیت سیاسی دارد. که من اعتراض و شکایت کردم و از طریق استانداری پیگیر بودم و در آن زمان فکر کنم سال ۸۴ بود، ۶ و تا ۷ ماه طول کشید و اینها دوباره حکم بازگشت به کار من را زدند و استانداری تایید کرد. منتها {با این شرط که} هیچگونه مسئولیت و سمتی به من در این اداره داده نشود.
  6. قبل از دستگیری، در سازمان حمل و نقل {شهرداری شهریار} کارمند بودم و کار دفتری داشتم. یک مدتی ما تلاش داشتیم در این شهرداری سندیکار کارگری راه بیاندازیم. می دانید که اینها با فعالیت های سندیکایی کاملا مخالفند و نمونه بارز آن هم همکنون در زندان با حکم ۶ سال فعال کارگری سندیکای سابق آقای جعفر عظیم زاده الان در زندان اوین است.
  7. از طریق اداره کار مطلع شدم که می شود این انجمن های صنفی یا سندیکای کارگری راه اندازی کرد. پیگیر شدم، از طریق دوستان و آماده کرده بودیم که اساسنامه اش را بنویسیم و با اداره کار هماهنگ کنیم که خبردار شده بودند. اینها (ماموران امنیتی و نهادهای امنیتی) مستقیم برخورد نمی کنند. می آیند با همین روش های ایذایی، سریع شما را جابجا می کنند.
  8. من نماینده تعاونی مسکن شهرداری خودمان بودم که ۱۵۰ تا عضو داشت. سال ۸۷ بود. آن موقع هیات مدیره شهردار بود و یکسری از اعضای شوراها بودند و یک زمینی خریده بودند کسانی که خودشان دستشان در کار است و این کاره هستند. زمین بدون سند خریده بودند. من نماینده و عضو آن تعاونی مسکن برای گرفتن سند بودم. اینها آمدند و من را با یک روش هایی از آنجا بر داشتند. اینها شنیده بودند که من می خواهم پیگیری بحث یک نهاد صنفی و کارگری باشم، مستقیم گفتگو نمی کنند، می روند با یک روش های ایذایی در شهرداری و آن ابزارهایی که در اختیارشان است، کاری می کنند که من متوجه بشوم که من باید پیگیری این مسکن نباشد. و یا دوستانی را که مثلا من با خودم همراه کردم، بیایند بشینند و این تشکل را سازمان بدهیم، به نوعی با آنها وارد مذاکره می شوند یا تهدید یا تطمیع می کنند و طرف را عرض کنم از دور مبارزه کنار می کشند. این چیزی است که من به چشم خودم اینجا دیده ام.
  9. یا حرکت دیگر همین جنبشی بود که ما در برابر لاستیک دنا و زندان اوین داشتیم. خوب این خودش یک حرکت خیلی خوبی بود. یک جنبش اعتراضی بود. آرام آرم می توانست از داخلش یک نهاد حقوق بشری خیلی خوب در بیاید که هر کسی هر اعتراضی دارد، خانواده اعدامیان دهه ۶۰، خانواده جانباختگان ۸۸ یا خیلی از کسانی که این حقوقشان تضییع شده در این سال ها خانواده زندانیان سیاسی و عقیدتی آرام آرام بیایند به این بپیوندند و یک نهاد و سازمان حقوق بشری بسیار خوب سرپا تشکیل شود که اینها (نهادهای امنیتی) آمدند با این پرونده سازی و بگیر و ببند و سرکوب در برابرش ایستادند و جلوگیری کردند.
  10. معمولا حکومتی می ترسد که مردم نهاد نباشند. همراه مردم نباشند. از اعتراض و از راهپیمایی و از تجمع و از خواسته های اینها می ترسند. اینکه هر جایی اسم سندیکا می آید، (نهادهای امنیتی) سریع می آیند به یک شکلی سنگ اندازی کنند. چون به نظر اینها سندیکا یک چیز غیرقانونی اعتراضی است و ممکن است که آرام آرام خودش را به شکل یک اپوزیسیون در کشور در بیاورد. این است که اسم سندیکا یا کانون های صنفی می آید، به اینها (حکومت) بر می خورد که یعنی دقیقا چیزی (نیروی اعتراضی) در برابر حکومت! نه اینکه حالا فکر بکنند اینها یک عده هستند و خواسته هایی دارند و در چهارچوب قانون می خواهند فعالیت کنند. اما {حکومت} می گویند نه و اینها (فعالین) می خواهند فعالیت های ضد انقلابی بکنند و فعالیت های بر اندازی بکنند و مملکت را دچار آشوب بکنند.
  11. در شهریور سال ۹۷ باز هم برای چندمین بار شهردار فردوسیه و حراست با همدستی نهادهای امنیتی نامه خاتمه بکارم را پس از ۱۷ سال که کارگر رسمی در آتش نشانی بودم، صادر کردند.
  12. به اداره کار شکایت کردم که هیات تشخیص حکم بازگشت به کارم را تایید کرد اما این بار وزارت اطلاعات با نفوذ غیرقانونی و آشکار در شهرداری آنها را وادار کرد به حکم اعتراض کنند و پرونده ای از فعالیت مدنی و مصاحبه ها و نوشت هایم را به هیات حل اختلاف اداره کار و تعاون شهرستان شهریار فرستاد. آنها هم بدون پرسش از من در جلسه رسیدگی، حکم بازگشت به کارم را نقض کردند.
  13. پس از دادن نامه خاتمه به کار در شهرداری فردوسیه در تابستان ۹۷ سلسله اعتراضاتی را با لباس آتش نشانی در برابر شورای شهر، شهرداری فردوسیه، فرمانداری شهریار، اداره کار، وزارت کار، استانداری، وزارت کشور و ریاست جمهوری و نوشتن نامه به این دستگاه ها برای دادخواهی و بازگشت به کارم انجام دادم که در چند مورد بازداشت کوتاه مدت نیز شدم.
  14. از همان شهریور ۹۷ تاکنون که بیش از یک سال و نیم بیکارم، حقوق، بیمه و درآمد خانواده هم قطع شده و باید منتظر رای دیوان باشیم.

 

پرونده سوم به اتهام تبلیغ علیه نظام

  1. با شکایت معاونت وزارت اطلاعات غرب استان تهران، از من به جهت نوشته هایم و نقد هایی که داشتم در فضای رسانه ای، شرکت و حضورم در مراسم های گوناگون، همراهی با خانواده جانباختگان، همراهی با خانواده زندانیان،‌ داشتن دوستانی در خارج از کشور، که به قول ایشان معاند و ضد انقلاب بودند و نوشته ها و مقالات گوناگونی که داشتم، ایشان در دادگاه انقلاب شهریار طرح شکایتی کرده بود. که دادگاه {اتهام} تبلیغ علیه نظام را روی آن پذیرفت. البته ایشان {معاونت وزارت اطلاعات} خواسته بود که اتهامات اقدام علیه امنیت ملی و همه این چیزها زده شود که قاضی فقط توضیحاتی که به من داد گفت فقط همان تبلیغ علیه نظام را من به شما می دهم.
  2. مورد خاص این پرونده، مقالات و نوشته های من بود در نقد نظام حاکم و همراهی با خانواده زندانیان سیاسی و شرکت در مراسم.
  3. قاضی برای من حکم ۹ ماه زندان صادر کرد و پرونده در دادگاه تجدید نظر استان تهران در جریان است. منتظریم که یک روزی را برای دادگاه در آنجا اعلام کنند. حکم اش را بعدا صادر می کنند.

 

نامه به رهبر جمهوری اسلامی و بازداشت دوباره

  1. در خرداد سال ۹۸ همراه دوستان نامه ۱۴ کنشگر درون میهن در گذار از جمهوری اسلامی، برکناری رهبر، انتخابات آزاد، قانون اساسی نوین و آزادی تمامی زندانیان سیاسی را انتشار دادیم.
  2. در امرداد ۹۸ اغلب دوستان امضاکننده بیانیه ۱۴ در مشهد بازداشت شدند و در شب هنگام ۵ شهریور ۹۸ ماموران وزارت اطلاعات با حمله مسلحانه و شکستن در خانه مرا نیز با گرفتن اسلحه بروی سرم بازداشت کردند و به سلول انفرادی در بازداشتگاه ۲۰۹ وزارت اطلاعات در زندان اوین منتقل شدم.
  3. همانجا اعلان اعتصاب غذا کردم. فردای آن روز مرا به دادگستری شهریار آوردند و در شعبه سوم بازپرسی دادگاه انقلاب حضور یافتم که بازپرس تبلیغ علیه نظام به جهت فعالیت های مدنی و حقوق بشری و توهین به رهبر و قوای سه گانه به جهت امضا بیانیه ۱۴ را به من تفهیم کرد. {قاضی} گفت یک ماه بازداشت موقت هستی. من نسبت به نقض حقوق شهروندی ام در شکستن در خانه و سلول انفرادی اعتراض کردم.
  4. در مدت سه هفته ۸ جلسه بازجویی داشتم که سه جلسه آن بازجویان دو و سه نفر بودند. از من خواستند که با اظهار ندامت از فعالیت حقوق بشری و امضا بیانیه ۱۴ ، در ویدیو دو دقیقه ای که آنها برای انتشار به صداوسیما بفرستند، مرا آزاد کنند و سرکارم بازگردم. به شدت به آنها تاختم و نپذیرفتم.
  5. پس از آن ۱۰ روز هم در بند عمومی ۲۰۹ بودم که مدیر سایپا و چندتن از رانتخواران و مدیران حکومت نیز آنجا بودند. سپس به بند ۸ زندان اوین منتقل شدم که سه هفته انجا با جعفر عظیم زاده ، سهیل عربی ، روح اله مردانی ، بهزاد همایونی و دوستان دیگر بودیم. در هواخوری {زندان} کاپشن آتش نشانی را در اعتراض به بیکار کردنم توسط نهادهای امنیتی، بر تن داشتم. با اعلام اعتصاب غذا مرا به اندرزگاه ۴ زندان اوین تبعید کردند.
  6. در اندرگاه چهار اعتصابم ادامه داشت و کاپشن آتش نشانی را نیز می پوشیدم و با دوستانی چون فرهاد میثمی در کتابخانه دیدار و گفتگو داشتم که او را به زندان رجایی تبعید کردند.
  7. آنگاه اعتراضات مردم در آبان ۹۸ آغاز شد و من هم در حمایت از این جنبش اعتراضی و در مخالفت با کشتار مردم همانجا موی سرم را از ته تراشیدم و اعتراضات من با اعتصاب غذا، پوشیدن کاپشن سرخ آتش نشانی و زدن موی سر، سه گانه شد.

 

آزادی از زندان

  1. چهار ماه و نیم از حکم‌ بازداشت موقتم گذشت. پرینت اتهامات را از زندان گرفتم که تبلیغ علیه نظام و توهین به رهبر و قوای سه گانه در آن درج بود. پرونده مرا از شعبه سوم بازپرسی دادگاه انقلاب شهریار به شعبه دوم بازپرسی دادسرای اوین فرستادند و آنجا با قرار وثیقه یکصد و پنجاه میلیونی موافقت شد که با تودیع آن آزاد شدم و در خانه به اعتصاب غدای ۶۴ روزه ام پایان دادم.
  2. دو مرحله از آغاز بازداشت اعتصاب {غذا} کردم که نخست از سلول انفرادی تا بند ۸ زندان اوین ۴۳ روز طول کشید و مرحله دوم که در اندرزگاه ۴ شروع کردم و ۶۴ روز طول داشت.
  3. ماه پیش هم احضاریه آمد که در ۶ اردیبهشت ۹۸ در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران با اتهام تبلیغ علیه نظام محاکمه خواهم شد.

دانلود ضمایم و اسناد مرتبط:

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا