گزارش۱۱ : جلسات استماع دادگاه برای رسیدگی به سخنان شاکیان، بخش پنجم
گزارشهای محاکمه | 8 اکتبر 2021، زمان: 14:56
زندان گوهردشت در ایران. یکی از زندانهایی که افراد زیادی در تابستان ۱۹۸۸ (۱۳۶۷ ه.ش) در آن اعدام شدند.
عکس: زندان گوهردشت / انسی و متیاس [Ensie & Matthias] (flickr.com) / CC BY-SA 2.0
ما در گزارش پیشین خود خلاصه ای از جلسات استماع دو شاکی که در طی هفتۀ گذشته برگزار شد را ارائه کردیم. محاکمه در روز دوشنبۀ این هفته با جلسۀ استماع شاکی ۱۵ ادامه یافت که زمان آن کوتاه تر از جلسات استماع پیش بود و قبل از نهار به اتمام رسید. پس از نهار محاکمه با جلسۀ استماع شاکی ۱۶ که از کانادا و از طریق اینترنت در دادگاه حضور یافته بود، ادامه پیدا کرد. این جلسه در روز چهارشنبه به پایان رسید. در روز پنجشنبه جلسۀ استماع شاکی ۱۷ برگزار شد و در همان روز نیز خاتمه یافت. در این گزارش بر هر سه جلسۀ استماع برگزار شده در این هفته، نظری اجمالی خواهیم انداخت.
شـــــــاکی ۱۵
شاکی ۱۵ نخستین شاکی این محاکمه است که خود به عنوان بازماندۀ اعدام های جمعی برای ادای شهادت شرکت نکرده است بلکه او از بستگان فردی است که دادستان ادعا میکند در زندان گوهردشت اعدام گردیده. این شاکی به دادگاه گفت که یکی از برادران بزرگترش به دلیل هواداری از یکی از سازمانهای مخالف حکومت دستگیر شده بود. اگرچه او به طور کامل با فعالیتهای سیاسی برادرش آشنا نبود اما بعداً به این نتیجه رسیده بودکه وی به احتمال زیاد بخشی از یک شاخۀ «زیرزمینی» حزب توده بوده و اینکه در ابتدا او را در زندان اوین محبوس ساختند و سپس وی به گوهردشت انتقال داده شده است. شاکی مزبور به دادگاه گفت وی در آن زمان در خارج از ایران زندگی میکرد اما پدر و دو برادر دیگرش مرتباً به دیدار برادر زندانی وی در هر دو زندان می رفتند اما مدت کوتاهی پیش از زمان اعدامهای گروهی در تابستان ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) به آنها گفته شد دیگر بیش از این اجازۀ ملاقات ندارند.
دادستان سپس از وی در مورد سه نامهای که برادرش نوشته بوده که وی آنها را در مراحل اولیۀ تحقیقات به پلیس سوئد داده بود سؤال کرد. آخرین نامه ای که برادر این شاکی به خانواده اش فرستاده در ماه ژوئن ۱۹۸۸ (خرداد ۱۳۶۷) بوده است و شاکی توضیح داد که او و دیگر اعضای خانوادهاش گمان می کنند که برادر وی هرگز پاسخ آنها به آخرین نامه اش را دریافت نکرد.
شاکی فوق در ادامۀ سخنانش توضیح داد که او و بقیۀ اعضای خانواده اش در تابستان ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) شروع به شنیدن شایعاتی در بارۀ اعدام های جمعی کرده بودند و به شدت در بارۀ وضعیت برادرش نگران بودند. اما مدتی بعد بود که آنها از سرنوشت وی اطلاع یافتند زیرا پدرش به زندان اوین احضار شد و به وی گفتند که پسرش اعدام شده است. آنها وسایل او را به وی تحویل داده و دستور دادند که حق برگزاری هیچ گونه مراسم عزاداری علنی ندارند. به این خانواده هرگز گفته نشد که برادر شاکی فوق را در چه مکانی دفن کرده اند.
وکلای مدافع متهم از پرسیدن هر گونه سؤالی از این شاکی خودداری کردند.
شــــــــــــاکی ۱۶
آن روز محاکمه با جلسۀ استماع شاکی ۱۶ که از بازماندگان اعدام های جمعی میباشد و از کانادا و از طریق اینترنت در دادگاه حضور یافته بود آغاز شد. وکیل مدافع وی، گوران جالمارسن (Göran Hjalmarsson) با معرفی مختصری در بارۀ موکل خود، جلسه را آغاز نمود. وی توضیح داد که شاکی مزبور در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) در سن ۱۹ سالگی و در حال فروش مجله برای سازمان مجاهدین خلق دستگیر شد. وی در ابتدا در طی محاکمه ای که فقط چند دقیقه به طول انجامید، به دو سال حبس محکوم شد، اما بعداً به او اطلاع دادند که مجازات وی به دوازده سال حبس تغییر یافته و نهایتاً مدت مجازات وی را به هشت سال حبس «کاهش دادند». در هیچیک از مراحلی که میزان مجازات وی تغییر داده شد، محاکمه ای برگزار نگردید. این شاکی دوران محکومیت خود را در دو زندان متفاوت گذراند. او ابتدا در زندان قزل حصار محبوس گردید و سپس در بهار سال ۱۹۸۵ (۱۳۶۴) به زندان گوهردشت انتقال یافت. شاکی مزبور را یک بار به راهروی مرگ آوردند و همان بار او را در برابر هیئت مرگ نیز حاضر کردند. این شاکی ادعا میکند در روزی که وی را به راهروی مرگ آوردند، متهم به بند وی آمد و نام زندانیانی که قرار بود با این هیئت ملاقات کنند را اعلام کرد.
شاکی پس از نوشتن یک توبه نامه، به زندان انفرادی فرستاده شد. شاکی توضیح داد که توانسته بود یکی از میله های فلزی جلوی پنجرهاش را تکان بدهد به طوری که بتواند تا حدی آنچه در بیرون اتفاق می افتد را ببیند. شاکی مشاهده نمود که هر شب یک کامیون یخچالی وارد زندان میشد. سپس او صداهایی را میشنید که به تشخیص وی اجسادی بودند که به داخل کامیون انداخته می شدند. شاکی را حداقل دو یا سه بار برای بازجویی توسط مسئولان زندان از سلولش خارج ساختند و حداقل یکی از این دفعات مورد ضرب و شتم قرار گرفت. شاکی مذکور توضیح داد خاطرات این بازجویی ها را به خوبی به یاد ندارد اما به خاطر می آورد که متهم مذکور در بازجویی از وی شرکت داشت.
هنگامی که وکیل خصوصی تعدادی دیگر از شاکیان که قبلاً گفته بود اعدامهای جمعیِ افراد وابسته به سازمان مجاهدین خلق را باید نسل کشی محسوب کرد، از شاکی سؤال میکرد، شاکی در پاسخ به او یکی از سخنرانیهای نماز جمعه را که مدت کوتاهی پیش از شروع اعدامها از تلویزیون زندان شنیده بود، به خاطر آورد. شاکی توضیح داد که امام جمعه «عباراتی تند» علیه منافقین زندانی (اصطلاحی توهین آمیز که توسط حکومت ایران برای نامیدن افراد وابسته به سازمان مجاهدین خلق استفاده میشود) و علیه تمام افراد «محارب» به کار برده بود. هنگامی که وکیل مزبور پرسید آیا امام جمعه در سخنان خود ذکر کرد که تمام منافقین باید نابود یا اعدام شوند، به نظر میرسید متهم سر خود را تکان میدهد و این در حالی بود که شاکی مزبور این مطلب را تأئید نمود که امام جماعت چنین چیزی را گفته بود.
سپس وکلای مدافع متهم با روشی آشنا بر روی ناهمخوانیهای موجود بین شهادت شاکی در دادگاه و بیانیهای که او در هنگام تحقیقات به پلیس سوئد داده بود، تأکید نمودند. یکی از این ناهمخوانیها مربوط به بخش بخصوصی از زندان و عبارتی که شاکی برای توصیف آن به کار برده بود، میشد. هنگامی که وکیل مدافع متهم که ادارۀ جلسه را بر عهده داشت، دو عبارت متفاوت مورد بحث را با هم اشتباه کرد، شاکی فوق ناگهان و با حالتی هیجانزده مطلبی با مضمون زیر را بیان کرد که: «میبینید؟ شما هم اشتباه کردید. چنین چیزی امکانپذیر است. حالا آیا من باید ادعا کنم که شما دروغ میگویید؟ نه، اشتباه میتواند اتفاق بیافتد».
شــــــاکی ۱۷
محاکمه در روز پنجشنبه با جلسۀ استماع شاکی ۱۷ ادامه یافت. این شاکی ساکن کانادا است اما علیرغم امکان ادای شهادت از طریق اینترنت، وی تصمیم گرفته بود برای اینکه شخصاً در جلسۀ استماع حضور یابد، به سوئد سفر کند. وکیل این شاکی به نام بنت هسلبرگ (Bengt Hesselberg) کار خود را با معرفی موکل خود آغاز نموده و شرحی از پیشینۀ شخصی این شاکی به دادگاه عرضه کرد. شاکی مزبور در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) و در سن ۱۷ سالگی در آخرین سال تحصیل خود در دبیرستان، در مدرسه دستگیر شد. این شاکی به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق و فعالیت در این سازمان به صورت پخش جزوات و شرکت در تظاهرات دستگیر شد، اما او دو ماه پیش از دستگیر شدن، سازمان مجاهدین خلق را ترک کرده بود. شاکی فوق ابتدا به پنج سال حبس محکوم شده بود که بعداً به ده سال تمدید گردید و او مدت حبس خود را در سه زندان اوین، قزل حصار و گوهردشت سپری کرد و چندین بار از زندانی به زندان دیگر منتقل شد. در دوران اعدامهای گروهی، شاکی مذکور در زندان گوهردشت محبوس بود. وی را یک بار به راهروی مرگ آوردند که در طی آن مجبور شد در برابر هیئت مرگ نیز حاضر شود.
هنگامی که دادستان از این شاکی درخواست کرد آنچه را در مورد دورۀ اعدامهای جمعی به خاطر میآورد، تعریف کند، او به طور خلاصه صحبت کرد و توضیح داد یک شب در مراحل اولیۀ این وقایع، او توانسته بود از پنجرهای ببیند که یکی از افراد شاغل در زندان فرغونی پر از طناب را میبَرَد و رفت و آمدهایی را میدید که مطابق وضعیت عادی و معمول نبود. همان شب یک گروه ۲۰ نفری از زندانیان همبند او را از بند بیرون بردند و آنها دیگر هرگز بازنگشتند. حوالی همان ایام بود که شاکی با رمزهای مورس با یک زندانی از بندی دیگر تماس گرفت که آن زندانی به وی گفته بود یک هیئت مرگ وارد زندان شده است. مورس روشی معمول برای برقراری ارتباط در زندان گوهردشت بود و جریانات مشابهی از برقراری ارتباط میان زندانیان توسط شاکیان دیگر نیز تعریف شده بود. شاکی مذکور توضیح داد در آن هنگام بود که او و همبندانش احساس کردند که واقعهای غیر عادی در شُرُفِ وقوع است.
وی در ادامۀ سخنانش توصیف کرد که چگونه مسئولان زندان در دو نوبت از او و همبندانش در بارۀ اعتقادات سیاسیشان و تمایل ایشان به محکوم کردن سازمان مجاهدین خلق بازجویی کردند. به نظر میرسید که پاسخی که یک زندانی به این سؤالات میداد یکی از عواملی بود که تعیین میکرد آیا وی باید در برابر هیئت مرگ حاضر شود یا خیر. شاکی سپس توضیح داد که دفعۀ دوم او از دادن پاسخهای واضح و صریح طفره رفت و همین باعث شد که یکی دو روز بعد، او را نزد هیئت مرگ ببرند. این شاکی میگوید هنگامی که در انتظار دیدن هیئت مرگ بودم متهم بر شانهام زد و «با همان لحن طعنه آمیز همیشگیاش» مطلبی به این مضمون گفت که «بالاخره اشهد تو را هم خواندند».
این شاکی ادعا کرد که با شخصی که دادستان میگوید متهم است، خیلی خوب آشناست. نخستین بار، زمانی که متهم هنوز یک نگهبان معمولی بود، در زندان اوین در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ (برابر با دهۀ شصت) با او روبرو شد. پس از ملاقات مجدد با او در زندان گوهردشت، یعنی زمانی که او مراتب ترقی را طی کرده و دادیار شده بود، آنها مجدداً یکدیگر را در زندان اوین و پس از وقوع اعدامهای جمعی ملاقات کردند. شاکی سپس میگوید یک بار این شخص را پس از آزاد شدن از زندان ملاقات کرد. به گفتۀ شاکی، او در خیابانی در تهران به طور تصادفی با وی مواجه شد و این شخص را که او از دوران حبسش در زندان میشناخت، ناگهان و بی اختیار گفت که «دیگر در زندان کار نمیکنم. الآن در کار معدن و معدنکاری هستم.» هنگامی که دادستان از شاکی پرسید آیا مطمئن است که این همان شخصی بود که تو هر بار در مکانهای مختلف ملاقات کردی، شاکی تأئید نمود و با هیجان اظهار داشت: «آن شخص همان کسی است که اینجا نشسته است».
وکیل شاکی فوق سپس از او پرسید جملهای که شخصی که ادعا میشود همان متهم باشد، هنگام برخورد با شما در تهران، در مورد کار در معدن ناگهان و بی مقدمه بر زبان آورد را چگونه توجیه میکنید، شاکی توضیح زیر را بیان کردکه از فارسی به زبان سوئدی و سپس از سوئدی به انگلیسی ترجمه شد. او گفت: [توضیح مترجم: این جملات مجدداً از انگلیسی به فارسی ترجمه شده است]
«این افراد در زندان خیلی قدرتمند بودند. اما خارج از زندان خیلی میترسیدند و شاید کمی هم احساس شرمندگی میکردند. آنچه او با رفتارش نشان داد این بود که او تقریباً کمی نگران بود و بنابراین گفت که او دیگر در اوین کار نمیکند. حداقل، به من که این طور گفت.»
وکیل همچنین از شاکی مزبور پرسید منظور وی در مورد مطلبی که کمی قبل گفته بود که – نه تنها او متهم را شناخته است بلکه متهم نیز او را شناخته است، چیست. وکیل پرسید: «آیا منظور شما این است که او در اینجا شما را شناخت؟» و شاکی به سرعت پاسخ داد: «بله. میتوانم این را در چشمهایش ببینم.»
وکلای مدافع متهم قسمت مربوط به خود در جلسۀ استماع را نسبتاً مختصر انجام دادند و بیشتر در خصوص ناهمخوانیهای میان اظهارات شاکی در دادگاه و بیانیۀ او به پلیس سوئد سؤال کردند. وکیل مدافع متهم همچنین مخصوصاً از شاکی سؤال کرد آیا او به مطالب بازگو شده در جلسۀ استماع شاکی ۱ گوش کرده است و آیا این موضوع سبب شده که وی در جواب به این سؤال که چه زمانی پیش از اعدامهای جمعی وارد گوهردشت شد، تاریخی متفاوت با آنچه به پلیس سوئد داده بود، بگوید. شاکی این موضوع را انکار کرد.
گزارش آینده:
ما در گزارش بعدیمان، خلاصهای از جلسات استماعی که قرار است هفتۀ آینده برگزار شود، تهیه خواهیم کرد.