شهادتنامه بهروز صادق خانجانی
اسم کامل: بهروز صادق خانجانی
سال تولد: ۱۳۵۶
محل تولد: کینشاسا ( پایتخت جمهوری دموکراتیک کنگو)
شغل: کشیش پروتستان ( کلیسای ایران)
سازمان مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
تاریخ مصاحبه: ۲۳ آبان ۱۳۹۹
مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
این شهادتنامه بر اساس مصاحبه با آقای خانجانی تهیه شده و در تاریخ ۱ ژوئن ۲۰۲۱توسط ایشان تأیید گردیده است. این شهادتنامه در ۵۹ پاراگراف تنظیم شده است.
نظرات شهود بازتاب دهنده دیدگاه های مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی باشد.
شهادتنامه
پیشینه
۱) من در سال ۱۳۵۶ در شهر کینشاسا در کشور کنگو متولد شدم، زمانی که پدرم برای یک ماموریت کاری از طرف یونسکو در این کشور به سر می برد. تحصیلات من در رشته حقوق قضایی است و در ایران هم مدتی کار بازرگانی می کردم. از سال ها قبل نیز به عنوان یکی از مسئولان کلیسای ایران مشغول به فعالیت هستم. به دلیل این که مادرم مسیحی هستند، من تحت تعالیم مسیحیت تربیت شده ام. در واقع من مسیحی زاده هستم و تغییر دین نداده ام. پدرم هیچ وقت دین اسلام را به من تحمیل نکرد. {البته} این به آن معنا نیست که {در طول عمر از نظر اعتقادی} تحقیق نکرده باشم، یا به دنبال آن نبوده باشم که کدام {دین} درست یا غلط است.
پیوستن به جرگه کشیشی
۲) در تمام دنیا هر فرد مسیحی ای که انجیل را خوانده باشد، کشیش یا غیر کشیش، وظیفه خود می داند که {آن} حقیقت و نجات {یا} نور و شادی ای را که از طریق عیسی مسیح پیدا کرده با دیگران به اشتراک بگذارد. به همین دلیل، ما معمولا از کلمه تبلیغ استفاده نمی کنیم. کلمه بشارت را به کار می بریم، یعنی مژده {دادن}. چرا که اعتقاد داریم که خداوند از طریق عیسی مسیح با بشر آشتی کرده است و این در واقع بشارتی است که ما می دهیم. هر فرد مسیحی می داند که یکی از دعوت هایی که انجیل از آن یاد می کند، این است که پیغام خوش انجیل را به مردم برسانید. این پیغام خوش باید بدون خشونت اعلام شود و افراد می توانند {آن را} بپذیرند و یا نپذیرند. {همین طور} کتاب مقدس به ما می گوید که هدیه ای که به خدا می دهید و یا کاری که برای خدا انجام می دهید باید {بر اساس ایمان} قلبی و به دور از خشونت باشد. در غیر این صورت خداوند آن را نمی پذیرد. به طور مثال، فردی مبلغ زیادی به خیریه کمک می کند، اما چون از روی ایمان قلبی نبوده و خداوند نهان بین است، آن را به عنوان یک کار خیر نمی پذیرد. بر اساس چنین تربیتی، من تصمیم گرفتم که کشیش شوم.
کلیسای ایران
۳) کلیسای ایران یک کلیسای خانگی (فاقد ساختمان رسمی کلیسا) است، که در سرتاسر کشور عضو دارد. ما فعالیت های به نوعی می توان گفت رسمی کلیسای ایران را از سال ۱۳۷۴ شروع کردیم. البته ما معتقدیم که این حرکت از دو هزار سال پیش آغاز شده است که کلیسای عیسی مسیح شکل گرفت. چشم انداز و اهداف کلیسای ما در واقع همان اهداف کتاب مقدس است. هدف کتاب مقدس صلح جویی است، نه تخریب و پلیدی. ما هم می خواهیم که در همین چهار چوب حرکت کنیم.
۴) علیرغم برخی فرقه گرایی ها در تاریخ مسیحیت، در کتاب مقدس چیزی به نام فرقه وجود ندارد. کلیساها در قرون اول میلادی با نام شهر و یا کشور شناخته می شدند. به طور مثال می گفتند کلیسای اِفِسس؛ یعنی ایماندارانی که از شهر اِفِسس (در ترکیه امروز) هستند.[۱] بر همین اساس، ما خودمان را کلیسای ایران می نامیم، یعنی ایماندارانی که از کشور ایران هستند.
۵) مشارکت در معنای جمع شدن و دعا کردن، یک اصل غیر قابل انکار کتاب مقدس است. برخلاف آن چه که بسیاری گمان می کنند، کلیسا ساختمان نیست، بلکه جایی است که افراد در زمان مشخصی برای نیایش گرد هم می آیند. کلیسا از منظر کتاب مقدس، افرادی هستند که به عیسی مسیح ایمان آورده اند. {بر این اساس} محلی که دو یا سه نفر مسیحی {به جهت نیایش} گرد هم می آیند، کلیسا است. از دو هزار سال پیش که مسیحیت آغاز شد، حکومت های دیکتاتور با تجمع مسیحیان در یک محل مشکل داشته اند. در زمان امپراتوری روم، مسیحیان در قبرستان ها یا کلیساهای خانگی جمع می شدند. در زمان حاضر هم که حکومت هایی مانند جمهوری اسلامی ادعا می کنند، که تجمع گروهی مسیحی در یک محل {مصداق} اقدام علیه امنیت حکومت است. از نظر آنها این کار اسلام را در مخاطره می اندازد.
۶) در ایران هیچ کلیسایی، حتی کلیساهای پروتستان ساختمان دار، رسمی نبوده است. بسیاری از کلیساها قبل از انقلاب مجوزهایی داشتند که هیچ کدام بعد از انقلاب تمدید نشدند. تنها تفاوت کلیسای ایران با این کلیساها در این است، که ما ساختمان نداشتیم و آنها ساختمان هایی داشتند که امروز همان را نیز ندارند! حکومت کلیساهای پروتستان فارسی زبان را در سراسر کشور تعطیل کرده است و دارد آرام آرام {کلیساها را} هم تخریب می کند. همین اواخر یکی از این کلیساها را در خیابان نادری تهران تخریب کردند. آن کلیسا یک اثر تاریخی بود. {همین طور} در اراک و ارومیه تمام کلیساهایی را که اثری از پروتستان های فارسی زبان داشتند از بین بردند.
۷) همیشه تهدیدها، شنودهای {اطلاعاتی}، بازجویی ها و مواردی از این دست {برای اعضای کلیسای ایران} وجود داشته است. {مواقعی بود که به طور مثال} نمی توانستید فعالیت خود را به درستی انجام دهید، ممکن بود که {ماموران اطلاعاتی} به مشتریان شما زنگ بزنند و مشکل ایجاد کنند تا شما در کارتان پیشرفت نکنید. یا ممکن بود که کسی {از اعضا کلیسا} پروانه کار بخواهد و پروانه وی را باطل کنند و از این قبیل موارد.
۸) ما هیچ گاه خودمان را مخفی نکرده ایم. من {برای پیگیری حقوق مسیحیان نوکیش} تا مجلس شورای اسلامی هم رفته ام. ما معتقدیم که بر اساس قانون اساسی کشور مرتکب هیچ عمل غیر قانونی ای نشده ایم. {وظیفه ای که} قانون اساسی برای امثال ما پیش بینی کرده این است، که برای برگزاری تجمعات با {مقامات مربوطه} هماهنگ کنیم. پس از آن دولت می تواند تعیین کند، که {به طور مثال} باید در محل تجمع دوربین مدار بسته نصب شود یا مراسمی در منزل مسکونی برگزار نشود و غیره. دولت تا همین حد می تواند مداخله کند و نمی تواند بگوید که تجمع برای عبادت غیر قانونی است یا شما رسمی نیستید. قانون اساسی و همین طور {معاهده های} حقوق بشری که ایران آنها را پذیرفته است، {حق پرستش} را برای ما به رسمیت شناخته اند. به همین دلیل، حکومت نمی تواند صحبت از {کلیسای} رسمی و غیر رسمی کند. ما حق پرستش به صورت آزادانه را داریم و همین امر ما را یک کلیسای “رسمی” می کند.
اولین بازداشت در سال ۱۳۸۵
۹) در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی (۱۳۸۴-۱۳۷۶) فضای {سیاسی و اجتماعی} کشور کمی بازتر شد. یعنی نسبت به سال های بعد از آقای خاتمی فضای خفقان نبود. در سال ۱۳۸۵ وزارت اطلاعات هم کماکان در همان حال و هوا بود، اما {به تدریج} در دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد فشارها شدیدتر و مشکلات کلیساها بیشتر شد. اولین برخورد جدی قضایی با ما هم در سال ۱۳۸۵ صورت گرفت. در آذر سال ۱۳۸۵{تعدادی از اعضا کلیسای ایران} به صورت هم زمان در شهرهای رشت، تهران و کرج بازداشت شدند. {ماموران وزارت اطلاعات} در حدود ساعت ۷ صبح به منازل اعضا یورش بردند. آنها برای بازداشت در شهرهای مختلف حکم داشتند.
۱۰) آن روز صبح ماموران وزارت اطلاعات برای دستگیری برادر بزرگترم (فیروز صادق خانجانی) به منزل مادرم در محله ستارخان تهران و برای دستگیری من به منزلم که در نقطه دیگری از شهر بود، یورش بردند. البته من چون شب قبل در حوالی منزل مادرم یک جلسه کلیسایی داشتم، شب را در منزل مادرم مانده بودم و خواهرم (شیرین صادق خانجانی) هم به منزل من رفته بود. ماموران نمی دانستند که برادرم چند ماه قبل از ایران خارج شده بود. آنها حکمی را به من نشان دادند و من را در منزل مادرم و خواهرم را در منزل من دستگیر کردند و به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند. بند ۲۰۹ تحت نظارت وزارت اطلاعات است. این بازداشت تقریبا یک ماه به طول انجامید.
بازجویی ها
۱۱) هر روز یا یک روز در میان و {به خصوص} در هفته آخر بازداشتم بازجویی شدم. در دو هفته اول، در سلول انفرادی بودم و بازجویی هم تقریبا هر روز بود. بعد از دو هفته به بند “نیمه عمومی” ۲۰۹منتقل شدم. اتاق بزرگی بود که حدود ۱۵ تا ۲۰ نفر در آن محبوس بودند. فکر می کنم روز دوم یا سوم بود که اجازه تماس تلفنی یک یا دو دقیقه ای را با خانواده ام دادند. {در مدت بازداشتم} هیچ دسترسی ای به وکیل نداشتم.
۱۲) اولین جلسه بازجویی من در روز یک شنبه ای بود. حوالی ساعت ۲ بعد از ظهر من را با چشم بند پیش بازجو بردند. او من را تفهیم اتهام کرد و گفت: “شما به دلیل فعالیت های مسیحی و غیر قانونی و اقدام علیه امنیت ملی دستگیر شده اید. آیا {این اتهامات را} قبول دارید؟” گفتم خیر! ما مرتکب هیچ کار غیرقانونی ای نشده ایم. به او گفتم که شنیده ام شما کتک می زنید، از سقف آویزان می کنید و {برخورد} خیلی خشنی دارید. آیا حالا می خواهید که من را بازجویی قانونی بکنید یا بازجویی با خشونت؟ اگر قصد دارید که کارتان را با زور پیش ببرید، هر اتهامی می توانید به من بزنید. اما اگر قرار است که قانونی صحبت کنید، من این اتهامات را نمی پذیرم و جواب شما را هم بر اساس {ادله} قانونی می دهم.
۱۳) بازجوها اصرار داشتند که ما نباید فعالیتی داشته باشیم، {چرا که} جامعه حساس می شود. می گفتند: “ایمان مسیحی ات مال خودت، اما نباید با کسی صحبت یا تبلیغ کنی.” از من خواستند که جلسات کلیسا را تعطیل کنم؛ جلساتی که گاهی حدود ۵۰ تا ۱۰۰ نفر در آن ها شرکت می کردند. من موافقت نکردم ولی پذیرفتم که جلسات را محدودتر کنم، مثلا به جای صد نفر حدود ۱۰ تا ۱۵نفر شرکت کنند. {سرانجام} با قید وثیقه آزاد شدم. پرونده ام به دادگاه هم رفت، اما تبرئه شدم.
۱۴) پس از آزادی از زندان، تقریبا هر ماه یا هر دو ماهی یک بار، {بازجویان وزارت اطلاعات} با من تماس می گرفتند که به یکی از مکان های غیر رسمی آنها بروم. {در این دیدار ها} بازجویی می شدم. یکی از این مکان ها در چهارراه ولی عصر، سمت پارک دانشجو، کنار یک پاساژ است. نمی دانم که هنوز در آن محل هستند یا نه.
دومین بازداشت در سال ۱۳۸۸
۱۵) دومین برخورد قضایی با من در دی ماه سال ۱۳۸۸ رخ داد. در سال ۱۳۸۷ به سفری خارج از کشور رفته بودم. در زمان بازداشت، حدود یک ماه و نیم بود که به ایران برگشته بودم.گروهی از ایمانداران در شیراز بازداشت شده بودند. {بازجویان} از آنها پرسیده بودند که مسئول شما کیست؟ یکی از افرادی که نام برده بودند، من بودم. یکی از آن بازجوها با من تماس گرفت و گفت: “{افراد بازداشت شده} می گویند تو نماینده هستی.” گفتم بله من نماینده هستم و مسئولیت را قبول می کنم. گفت: “بسیار خوب، اگر می خواهی دستگیری ها ادامه دار نشود، بیا شیراز {به} پلاک صد.” اگر چه می دانستم که این ها زیاد دروغ می گویند، قبول کردم که به آن جا بروم. به من اطمینان دادند که قصد دستگیری ندارند و تنها می خواهند صحبت کنند. اما خلف وعده کردند. در پلاک صد شیراز (بازداشتگاه وزارت اطلاعات) برای بار دوم دستگیر شدم.
۱۶) بعد از حدود ۷۰ تا ۸۰ روز، با تودیع قرار وثیقه آزاد شدم. پرونده من البته همچنان در دادسرا و تا زمان صدور رای باز باقی ماند. بازجویان تأکید داشتند، که پس از آزادی نباید هیچ فعالیتی داشته باشم.
بازجویی در پلاک صد شیراز
۱۷) در پلاک صد شیراز به من چشم بند زدند و در زمان انتقال به زندان هم به من پابند زدند، که اصولا برای زندانی های خطرناک است. بعد از یکی دو ساعت گفتند که با شما کاری نداریم، اما به من یک دست لباس زندان دادند و بعد هم یک بازجویی سنگین کردند! نسبت به تهران، رفتار بازجوها در شیراز خشن تر بود. در آن جا هم مسائل {سابق} را مطرح کردند، {مانند این که} چرا شما {مسیحیان} دور هم جمع می شوید، حق این کار را ندارید و اصلا چنین تجمعی غیر قانونی است! من همیشه به بازجوها می گفتم که از نظر قانونی، این شما هستید که کارتان غلط است.
۱۸) {یکی از بازجوها} می گفت: “شما از حفره های قانونی ما، مانند مواردی که قانون ساکت است، سوء استفاده کرده اید.” این شخص مدعی بود که یکی از مشاوران اطلاعاتی خامنه ای است و دیگران به او آقای دکتر می گفتند. وی روزی به من گفت: “امنیت یک چیز حسی است و چیزی نیست که نوشته شده باشد … ما الان نسبت به شما احساس نا امنی داریم، با این که از نظر قانونی {این} جرم نیست.”
محاکمه در دادگاه شیراز
۱۹) آقای محمد علی دادخواه وکالت من را به عهده داشتند.
۲۰) قاضی دادگاه یک روحانی بود که اسمش را به یاد ندارم. به او گفتم خدا را شکر که یک شخص روحانی پشت میز قضاوت نشسته است. پرسید: “چرا؟” گفتم به این دلیل که می خواهم در مورد اصل ۲۳ قانون اساسی با شما صحبت کنم. گفتم که براساس اصل ۲۳ هیچ کس را نمی توان به صرف داشتن عقیده ای محکوم کرد. مثالی زدم. گفتم که در فقه اسلامی طمع به عنوان یکی از گناهان ذکر شده است. اما آیا دادگاهی می تواند من را به دلیل طمع ورزیدن به زندان محکوم کند؟ قاضی گفت: “خیر.” گفتم {چون} طمع امری درونی است و تنها خداوند بر آن آگاه است. پس تا زمانی که طمع من منجر به عمل خلافی مانند دزدی نشده، نمی توان من را محکوم کرد. قاضی گفت: “این ها درست. منظورت چیست؟” گفتم زمانی که قانون گذار می گوید هیچ کس را نمی توان به صرف داشتن عقیده ای محکوم کرد، منظورش این است که برای امری ذهنی که هیچ ما به ازایی در بیرون ندارد نمی توان مجازاتی تعیین کرد. اصل ۲۳ برای این وضع شده که افراد عقاید خود را با آزادی بیان کنند، حتی اگر مخالف عقاید حاکم باشد. چنین ابراز عقیده ای جرم نیست، چه در زمینه سیاسی یا دینی. بر این اساس، وقتی ابراز عقیده جرم نیست، شنیدن و قبول یک عقیده هم نمی تواند جرم باشد.
استفتاء از فقها در مورد فرزندان نوکیشان مسیحی
۲۱) کشیش ماتیاس حق نژاد و من تصمیم گرفتیم، که در مورد {دین} بچه های مسیحی زاده فارسی زبان از مراجع تقلید استفتاء کنیم. {مراجع} عاشق جواب دادن {به سوالات شرعی} هستند! ما {در نامه های خود} مثال آقای اوباما را مطرح کردیم که پدرش مسلمان و مادرش مسیحی است. پرسیدیدم که آیا وی مرتد محسوب می شود؟ {بر همین اساس،} این مسئله فقهی را گفتیم که دو نفر مرتد_کسانی که به مسیحیت ایمان آورده اند_ازدواج کرده و بچه دار می شنود. آیا بچه های آنها مسیحی هستند یا مرتد؟ هر چهارده مرجع تقلیدی که به آنها نامه نوشته بودیم_از جمله آقای منتظری، آقای خامنه ای، بیات زنجانی، موسوی اردبیلی_پاسخ دادند که این بچه ها مسیحی هستند. من هنوز این نامه ها دارم.
نامه نگاری با وزارت آموزش و پرورش در مورد فرزندان نوکیشان مسیحی
۲۲) وزارت آموزش و پرورش فرزندان نوکیشان مسیحی را به عنوان شهروند مسیحی به رسمیت نمی شناسد و به همین دلیل آنها مجبور هستند که در کلاس های درس قرآن و تعلیمات اسلامی شرکت کنند و امتحان بدهند. در پاسخ به اعتراض های نوکیشان مسیحی، وزارت آموزش و پرورش همواره بهانه می آورد که مشکلی با شرکت این کودکان در کلاس های مذهبی مسیحی ندارد و این مراجع تقلید هستند که اجازه چنین کاری را نمی دهند.
۲۳) {بعد از گرفتن فتاوی} به اداره آموزش و پرورش در رشت و تهران مراجعه کردم. {نامه ای خطاب به مقامات وزارتخانه نوشتم} که در آن بنا بر مشورت وکیل ام تنها قید کردم، که {در مورد بچه های مسیحی زاده} از مراجع تقلید فتوا دارم. {بعد از آن از وزارت} آموزش و پرورش با من تماس گرفتند و من به ملاقات معاون وزیر رفتم. کشیش متیاس حق نژاد هم همراه من بودند. {معاون وزیر} از ما پرسید: “از چه کسی فتوا دارید؟” کشیش حق نژاد که کمی شوخ طبع هستند، گفت: “از آقای منتظری!” {معاون وزیر} گفت: “نه دیگه، آقای منتظری نه! ایشان را ول کنید. اگر از کسی دیگر فتوا دارید، بیاورید.” من به معاون وزیر گفتم شما با منتظری در بحث سیاسی مشکل دارید، در فقه و شناختش از قرآن که مشکل ندارید. ایشان استاد خیلی از سران نظام بوده است. {معاون وزیر} گفت: “نه دیگه، ولش کنید، زاویه درست نکن.” کشیش حق نژاد گفت: “از آقای بیات زنجانی هم فتوا داریم.” {معاون وزیر} پاسخ داد: ” او را نمی شناسم. کسی دیگر هم دارید؟” کشیش حق نژاد گفت: “موسوی اردبیلی خوب است؟” ما از ۱۴ مرجع تقلید فتوا داشتیم. در نهایت گفتیم که از مکارم شیرازی و خود آقای خامنه ای هم فتوا داریم. “{معاون وزیر} گفت: “من مکارم شیرازی را قبول دارم.” با این وجود، گشایشی در موضوع اجبار فرزندان نوکیشان مسیحی به شرکت در کلاس درس دینی و قرآن پیدا نشد.
۲۴) بعدها که من از کشور خارج شدم، دادگاهی در تهران به نفع کشیش یوسف ندرخانی در یکی یا دو تا از شکایت هایش در زمینه آموزش فرزندانش رای داد. وزارت آموزش و پرورش هم به اداره رشت دستور داد که بچه های نوکیشان مسیحی باید کلاس مذهبی مسیحی بگذارند، اما تا همین امروز که من خدمت شما هستم، حدود ۱۰ الی ۱۲ سال از این ماجرا می گذرد و هنوز اتفاقی نیافتاده است. فرزندان نوکیشان مسیحی، از جمله فرزندان کشیش ندرخانی در رشت، از یک کلاس به کلاس بالاتر می روند ولی نمره تعلیمات دینی آنها به صورت مشروط داده می شود.
بی توجهی مقامات به فتوای آقای خامنه ای
۲۵) مقامات احساس کردند، که {فتوای مراجع} به مصلحت شان نیست. یعنی حتی فتوای آقای خامنه ای هم نتواست کاری کند، که وزارت اطلاعات آموزش مذهبی مسیحی برای فرزندان نوکیشان مسیحی را بپذیرد. مشکل مردم با جمهوری اسلامی این است، که {حکومت} هیچ اصل قانون اساسی و نه حتی فتوای آقای خامنه ای را محترم می شمارد. فساد و عدم تمکین به قانون در همه جای این نظام ریشه دوانده است. جمهوری اسلامی به هیچ خط قرمزی پایبند نیست.
۲۶) پس از این که {حدود دو سال بعد} به خارج از کشور آمدم، مقاله ای نوشته و در آن توضیح دادم، که به فتوای خامنه ای اعتماد ندارم و به ذکر دروغگویی مراجع تقلید در تاریخ معاصر ایران پرداختم. نوشتم که آقای خمینی زمانی گفته بود زنان حق رای ندارند، اما بعد گفت که حق رای دارند. یا در موضوع تنباکو یک زمانی گفتند تنباکو ممنوع (حرام) هست، بعد گفتند حلال است. من در آن مقاله خطاب به آقای اوباما گفتم که ایشان نیز نباید به فتوای آقای خامنه ای {درزمینه منع سلاح هسته ای} اعتماد کند. این مقاله در فضای مجازی پخش شد و سر و صدا به پا کرد. {در حدی که} آقای آلن ایر (سخنگوی فارسی زبان وزارت امور خارجه امریکا در آن دوره) به من پیام داد، که مقاله را به دست آقای اوباما خواهد رساند. چند هفته بعد، مقامات جمهوری اسلامی حدود ۱۴ یا ۱۵ کشیش پروتستان را که هنوز در ایران بودند مجبور به نوشتن نامه ای به آقای اوباما کردند، با این مضمون که به فتوای آقای خامنه ای اعتماد کن!
نماینده ای برای مسیحیان فارسی زبان در مجلس شورای اسلامی
۲۷) من رسما از وزارت کشور تقاضای {اضافه کردن} یک کرسی مجلس شورای اسلامی برای مسیحیان فارسی زبان کردم. بحث من این بود که بر اساس جمعیت، باید نماینده ای از طرف مسیحیان فارسی زبان در مجلس حضور داشته باشد. چرا که {براساس اطلاع من} جمعیت مسیحیان فارسی زبان حدود ۲۰۰ هزار نفر است، که تعداد قابل توجهی است. علی لاریجانی، رئیس وقت مجلس، زرنگی کرد و درخواست من را به قسمت تقسیمات کشوری در وزارت کشور ارجاع داد. {به نوعی} به نامه من پاسخ مثبت داد!
۲۸) خوشبختانه یا بدبختانه، روزی که من به قسمت تقسیمات کشوری در وزارت کشور رفتم، رؤسای مربوطه حاضر نبودند. خانمی در واحد پذیرش نامه درخواست را از من گرفت، مهر زد و کپی کرد. {به این ترتیب} مرحله اول در وزارت کشور انجام شد. در مرحله دوم، {درخواست} من تا جایی که مسئول صندوق {انتخابات} تعیین شود هم پیش رفت. این درخواست برای مجلس و قسمت تقسیمات کشوری کاملا قانونی بود. اما در همین مرحله، وزارت اطلاعات با من تماس گرفت و من دستگیر شدم. {این مقارن بود با} زمانی که رؤسای مربوطه در قسمت تقسیمات کشوری برگشته بودند. برای آنها گران تمام شده بود که کار تا به آن جا پیش رفته بود.
سومین بازداشت در سال ۱۳۸۹
۲۹) پرونده بازداشت دوم من همچنان در دادسرای شیراز باز بود، که برای بار سوم دستگیر شدم. {همان طور که قبلا گفتم} من در پرونده دوم با قید وثیقه آزاد و منتظر رای دادگاه بودم. اما وقتی {ماموران اطلاعاتی} دیدند که به قول خودشان “فعالیت می کنم،” دیگر تا برگزاری دادگاه صبر نکردند. من را به شیراز احضار کرده و در آن جا دستگیر کردند.
بازجویی
۳۰) بازجوها من را متهم می کردند، که با سوءاستفاده از قانون، نامه نگاری ها با مراجع تقلید، مجلس و وزارت کشور را انجام داده ام. از من پرسیدند :”چرا مراجع تقلید را گول زدی؟” گفتم مگر من می توانم یک مرجع تقلید را گول بزنم؟ شما که می گویید مراجع تقلید چشم برزخی دارند. چرا چشم برزخیشان کار نکرد! {این را که گفتم} بازجوها بحث را عوض کردند. بعد پرسیدند: “چه کسی این کار را به تو یاد داده {که با مراجع مکاتبه کنی}؟”گفتم کسی به من یاد نداده است. {بازجوها} گفتند: “اگر کسی به شما یاد نداده، پس آدم های بسیار خطرناک و باهوشی هستید!” آنها همچنین می گفتند: “ما چشم و گوش رهبر هستیم. رهبری اگر بخواهد چیزی را بگوید اما ما بگوییم به صلاح نیست، رهبری به ما گوش می کند.”
۳۱) این بار حدود ۱۱ ماه در بازداشت بود. نهایتا با قید وثیقه تا زمان برگزاری دادگاه آزاد شدم. بازجوها هم مجددا تأکید کردند که هیچ گونه فعالیتی نباید داشته باشم.
اتهام فرقه بودن مسیحیان پروتستان و پاسخ به آن
۳۲) در سال های اخیر، دستگاه اطلاعاتی حکومت جمهوری اسلامی سعی کرده که کل پروتستان های ایران از جمله کلیسای جماعت ربانی و کلیسای انجیلی ایران را به عنوان فرقه معرفی کند. {بازجویان} به اکثر کشیش های بازداشت شده از کلیساهای مختلف اتهام عضویت در فرقه را می زدنند. خیلی ها متوجه نمی شدند که منظور بازجویان از فرقه چیست و می گفتند ما مسیحی هستیم و فرقه نیستم. من در طی بازجویی دوم ام در سال ۱۳۸۸ بود، که فهمیدم منظور آنها از فرقه چیزی همانند فرقه دیویداف است؛ یک فرقه منحرف در آمریکا که در بین اعضای آن اعمالی مانند خودکشی، خون خوردن و به آتش کشیدن پیروان مرسوم بوده است. یا همین طور داعش که یک فرقه خطرناک است.
۳۳) با کمک افرادی مانند محمد جواد ظریف (وزیر امور خارجه)، حکومت جمهوری اسلامی داشت به سمتی می رفت که ادعا کند، افرادی که به عنوان مسیحی نوکیش در ایران شناخته می شوند، اصلا مسیحی نیستند. این ها فرقه های بسیار خطرناکی هستند که اگر در اروپا هم بودند، دولت های غربی نیز با آنها برخورد می کردند. متاسفانه {این سیاست} در کشورهای غربی هم بازخوردهایی داشت. {به طور مثال} آقای جک استراو، وزیر امور خارجه وقت بریتانیا، در برخی موارد مواضعی بسیار نزدیک به جمهوری اسلامی در مورد نوکیشان مسیحی داشته است. {در حدی که} وی گاهی در مصاحبه با بی بی سی فارسی، لحنی داشت که بازجویان داشتند و مشخص بود که هماهنگی خوبی با جمهوری اسلامی دارد!
۳۴) من در طی بازجویی دوم ام در سال ۱۳۸۸ استدلال می کردم، که از منظر فقهی، اتفاقا این {حکومت جمهوری اسلامی} است که در قامت یک “فرقه” قرار می گیرد. چرا که این سیستم در جهان بینی اش به موضوعاتی از جمله جهاد اعتقاد دارد. {به بازجویان می گفتم که} حتی اگر من را متهم کنید که به اسرائیل علاقمند هستم، این علاقه مندی منجر به این نمی شود که من با اسرائیل بر علیه شما دست به یکی کنم. اما در مقابل، علاقمندی شما به فلسطین منجر به این می شود که شما برای آنها سلاح می فرستید! {همین طور} برای افغانستان {و کشورهای دیگر}! شما این گونه اقدامات را توجیه دینی می کنید و می گویید وظیفه شرعی تان است که به آنها اسلحه برسانید. ما اما در ایمان مسیحی خود چنین چیزی نداریم، که بگوییم وظیفه دینی ما این است که به دست گروهی اسلحه برسانیم تا دیگری را بکشند. {ما معتقدیم} زمانی که مسیح باز گردد، عدالت برقرار می شود. چنین جنگ افروزی ای مصداق فرقه گرایی است!
۳۵) {بعد از آزادی از زندان} من سعی کردم که در طی مصاحبه ها و گفتگوهای مختلف و اطلاع رسانی در داخل و خارج از کشور به همگان اعلام کنم که {معرفی مسیحیان نوکیش به عنوان فرقه خطرناک} ترفند جمهوری اسلامی است. این فعالیت ها به نوعی زمینه ساز سومین بازداشت من هم شد.
اتهام اقدام علیه امنیت ملی و پاسخ به آن
۳۶) آقای خمینی و بقیه سران انقلاب به مردم وعده های بسیاری دادند. مردم آن وعده ها را باور کردند. تبلیغات حکومت به این صورت بود که شاه دروغ می گفت، اما آقای خمینی و روحانیت دروغ نمی گوید. {حتی} یک بار آقای مهدی بازرگان (اولین نخست وزیر بعد از انقلاب) گفته بود، که ما باور نمی کردیم یک روحانی دروغ بگوید. اما همین آقای خمینی به مردم نشان داد که آخوند فرشته نیست! گناه این که آقای خمینی به مردم قول داد، که هم زندگی مادی و هم زندگی معنوی آنها را درست می کند و هر دو را تباه کرد، به گردن ایشان و بقیه سران نظام است.
۳۷) من نوعی و دیگران مسئول این شرایط نیستیم و نباید تاوان شکست های حکومت را بدهیم. این مسیحیان نیستند که اسلام و امنیت ملی را به خطر انداخته اند. این خود سران جمهوری اسلامی و فرزندان آنها هستند، که ارزش های نظام را از بین برده و امنیت آن را مخدوش می کنند. من حتی در ترکیه پناهنده هم نشده ام! هر روز از ساعت ۸ صبح سر کار می روم تا ۱۰ شب. خیلی افراد مثل من هستند. ولی فرزندان مقامات نظام که در داخل کشور می گویند “مرگ بر امریکا،” در امریکا و کانادا با پول دزیده شده از مردم ایران کیف می کنند! این ارزش های امام {را که تبلیغ می کنند،} حتی نتوانسته اند به فرزندانشان بیاموزند. آن چه به عنوان آقازاده ها معروف است را عرض می کنم. {تا قبل از انقلاب} همین مقامات فعلی نظام بعضا به نان شب محتاج بودند! همین افراد هستند که با اعمال شان پایه های اعتماد مردم نسبت به دین و خدا را سست می کنند. ساختار کشور به قدری فاسد شده که برای هر چیزی، حتی پوشک بچه، مافیایی وجود دارد. بسیاری {از سران نظام} از جمله سرداران سپاه از تحریم های چند سال گذشته سودهای میلیارد دلاری کرده اند. با این حال می خواهند به مردم القا کنند که اگر حکومت در اهدافش موفق نبوده تقصیر ضد انقلاب یعنی من و امثال من است! اتفاقا ضد انقلاب هم خودشان هستند و نه ما!
پاسخ به دیگر اتهامات وارده در بازجویی ها
۳۸) به بازجوها می گفتم شما فرض کنید، که تعداد {مسیحیان نوکیش} در رشت ۳۰۰۰ نفر است. جمعیت رشت بیش از نیم میلیون نفر است. ما آن چنان تعدادی نداریم! از سوی دیگر، زمانی که شما دست به سرکوب خشونت آمیز و دستگیری های گسترده مسیحیان می زنید، اتفاقا بیشتر باعث جلب توجه {به وضعیت مسیحیان} می شوید. اگر در آینده، در یک شرایط عادی، جمعیت کلیسای رشت ممکن است به ده هزار نفر به طور مثال برسد، با این اقدامات شما ای بسا نیم میلیون نفر شود! ولی {در حال حاضر} از نظر آماری اتفاق خاصی نیافتاده که بگویید اسلام در خطر است.
۳۹) {بازجویان} من را متهم می کردند، که {کلیسای ایران} از خارج از کشور پول دریافت می کند. ما قدرت رسانه ای یا بودجه های {دستگاه های تبلیغاتی حکومت} را نداریم. حتی اگر فرض کنید که برای یک کشیش مبلغ پنج هزار یا ده هزار دلار هم پول بیاید، نه اصلا صد هزار دلار، این پول در مقایسه با بودجه هایی که نهادهایی مانند سازمان تبلیغات اسلامی، وزارت ارشاد، صدا و سیما، حوزه های علمیه و … می گیرند، مانند قطره ای در برابر یک دریاست! هر کدام از این سازمان ها در بودجه سالانه کشور ردیف اعتبار دارند که در مجلس شورای اسلامی هم اعلام می شود. به طور مثال می بینید، که حدود ۴۰ درصد بودجه به جای آن که صرف آبادانی کشور شود، برای تبلیغات حکومت استفاده می گردد.
استدلال در برابر بازجویان
۴۰) من در طول بازجویی های مختلف همواره استدلال می کردم، که ما مرتکب هیچ کار غیرقانونی ای نشده ایم. به طور کلی دیدگاه کلیسای ایران هم همین بوده است. من معتقدم که اگر کسی با قوانین جمهوری اسلامی آشنا باشد، از جمله قانون اساسی، {متوجه می شود} که کاری که مسیحیان در ایران انجام می دهند کاملا قانونی است. {اصولا} ما در کلیسای ایران خودمان را ضد نظام نمی دانیم. این وظیفه ما به عنوان یک کلیسا نیست که ضد نظام یا موافق نظام باشیم.
۴۱) {اما از سوی دیگر} این بازجویان وزارت اطلاعات و نهاد های حکومتی هستند، که دست به قانون شکنی می زنند. تفسیری که آنها از قانون ارائه می کنند، براساس قانون نیست و این مشکل بزرگ ما و دیگر گروه های اجتماعی است. قبل از این که در مورد نقصان قوانین جمهوری اسلامی صحبتی شود، {این نکته باید مورد توجه قرار بگیرد} که جمهوری اسلامی متهم به بی قانونی است! {قوانین بین المللی به کنار،} قانون اساسی ای را که خودشان تصویب کرده اند، که تازه به آن مشروعیت الهی هم می دهند، زیر پا می گذارند. در همین قانون اساسی به ولایت فقیه در اصل ۱۱۰ اشاره می کنند، اما قرار نیست که تنها اصل۱۱۰مورد احترام باشد. باید همه بند های قانون اساسی، که قانون مادر است، رعایت گردد.
۴۲) براساس قانون اساسی، برگزاری تجمعات بدون حمل اسلحه آزاد است. از آن جایی که نویسندگان قانون اساسی معتقد بودند که رژیم شاه اجازه ابراز نظر مخالف را نمی داد و سرکوب گر بود، چنین اصلی را لحاظ کردند. بر اساس این بند، حتی اگر یک نفر بگوید “مرگ بر خامنه ای،” تا زمانی که اسلحه نداشته باشد، هیچ اشکالی ندارد. {البته} برخی از حقوقدانان، از روی عمد یا سهو، در این دام می افتند که وزارت کشور باید مجوز برگزاری تجمع را بدهد. وزارت کشور چنین قدرت تصمیم گیری ای ندارد و صرفا یک نهاد هماهنگ کننده است! رویه کنونی مصداق نقض قانون اساسی است.
۴۳) اخیرا {مقامات امنیتی و قضایی} به مسیحیان پروتستان می گویند مسیحیان صهیونیستی! در حکم هایی که برای بسیاری از نوکیشان صادر شده، آنها متهم به صهیونیست بودن شده اند و این که اصلا مسیحی نیستند! من به بازجوها می گفتم که حتی اگر ما مسیحی صهیونیست باشیم یا اصلا مسیحی نباشیم، تا زمانی که دست به اسلحه نبریم، در چهارچوب قانون حق زندگی و حق ابراز عقیده داریم. قرار نیست که تنها افرادی که هم نظر رهبری هستند، در ایران حق زندگی داشته باشند!
برداشت ها از رویه بازجویان
۴۴) من به تجربه دریافته ام، که اتهاماتی که وزارت اطلاعات به گروه های مختلف وارد می کند، در مورد خودشان مصداق دارد! در وزارت اطلاعات یک ستاد هست، که وزیر اطلاعات و مدیرکل های وزارتخانه در آن عضویت دارند. این ستاد همانند یک شرکت تجاری عمل کرده و پروژه ای کار می کند. به طور مثال، گروه های کوچک پروژه ای ارائه می دهند که فضای مجازی ناامن شده است. این پروژه در جلسه ستاد تصویب شده، به امضای وزیر اطلاعات و یا معاون وی می رسد و بعد به آن بودجه ای اختصاص داده می شود.
۴۵) فکر می کنم کسانی که {در وزارت اطلاعات} مسیحیان را آزار و اذیت می کنند، پروژه ای ارائه داده اند، مبنی بر این که مسیحیان خطری بالقوه هستند تا بودجه بگیرند. مشکل آنها من نوعی نیست. آنها به دنبال میلیاردها تومان پول هستند و ابایی ندارند که من و امثال من را خطرناک جلوه دهند. چنین رویه ای در ارتباط با بهایی ها و افرادی که زردشتی می شوند هم وجود دارد. این قدر فساد و بی اخلاقی در سیستم جمهوری اسلامی نفوذ کرده که قابل تصور نیست!
۴۶) {بازجوها} به خاطر اضافه حقوق برای افراد پرونده سازی می کنند. اگر یک بازجو وقت بیشتری را با یک متهم سر کند، به خصوص در شب ها یا ایام تعطیل و اعیاد، {به همان نسبت} هم اضافه حقوق می گیرد. پشت داستان همه این ها هم همان پروژه هایی است که توضیح دادم. {امیدوارم} روزی مثلا بعد از تغییر این حکومت، اسناد این بازجویی ها بیرون بیاید! چون بازجوها می گفتند که همه چیز هم با دوربین ضبط می شود و هم یادداشت برداری صورت می گیرد.
۴۷) گاهی در بازجویی ها بحث های اساسی مطرح می شد. اما مواقع دیگر، بحث ها مهمل بود! به طور مثال، بازجو از من می پرسید: “نوح کشتی خودش را در چند روز یا چند سال ساخت؟” این سوال بی خودی است! من را دستگیر کرده اند تا در مورد نوح و موسی و … سوال کنند! من این {نکته} را خطاب به فعالان حقوق بشر می گویم! بازجوها اگر گاهی در طی جلسات بازجویی سوالات بی ربط می پرسند، تنها برای این است که پرونده شما را قطور کنند! یعنی موضوعی را که می توانند فرضا در ۳۰ صفحه بیان کنند، در ۸۰۰ صفحه انجام می دهند! که وقتی پرونده زیر دست قاضی رفت، قاضی تمرکز لازم را نداشته باشد. قاضی می تواند در عرض نیم ساعت یک پرونده ۵۰ صفحه ای را مطالعه کند و متوجه جزییات آن بشود. اما وقتی یک پرونده ۸۰۰ صفحه ای را جلو وی می گذارند، اولا روند رسیدگی به آن طولانی می شود. قاضی حتی گاهی نمی تواند همه چیز را قبل از دادگاه بخواند و این فاجعه بزرگی است! دوما وقتی که قاضی مواجه با پرونده ای حجیم می شود، ولو این که بسیاری از مطالب در آن مهمل باشد، می ترسد و گمان می کند که با موضوع امنیتی حساسی روبروست.
۴۸) من به افرادی که دستگیر می شوند، پیشنهاد می کنم تا جایی که می توانند کمتر جواب بدهند. {فرضا بگویند} جواب نمی دهم، چرا که تفتیش عقاید ممنوع است! وقتی بازجویی از من می پرسد که {به طور مثال} ” نظر شما در مورد نوح چیست،” در واقع تفتیش عقاید می کند. می توانند اسم های دیگری روی آن بگذارند، مانند بازجویی یا کارشناسی، ولی در واقع امر تفتیش عقاید است، که بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی ممنوع است.
۴۹) فکر می کنم که صحبت های من گاهی هم برای بازجوها قانع کننده بود، اما آنها مجبور بودند که به نوعی موضوع را کش دهند. {بازجوها} می گفتند: “ما چرا باید شما را دستگیر کنیم! ما باید برویم دنبال جاسوس، دنبال ضد انقلاب. نباید که شماها را بگیریم! اما شما باید درک کنید که در یک جامعه اسلامی هستید. خیلی وقت ها به ما فشار می آورند، به طور مثال از حوزه علمیه قم، که پس شما چه کاره اید! اسلام به خطر افتاده، جوان های مردم در حال گمراه شدن هستند و … {به این ترتیب} ما هم مجبور می شویم که {با مسیحیان نوکیش} برخورد کنیم.”
ارتداد و شرایط مرتد
۵۰) در مباحث فقهی ای مانند ارتداد، {اصولا} باید بین فقها اجماع {نظر} وجود داشته باشد. {این در حالی است،} که چنین اجماعی {در مورد ارتداد و شرایط آن} وجود ندارد. مثالی برای روشن شدن بحث می زنم. گروه های مختلف ترور سعید حجاریان را به {فتوای} مصباح یزدی نسبت داده اند. در آن مقطع مصباح یزدی گفت: “در زمانی که حکومت جمهوری اسلامی برقرار است، افراد نمی توانند به صورت شخصی و بر اساس یک فتوا کاری را انجام دهند.” در واقع منظور این است، که ارتداد یک مسئله فقهی است که باید در حوزه علمیه بماند. اما ما یک بحث قانونی داریم. موضوع ارتداد در قانون اساسی اساسا مطرح نشده است. من در دادگاهی که در سال ۱۳۸۹ در شیراز داشتم به این موضوع اشاره کردم.
تضادهای برخورد حکومت با مسیحیان
۵۱) در دوره شاه آزادی مذهبی برقرار بود. میسیونرهای مسیحی با ویزای کار به ایران می آمدند. {به این صورت که} یک کلیسا آنها را دعوت و استخدام می کرد. میسیونرها در ایران آزادانه زندگی می کردند. در دوران قبل از انقلاب شنیده نمی شد، که یک مسیحی به صرف اعتقادات مذهبی اش دستگیر شده باشد. میسیونرهای اروپایی و امریکایی در شهرهای مختلف به صورت رسمی کلیساها و بیمارستان ها تاسیس کردند. اما این مردم بودند که {در برابر آنها} مقاومت می کردند و دعوت به مسیحیت را نمی پذیرفتند. اما حالا کار به جایی رسیده که مردم {دعوت به مسیحیت را} می پذیرند. ما معتقدیم که جمهوری اسلامی راه غلطی است، که {البته} باعث آگاهی مردم شد، از این جهت که چهره اسلام سیاسی را به آنها نشان داد. مسیحیان مقصر این وضعیت نیستند. علیرغم بودجه های کلان {دستگاه های تبلیغاتی}، این خود حکومت است که شرایط موجود را رقم زده است. {به عنوان مثال} اخیرا بسیاری از جوانان به مراسم عقد ایرانی روی آورده اند. افراد به دلیل اجبار قانون مراسم عقد اسلامی را در محضر ثبت احوال انجام می دهند، اما عقد ایرانی را عقد ازدواج واقعی خود می دانند.
۵۲) جمهوری اسلامی در بسیاری از کشورها در حال تبلیغ ایدئولوژی خود به روش های گوناگون است. {به طور مثال} در واشنگتن دی.سی، پایتخت امریکا، مسجدی وجود دارد که جمهوری اسلامی برای آن پیش نماز می فرستد. همین طور محمد خاتمی (رئیس جمهور پیشین) مدتی پیش نماز مسجدی در آلمان بوده است. یا در یک سخنرانی آقای خامنه ای به طلبه های جوان غیر ایرانی در حوزه علمیه قم می گوید که شما باید به کشورهای خودتان برگردید و اسلام را در آن جا تبلیغ کنید. به این طلبه ها خانه و بورس تحصیلی و حقوق هم می دهند. یا تبلیغات تلویزیونی ای که در مورد مسلمان شدن غیر مسلمانان به راه می اندازند. چطور این ها در کشورهای دیگر حق تبلیغ اسلام را برای خودشان قائل هستند، اما تبلیغ مسیحیت در ایران را مجاز نمی دانند! مردم دارای فهم و شعور هستند و باید بتوانند انتخاب کنند که مسیحی باشند یا مسلمان. این ربطی به حکومت ندارد.
۵۳) حکومت با مسیحیان ایران برخورد وقیحانه ای دارد. {به طور مثال} آقای خامنه ای به دیدار مادر یک شهید ارمنی جنگ ایران و عراق رفت. ایشان انجیل را در دستش گرفته و خطاب به آن مادر گفت: “من انجیل را قبول دارم اما نه این انجیلی که شماها دارید! این انجیل تحریف شده است. من انجیل بارنابا را قبول دارم.” آن انجیلی که آقای خامنه ای می گوید قبول ندارد، انجیلی است که دو میلیارد نفر در دنیا قبول دارند! در این مورد دیگر تفاوتی بین کاتولیک و پروتستان و ارتودکس نیست. {با این حرف} آقای خامنه ای نه تنها به آن مادر داغ دار که فرزندش در دفاع از کشور شهید شده، بلکه به دو میلیارد نفر دیگر نیز توهین کرد! اصل ۱۳ قانون اساسی که نگفته تنها مسیحیان معتقد به انجیل بارنابا را به رسمیت می شناسد. {بلکه} منظورش همه افرادی است که به کتاب مقدس اعتقاد دارند. انجیل بارنابا یک انجیل کاذب است.
عدم صداقت حکومت ایران در نقض حقوق بشر
۵۴) می گویند که نمی توان حکومت جمهوری اسلامی را متهم به نقض چیزی کرد، که در قانونش وجود ندارد! این بازی ای است که {امثال} محمد جواد ظریف (وزیر امور خارجه) در حال انجام آن هستند. می گویند که حکومت {معاهدات مربوط به} حقوق بشر را پذیرفته و آنها را به مثابه قانون داخلی لازم الاجرا می داند و اجرا می کند. اما ما می دانیم که این ها حقایق را وارونه جلوه می دهند!
۵۵) حکومت جمهوری اسلامی به صورت چند جانبه دروغگو است! از یک طرف مردم را ترغیب به رای دادن به قانون اساسی ای کرد که قصدی برای اجرای آن نداشته است. از سوی دیگر هم قوانین بسیاری را در تضاد با همین قانون اساسی به تصویب رسانیده است. بسیاری از نمایندگان مجلس که اصولا باید امانت دار قانون اساسی باشند، عملا با تصویب قوانین متضاد آن را نقض کرده اند و از این جهت باید پاسخگو باشند. اگر می خواهند که قانون اساسی را تغییر دهند، این کار باید در یک همه پرسی انجام شود. مجلس به طور مثال نمی تواند قانونی را به تصویب برساند که تفتیش عقاید را تحت برخی شرایط مجاز اعلام کند. در شرایط حاضر همه سران حکومت متهم به قانون شکنی هستند، نه امثال یوسف ندرخانی که تنها کاری را کرده که قانون مجاز دانسته است. باید به صورت مرتب قانون شکنی مقامات نظام را به روی آنها آورد.
خروج از کشور
۵۶) سرانجام به علت فشارها در سال ۱۳۹۰ از کشور خارج شدم. {بعد از آزادی از زندان} حکومت عملا امکان هر گونه فعالیتی را از من سلب کرده بود، {در حالی که} همواره خطر بازداشت مجدد و بازجویی هم وجود داشت. {این مقارن بود با} داستانی که برای کشیش ندرخانی درست کرده و می خواستند او را اعدام کنند. همه ما باید بسیج می شدیم و تلاش می کردیم که صدای برادر ندرخانی و دیگر زندانی ها باشیم. همین موضوع یکی از انگیزه های من برای خروج از کشور بود.
۵۷) قبل از خروج از ایران، دادگاه رای به یک سال حبس برای من داد. بعد از آن هم احکام دیگری بر علیه من صادر شد.
شرایط امروز کلیسای ایران و سایر مسیحیان
۵۸) کلیسای ایران همچنان در داخل کشور فعال است، اما {ایمانداران} متاسفانه در جفا هستند. هم اکنون (در زمان این مصاحبه) نزدیک به ۱۲ نفر از اعضای ارشد کلیسا در زندان به سر می برند. همین طور چند روز پیش، {ماموران اطلاعاتی} به {یک جلسه کلیسای خانگی} در کرج یورش بردند و کتاب های مقدس را ضبط کردند. البته خوشبختانه دستگیری ای صورت نگرفت. چنین اتفاقاتی روزمره است. می توان گفت که در حال حاضر بیشترین فشاری که حکومت بر مسیحیان ایران اعمال می کند، به صورت رسمی متوجه اعضای کلیسای ماست. هم تعداد زندانیان ما بیشتر است و هم این که برخوردها شدیدتر است. من فکر می کنم که جمهوری اسلامی فکر می کند از جانب ما خطر عمده ای تهدیدش می کند!
۵۹) مقامات جمهوری اسلامی مدعی هستند، که مسیحیان ایران در مجلس شورای اسلامی دو نماینده دارند، اما این دو نماینده تنها دکوری برای فریب جهان هستند. اگر به آمار خروج آرامنه و آشوریان از کشور در سال های بعد از انقلاب توجه کنید، متوجه جفا و سختی های اعمال شده بر آنها خواهید شد. برای آنها فضای ایران غیر قابل تحمل شده و علت هم مشخص است. آرامنه و آشوریان بعد از انقلاب مورد تبعیض قرار گرفته اند. توقع این نبود که یک حکومت دینی که عدالت را فریاد می زند، به دروغگوترین حکومت تاریخ ایران تبدیل شود!
[۱] Ephesus .