گزارش ۲۰: جلسات استماع دادگاه برای رسیدگی به سخنان شهود، بخش اول
گزارشهای محاکمه | 23 دسامبر 2021، زمان: 11:18
زندان گوهردشت در ایران. یکی از زندانهایی که افراد زیادی در تابستان ۱۹۸۸ (۱۳۶۷ ه.ش) در آن اعدام شدند.
عکس: زندان گوهردشت / انسی و متیاس [Ensie & Matthias] (flickr.com) / CC BY-SA 2.0
ما در گزارش قبلی خود خلاصهای از آخرین جلسات استماع متهم با وکلای خود و با وکلای شاکیان را ارائه دادیم. در این گزارش خلاصهای از جلسات استماع شهود ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، و ۷ را در اختیارتان قرار میدهیم که در روزهای ۷، ۹، ۱۰، ۱۳، ۱۶، و ۱۶ دسامبر برگزار گردید. نخستین جلسۀ استماع شهود قبلاً در تاریخ ۱۸ نوامبر برگزار شده بود و خلاصهای از آن در گزارش ۱۶ ارائه شد.
شاهد ۲
جلسۀ استماع شاهد ۲ با پرسشهای دادستان آغاز شد که از شاهد در مورد خاطراتش از کارکنان شاغل در زندان گوهردشت در دورانی که وی در این زندان محبوس بوده است، سؤال کرد.
شاهد مزبور سید حسین مرتضوی، داوود لشکری، ناصریان و حمید عباسی را ذکر کرد و توضیح داد که ناصریان و عباسی مدیر و دیگران «نقش اجرایی» داشتند. شاهد مذکور به یاد داشت که شخصی را که دادستان ادعا میکند متهم است چند بار در زندان گوهردشت ملاقات کرده است. بعضی از این موارد در سالن ملاقات بود که عباسی در آنجا از زندانیان سؤالات «عقیدتی سیاسی» میپرسید. این شاهد [در مورد] صدای عباسی توضیح داد: «صداش نسبتاً آرام و معمولی بود ولی صدای آنها [نگهبانان دیگر] معمولاً صدای خشنی بود».
شاهد فوق نیز مانند چندین تن دیگر که پیش از او شهادت داده بودند، واقعهای از به اصطلاح «اتاق گاز» تعریف کرد که عباسی را در آنجا دیده بود. شاهد مزبور تعریف کرد چگونه زندانیان را در اطاقی با تهویۀ بد نگاه داشتند و برخی از زندانیان به علت کمبود اکسیژن بیهوش شدند. هنگامی که در باز شد زندنیان هر چه سریعتر بیرون دویدند. این شاهد هم در میان نخستین کسانی بود که بیرون آمد. شاهد فوق بیرون از اتاق ناصریان، لشکری، حمید عباسی و ۷ یا ۸ نگهبان دیگر را دید. در آن موقع هیچیک از زندانیان چشمبند نداشتند. برخی از زندانیان که بیهوش شده بودند را از اطاق بیرون کشیدند. نگهبانان به ضرب و شتم زندانیان پرداختند. به گفتۀ این شاهد، کارکنان زندان با زندانیانی که دست به اعتصاب غذا زده بودند بدرفتاری میکردند تا آنها اعتصاب غذای خود را پایان دهند. این شاهد همچنین توصیف کرد چگونه لشکری زندانیان را پس از ضرب و شتم مجبور میکرد تا حداقل یک قاشق برنج از یک مجمعۀ بزرگ که آنجا گذاشته شده بود، بخورند. اگر کسی نمیخورد او را به اتاق گاز باز میگرداندند. «… ما هر کدوم یک قاشق خوردیم و به بند برگشتیم.»
این شاهد ادعا میکند در حالی که وی از «تاق گاز» بیرون میدویده است عباسی وی را با شیئی مثل یک کابل یا باتوم زده است. آسیبی که وی در اثر این ضربات دید بعدها سبب شد که وی بینایی یکی از چشمانش را از دست بدهد. این شاهد تعریف کرد که پس از ضرب و شتم درد و تورم شدیدی در ناحیۀ صورتش احساس میکرد. اما میترسید از نگهبانها درخواست کمک کند زیرا وحشت داشت که او را به سلول انفرادی انتقال دهند. یک ماه پس از این حادثه، شاهد مزبور متوجه شد که دیگر بیش از این قادر نیست با چشم راستش ببیند. نگهبانها به وی گفتند که باید برای دریافت کمک از طریق «دادیاری» اقدام کند. این شاهد توضیح داد که سعی کرد به «دادیاری»مراجعه کند اما سه ماه طول کشید تا بالاخره وی را نزد یک متخصص چشم بردند. پزشک مذکور به وی توضیح داد که وی به علت خطر عفونت، باید هر شش ماه یک بار به مطب او مراجعه کند و ممکن است مجبور شوند تمام حفرۀ چشم او را تخلیه کنند. شاهد از دادیاری اجازۀ مراجعۀ مجدد به متخصص چشم را دریافت نکرد و اکنون میگوید «در واقع دید مرکزی من از بین رفته. فقط من نور رو میتونم تشخیص بدم و سایه.»
دادستان همچنین از این شاهد در مورد وضعیت اوین در سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) در دورانی که گفته میشود اعدامها صورت گرفتند و هنگامی که او را از زندان گوهردشت به آنجا منتقل کردند پرسید. شاهد توضیح داد زندانیان اجازۀ رفتن برای هواخوری یا دسترسی به روزنامه نداشتند. درهای همۀ بندهای زندان نیز قفل شده بود به طوری که زندانیان نمیتوانستند با یکدیگر ملاقات کنند. در طی این مدت شاهد مزبور و هم سلولیهای دیگرش اطلاعاتی از زندانیهای دیگر در مورد اعدامها دریافت میکردند. پس از مرداد ۱۳۶۷ هنگامی که زندانیان مجدداً اجازۀ ملاقات دریافت کردند، ملاقاتها دیگر در همان زمانهایی که قبلاً انجام میشد، صورت نمیگرفت. این شاهد اظهار داشت که ملاقاتها در طی ده روز پخش شده بود و او فکر میکرد «گویا نمیخواستند خانوادهها اونجا جمع بشن [و با هم ملاقات کنند] …».
پس از اتمام سؤالات دادستان، وکیل شاکیان گوران جالمارسن سؤالات خود را از شاهد آغاز کرد و در بارۀ ادعای متهم پرسید که میگوید اعضای سازمان مجاهدین خلق به این دلیل در این محاکمه شهادت دادند که شاکی ۱ آنها را مورد تهدید و توهین قرار داده بود. شاهد پاسخ داد که چند تن از شاکیان و شهود سعی کرده بودند از طریق تماس با سازمان عفو بین الملل و سازمانهای دیگر از همان آغاز در تحقیقات مقدماتی شرکت کنند. وی گفت «… همیشه با این کابوس روبرو شدم که اگر چشم چپ من آسیب ببینه دیگه کور میشم و نمیتونم زیباییهای این زندگی رو ببینم.». او سپس از اعضای دادگاه پرسید آیا شما فکر میکنید من به انگیزهای بیشتر از آنچه که علاقۀ شخصی خودم بود نیاز داشتم تا علیه متهم شهادت بدهم.
روش تیم وکلای مدافع متهم مانند آنچه در گذشته در ارتباط با دیگر شاکیان و شهود بوده، تمرکز بر روی ناهمخوانیهای میان آنچه شاهد در دادگاه اظهار داشته و بیانیۀ وی به پلیس سوئد در طی تحقیقات بود. یکی از ناهمخوانیهایی که مطرح شد این بود که شاهد برای شخصی که دادستان ادعا میکند متهم پرونده است در مصاحبه با پلیس نام دیگری را ذکر کرده است. این سبب بحث نسبتاً تندی میان شاهد که میگوید یک بار نام را اشتباهاً ذکر کرد و سپس آن را تصحیح نمود و وکیل مدافع متهم توماس سودرکیست شد که استدلال میکرد این نام اشتباه در طی مصاحبه با پلیس چندین بار تکرار شده است.
شاهد ۳
دادستان جلسۀ استماع شاهد ۳ را با این پرسش آغاز کرد که وی در کجا و چرا دستگیر شده است و در کجا و در چه زمانی دوران حبس خود در زندان را سپری کرده است. شاهد برای دادگاه تعریف کرد که وی را در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) به زندان اوین بردند و وی به ده سال حبس محکوم گردید. چهار ماه بعد او را به زندان قزل حصار انتقال دادند و مجدداً در سال ۱۹۸۶ (۱۳۶۵) وی را به اوین بازگرداندند که وی در حدود پنج سال دیگر در آنجا محبوس ماند. او همچنین توضیح داد که علت دستگیری وی هواداری از سازمان مجاهدین خلق بوده است.
در برابر سؤالات دادستان، شاهد مذکور توضیح داد که در زندان اوین نیز راهروی مرگ و هیئت مرگ وجود داشت. وی به خاطر داشت که او را سه بار به راهروی مرگ آوردند و هر بار نیز او را نزد هیئت مرگ حاضر کردند. هنگامی که وی در بارۀ یکی از این دفعات به دادگاه توضیح میداد، گفت در حالی که وارد اتاقی میشد که هیئت مرگ در آن حضور داشت به او دستور دادند چشمبندش را بردارد. در آن هنگام بود که وی افرادی را دید که به نظر او حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی، مصطفی پور محمدی و رئیس جمهور فعلی ایران ابراهیم رئیسی هستند. در حالی که یکی از پاسدارها او را به دیدار هیئت مرگ میبرد به او گفت اینها«هیئت عفو» هستند. «تمام تلاششون این بود که مطلقاً بچهها نفهمند که چه اتفاقی در حال افتادن هست. حتی وقتی که فردی رو نزد هیئت مرگ میبردند، موقع برگردوندن، توی سلول قبلیش نمیبردن، جای دیگهای میبردن که نتونه اطلاع رسانی کنه».
چون پس از دوران اعدامهای گفته شده، شاهد مذکور هنوز در زندان اوین محبوس بود، دادستان میخواست بداند وقتی نگهبانها و دیگر مسئولان با برخورد زندانیان در بارۀ اعدامها روبرو شدند، چه عکسالعملی از خود نشان دادند. شاهد توضیح داد که «نگهبانهای معمولی» سعی داشتند بگویند آنها در طی دوران اعدامها آنجا نبودند و بهانههایی از این قبیل میآوردند که «[یکی میگفت]خانمم مریضه، یکی میگفت خانمم زایمان کرده و از این قبیل». این شاهد سپس توصیف کرد که یک بار او را به دفتر رئیس امنیت زندان بردند. این مرد به او گفت «ما زیر بار فشار نقض حقوق بشر رفتیم. طبق حکم امام ما این کار رو انجام دادیم و شمایی که زنده موندین …. اگه بخواهید به مجاهدین بپیوندید شما رو … اعدام میکنیم و اگر خانواده شما پیگیر شد میگیم رفته اشرف پیش مجاهدین …».
شاهد فوق شرح داد که پس از دوران اعدامها، زندانیانی که زنده مانده بودند را همراه با کارکنان زندان گوهردشت به زندان اوین انتقال دادند. او مطلبی به این مضمون گفت که «افراد جدیدی آمده بودند که من نمیشناختم: ناصریان، نوری …». شاهد واقعهای را به خاطر دارد که هر دوی این افراد را ملاقات کرده است. او و دوستش در راهرو زندان قدام میزدند که ناصریان و نوری در حال قدم زدن به آنها برخوردند. به گفتۀ شاهد، نوری به دوست شاهد نگاه کرد و گفت «تو اینجا چه کار میکنی، هنوز زندهای؟ خوب از دست ما قِسِر دررفتی، ولی دفعۀ دیگه از این خبرا نیست». شاهد بعداً از دوست زندانیاش پرسید این پاسدار چه کسی بود و دوستش به وی گفت این شخص حمید عباسی بود. دوستان همبند او [شاهد] به او گفتند که هم ناصریان و هم عباسی در دوران اعدامها در زندان گوهردشت نقش فعالی داشتند.
پس از استماع دادستان، کنت لوئیس وکیل شاکیان از این شاهد پرسید چگونه اطمینان دارد که زندانیان در چه ساختمانی اعدام شده بودند، چون او گفته بود که خودش را هرگز به آن محل نبرده بودند. شاهد پاسخ داد که او این مطلب را از دوستانش شنیده بود. این شاهد در بارۀ یکی از هم سلولیهایش که به محل اعدامها برده شده بود و او را مجبور ساخته بودند اعدام پنج زندانی، سه مرد و دو خواهر را تماشا کند، برای دادگاه تعریف کرد. شاهد در حین به یاد آوردن این خاطرات گریه کرد. «وقتی که برگشته بود توی سلول پیش ما، اون آدمی که من دیده بودم نبود. نمیتونم برای شما توضیح بدم حالتشو. انگار که از یک دنیای دیگه آمده بود.».
سپس دنیل مارکوس، وکیل مدافع متهم چند سؤال از شاهد فوق پرسید، از جمله آنکه آیا وی جریان این محاکمه را تا پیش از جلسۀ استماع خودش دنبال میکرده است. شاهد پاسخ داد او میداند که جلسات این محاکمه بر روی اینترنت پخش میشوند اما وی فرصت ندارد آن را به طور سیستماتیک دنبال کند. وکیل مدافع متهم سپس به شاهد گفت علت طرح این پرسش این است که شاهد در طی اظهاراتش گفته بود «هیچکس در اینجا در بارۀ اوین صحبت نمیکند.» بنابراین او نتیجه گیری کرد که شاهد باید آنچه تا کنون توسط دیگران در این محاکمه گفته شده را شنیده باشد. شاهد پاسخ داد که در طول مصاحبه و تحقیقات مقدماتی با پلیس به وی گفته شده بود که سؤالات بر روی زندان گوهردشت متمرکز خواهد بود. «طبیعتاً با این توضیحی که پلیس برای من داده بود …[فکر کردم] اساس این دادگاه بر اساس زندان گوهردشته نه اوین.».
شاهد ۴
جلسۀ دادگاه با صحبت قاضی زندر آغاز شد که اظهار داشت سخنان شاهد، دورۀ حبس وی در زندان گوهردشت از سال ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۹ (۱۳۶۵ تا ۱۳۶۸) را در بر خواهد گرفت. دادستان پاسخ داد که موضوع صحبت باید مشاهدات این شاهد از زندان اوین از ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ (۱۳۶۸ تا ۱۳۷۰) را هم در بر بگیرد زیرا این مشاهدات در جلسۀ مصاحبۀ وی با پلیس نیز ذکر شده است.
دادستان جلسۀ استماع خود را با طرح سؤالاتی از شاهد فوق آغاز کرد و پرسید وی به چه علت و در کجا دستگیر شده و در چه زمان و مکانی دوران حبس خود در زندان را سپری نموده است. شاهد به دادگاه گفت وی را در سن ۲۴ سالگی در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) به زندان اوین بردند و به تحمل چهار سال حبس محکوم شد. وی همچنین توضیح داد که به علت فعالیتهایش در دانشگاه که محل فعالیتهای وی در طول دوران انقلاب ایران نیز بوده است، دستگیر شد. او همچنین یکی از اعضای فعال سازمان مجاهدین خلق بوده است. در حکم وی ذکر شده است که او از سازمان مجاهدین خلق و گروههای سیاسی دیگر هواداری کرده است. شاهد مزبور در طول سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۲ (۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱) در زندان اوین بوده است و سپس از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۳ (۱۳۶۱ تا ۱۳۶۲) در زندان قزل حصار به سر برده است. در سال ۱۳۶۲ وی را مجدداً به زندان اوین بازگرداندند و او دو سال دیگر را در آنجا سپری کرد. شاهد فوق توصیف کرد که در طی این دو سال وی مورد شکنجه و بازجویی قرار گرفت و به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق بار دیگر مجازات شد و سه بار به اعدام محکوم گردید. در ۱۹۸۵ (۱۳۶۴) وی را مجدداً به زندان قزل حصار باز گرداندند و سپس در ۱۹۸۶ (۱۳۶۵) او را به همراه تمام زندانیان سیاسی دیگر به زندان گوهردشت منتقل کردند. وی در سال ۱۹۹۱ (۱۳۷۰) از زندان گوهردشت آزاد شد.
شاهد فوق شهادت داد که در طی بازجوییهای انجام شده در زندان گوهردشت وی مورد ضرب و شتم قرار گرفت. در یکی از این موارد در سال ۱۹۸۶ (۱۳۶۵) وی چنان آسیب دید که او را برای انجام عمل جراحی به قزل حصار منتقل ساختند. او پس از انجام این جراحی هنوز درد زیادی داشت. هنگامی که برای مشکلات پزشکیاش درخواست کمک کرد به او گفتند باید از طریق «دادیاری» اقدام کند. او در «دادیاری» حمید عباسی، یعنی شخصی که دادستان ادعا میکند متهم این پرونده است را ملاقات کرد و او شخصی بود که شاهد برای دیدن پزشک متخصص به اجازهاش نیاز داشت. حمید عباسی به شاهد گفت در صورتی که وی میخواهد کمکهای مناسب دریافت کند باید [با آنها] همکاری کند. هنگامی که شاهد به «دادیاری» گفت نمیخواهد با آنها همکاری کند زیرا مشکلات پزشکی وی ربطی به سیاست ندارد، مورد توهین و فحاشی قرار گرفت.
از وی سؤال شد آیا حمید عباسی را در موارد دیگری هم دیده است. شاهد در پاسخ وضعیتی را شرح داد که در سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) وی بیش از پنجاه نفر از نگهبانها را دید که در گروههای کوچکی از حیاط زندان گوهردشت عبور میکردند. نگهبانها با فاصلۀ نزدیکی پشت سر کامیونی حرکت میکردند که مخصوص حمل محصولات منجمد بود. در میان این نگهبانها حمید عباسی و داوود لشکری هم بودند که [یکی از آن دو] فرغونی پر از طناب را میبرد. شاهد دید که چند تن از نگهبانها میخندیدند اما مخصوصاً به یاد دارد که دید یکی از نگهبانها در کنار این مسیر در حال استفراغ کردن است. شاهد به دادگاه توضیح داد که او با خودش فکر کرد این جریان «واقعاً عجیب» است اما در آن هنگام نفهمید که «فاجعهای در شُرُفِ وقوع است». قاضی زندر از شاهد خواست که به ماکت زندان گوهردشت اشاره کند و بگوید از چه مکانی این مشاهدات را داشته است. هنگامی که شاهد نزدیک این ماکت ایستاد جریان دیگری را به یاد آورد که مایل بود برای دادگاه تعریف کند. یک شب شاهد دو کامیون را دید که بیرون پنجرهای که او در کنارش ایستاده بود در حال عبور بودند. در حالی که کامیون عبور میکرد او دید که کامیون پر از کیسههایی از اجساد است. چون اجساد مردگان که بر روی هم گذاشته شده بود خیلی زیاد بود، فاصلۀ آنها از محلی که شاهد آنها را دید خیلی دور نبود. شاهد در آن شب نتوانست بخوابد و صبح روز بعد هنگامی که جریان را برای همبندانش توضیح داد، همگی فهمیدند که اعدامهایی در حال وقوع است. همۀ آنها یکدیگر را در آغوش گرفتند و با یکدیگر خداحافظی کردند چون مطمئن نبودند که دیگر چقدر فرصت خواهند داشت.
دادستان به دادگاه توضیح داد جریانی که توسط شاهد مزبور شرح داده شد، در مصاحبه با پلیس ذکر نشده بود و علت آن را از این شاهد پرسید. شاهد گفت او فقط به سؤالاتی که پلیس از او پرسیده بود پاسخ داده بود و اینکه اگر در کنار این ماکت نایستاده بود، ممکن نبود این جریان را به یاد بیاورد. او مطلبی به این مضمون گفت که«اگر قرار باشد تمام خاطراتم از زندان را برایتان بازگو کنم، زمان زیادی خواهد برد».
هنگامی که وکلای مدافع متهم از شاهد سؤال میکردند، مجدداً از شاهد پرسیدند چرا وی به پلیس در بارۀ اجسادی که وی در کامیون در حال عبور دیده بوده، مطلبی نگفته است. توماس سودرکیست وکیل مدافع متهم به دادگاه گفت که شاهد به پلیس گفته بود که وی آن شب نتوانسته بود بخوابد و با دوستانش خداحافظی کرده بود. به نظر سودرکیست عجیب بود که شاهد هنگام صحبت در بارۀ این جریان موضوع اجساد را فراموش کرده بود. شاهد در پاسخ این مطلب را تکرار کرد که اگر در کنار این ماکت نایستاده بود شاید حتی امروز هم فراموش میکرد که این اطلاعات را بدهد.
شاهد ۵
دادستان استماع خود را با این پرسش آغاز نمود که شاهد مذکور کجا و به چه دلیلی دستگیر شد و کجا و در چه تاریخی دوران حبس خود را گذراند. شاهد به دادگاه گفت که به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق در سن ۱۷ سالگی به زندان اوین برده شد. و سپس بین سالهای ۱۹۸۱ و ۱۹۸۷ (۱۳۶۰ و ۱۳۶۶) او را هفت بار بین زندانهای اوین و قزل حصار تغییر مکان دادند. در سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) او را به زندان گوهردشت منتقل نمودند و او یک سال از دوران حبس خود را در آنجا سپری نمود تا مجدداً او را به اوین بازگرداندند و پس از آن وی آزاد شد.
دادستان از شاهد خواست وضعیت زندان گوهردشت را در طی مدتی که وی به آنجا منتقل شده بود، توصیف کند. وی پاسخ داد حدود ۱۸۰ زندانی را با هم به آنجا منتقل نمودند که بیشتر آنها از اعضای سازمان مجاهدین خلق بودند. همان طور که قبلاً چندین نفر از شاکیان و شهود در طی جلسات محاکمه توضیح داده بودند ، به محض ورود به زندان گوهردشت، زندانیان باید از میان تونلی از نگهبانها عبور میکردند. همان طور که زندانیان از میان این «تونل» نگهبانها عبور میکردند، نگهبانهایی که در طرفین آنها ایستاده بودند، آنها را با اشیاء مختلفی که داشتند مورد ضرب و شتم قرار میدادند. شاهد میگوید که متهم را در میان نگهبانهای تونل دید.
شاهد سپس واقعهای را به خاطر آورد که زمانی اتفاق افتاده بود که مدیریت زندان گوهردشت تصمیم گرفته بود همه سالگرد انقلاب ایران را جشن بگیرند. مدیریت زندان گوهردشت برنامهای ترتیب داده بود که در آن روز به زندانیان اجازه داده شود با خانواده خود ملاقات کنند. این ملاقاتها در همان سالنی انجام میشد که آنطور که شاهد از دیگران شنیده بود، همان محلی بود که زندانیان در آن اعدام شده بودند. مادر شاهد به ملاقات وی آمده بود که نخستین بار پس از مدتی بسیار طولانی بود که وی میتوانست مادرش را در آغوش بگیرد. اما شاهد توضیح داد تمام مدت فکرش متوجه افرادی بود که در آن سالن اعدام شده بودند. دادستان از شاهد پرسید که آیا او متهم را در آنجا دید. شاهد پاسخ داد که وی را دید اما مطمئن نبود که متهم در آن هنگام در آنجا چه میکرد. او مطلبی با این مضمون اظهار کرد: «برایم بیشتر مهم بود که به خانوادهام توجه کنم و سعی داشتم آنچه در زندان میگذشت را برایشان بگویم».
هنگام طرح سؤالات توسط وکلای مدافع متهم، دنیل مارکوس، وکیل مدافع متهم توضیح داد که شاهد به اطلاعات که در مصاحبه با پلیس ارائه داده، مطالبی را اضافه کرده است بدین ترتیب که چند روز بعد فهرستی از اسامی را برای پلیس فرستاده است. این فهرست حاوی نام افرادی است که همبندان وی بودهاند، زندانیانی که او از اعدام آنها با خبر بود، و زندانیانی که همگی با هم از آنجا انتقال داده شده بودند. وکیل مدافع گفت به نظر وی عجیب است که شاهد نتوانسته است در طی جلسۀ مصاحبه با پلیس، اسامی را در اختیار آنها قرار دهد و از وی پرسید آیا وی مجبور بوده است با دوستانش صحبت کند یا کتابهایی را در بارۀ این وقایع بخواند تا اسامی را به یاد آورد. شاهد پاسخ داد آنچه که تیم وکلای مدافع متهم سعی دارند به طور ضمنی به آن اشاره کنند، اشتباه است. او مطلبی به این معنا گفت که«سالهای زیادی گذشته است. میخواستم پاسخ صحیحی بدهم و هیچیک از اسامی را فراموش نکنم.»
شاهد ۶
شاهد ۶ را در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) و در سن ۱۳ سالگی به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق به زندان اوین آوردند. شاهد مزبور به دادگاه توضیح داد که در حقیقت او هوادار داییاش بود که عضو سازمان مجاهدین خلق بود. «برای اینکه او همیشته برای من یک الگو بود». شاهد گفت در آن سن او هیچ چیز راجع به سیاست نمیدانست. شاهد مزبور ده سال را در زندانهای اوین و گوهردشت گذراند و در سال ۱۳۷۰ از زندان اوین آزاد شد.
شاهد در حالی که شرح میداد چگونه به محض ورود به زندان اوین او را برای شکنجه به اتاقی بردند، وضعیت خود را با وضعیت دستگیری فعلی متهم در سوئد مقایسه کرد «در مقایسه … هتل پنج ستاره هست …» که سبب شد قاضی زندر وی را به دلیل چنین مقایسهای در دادگاه او، سرزنش نماید.
دادستان از شاهد در بارۀ مجازاتش سؤال کرد. شاهد توضیح داد هنگام ورود به زندان اوین در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) آنها نه پسر بودند که وی جوانترین آنها بود. محاکمه در عرض چند دقیقه به اتمام رسید و سپس همۀ آنها را به سالن اعدام انتقال دادند. در حین حرکت به طرف سالن لاجوردی، دادستان زندان اوین به شاهد نزدیک شد و از او پرسید آیا بالغ شده است. شاهد نتوانست به لاجوردی پاسخ بدهد زیرا سؤالی که از او پرسیده شده بود را نمیفهمید و سپس شاهد را از دیگران جدا کردند. شاهد توانست از دور ببیند که پسرهایی که با او به آنجا انتقال داده شده بودند را در مقابل دیوار قرار داده و آنها را با شلیک گلوله کشتند. چند ماه بعد حکم مجازات خود را که ده سال حبس بود دریافت کرد. شاهد گفت تا زمانی که هنوز حکم مجازات خود را دریافت نکرده بود فکر میکرد که او را هم اعدام خواهند کرد.
شاهد شرح داد که پس از دوران اعدامهای سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) چگونه ملاقاتهای خانوادگی آغاز شد و این ملاقاتها در سالنی صورت میگرفت که برای اعدامها مورد استفاده قرار میگرفت. شاهد به یاد داشت که جای طنابهایی که برای به دار آویختن زندانیان مورد استفاده قرار میگرفت هنوز بر روی تیرهای سقف اتاق دیده میشد. او همچنین به یاد داشت که مدیران زندان چگونه پیش از آغاز ملاقاتها به آنها گفته بودند «ما اشتباه کردیم حکمهای سنگین به شما دادیم. باید همون موقع اعدامتون میکردیم». وقتی که خانوادهها از راه رسیدند، مدیران لحن گفتار خود را تغییر دادند و مطالبی گفتند که خانوادهها باور کنند عزیزانشان به زودی آزاد خواهند شد. این شاهد توضیح داد چگونه بستگان زندانیان که سالها بود به ملاقات آنها میآمدند همگی مانند یک خانوادۀ بزرگ شده بودند. آنها اطلاعات را با یکدیگر در میان میگذاشتند و سپس به زندانیان انتقال میدادند. آنها به زندانیان گفتند که زندان به بعضی از خانوادهها خبر داده است که پسران، همسران، و برادران آنها اعدام شدهاند. برخی از محل دفن اجساد باخبر شدند و دیگران هم هرگز باخبر نشدند.
گوران جالمارسن، وکیل شاکیان از شاهد پرسید آیا وی به دلیل تجربیاتی که از زندان دارد هرگز در مورد وضعیت روانی خود هیچ گونه تشخیص پزشکی دریافت کرده است. شاهد پاسخ داد که تشخیصی که در باره وی دادهاند نوع خیلی شدیدی از اختلال فشار روانی پس آسیبی (PTSD) میباشد که سبب میشود وی این خاطرات دردناک را دوباره در فکر خود تجربه کند. این وضعیت بر خواب و زندگی روزمرۀ وی تأثیر گذاشته است و به یاد آوردن نامها و تاریخها را مشکل کرده است.
تیم وکلای مدافع متهم بر آنچه که به نظر آنها ناهمخوانیهای میان اظهارات شاهد در دادگاه و بیانیۀ وی به پلیس سوئد بود تمرکز کردند. تیم وکلای مدافع همچنین خلاصهای از داستان این شاهد را مطرح کرد که در گزارش بنیاد عبدالرحمان برومند در بارۀ اعدامها جمعی سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) منتشر شده بود و به این واقعیت اشاره کرد که وی شهادت مشروحی به تهیه کنندگان آن گزارش داده است بدون اینکه نام فردی که دادستان ادعا میکند متهم این پرونده است را ذکر کرده باشد. شاهد پاسخ داد که تمرکز وی بر روی توصیف افرادی بوده است که «شخصیتهای اصلی» این وقایع که همانا اعدامهای گروهی سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) است، بودهاند.
شاهد ۷
دادستان جلسۀ استماع خود را با این پرسش از شاهد شروع کرد که وی در کجا و چرا دستگیر شد و در کجا و چه زمانی مجازات حبس خود را سپری کرد. شاهد به دادگاه گفت که او دو بار دستگیر شد. نخستین بار در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰) به دلیل مظنونیت به هواداری از سازمان مجاهدین خلق، و مرتبۀ دوم در سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۱). پس از دستگیری دوم که به دلیل عضویت وی در سازمان چپگرای پیکار بود، وی را به زندان اوین منتقل کردند. شاهد در سال ۱۹۸۳ (۱۳۶۲) به زندان قزل حصار منتقل شد و در آنجا دو سال را سپری کرد و سپس به همراه تمام زندانیان سیاسی دیگر که در قزل حصار بودند، به زندان گوهردشت منتقل شد. تا آن زمان او پنج سال از دوران مجازاتش را سپری کرده بود. هنگامی که قرار بود شاهد آزاد شود مدیران زندان در بخش «دادیاری» شرایطی را برای آزادی وی مطرح نمودند. چون شاهد با این شرایط توافق نکرد، در زندان ماند. در پایان سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) وی به زندان اوین باز گردانده شد و آخرین سال حبس خود را در زندان گوهردشت سپری کرد تا اینکه در سال ۱۹۸۹ (۱۳۶۸) از زندان آزاد شد.
شاهد سپس شرح داد که وی چگونه هنگامی که برای گفتگو در بارۀ شرایط آزاد شدنش در سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) به «دادیاری» زندان گوهردشت آورده بودند، متهم را ملاقات نمود. متهم ابتدا «خیلی آرام» به شاهد گفته بود اکنون که وی دوران حبس خود را سپری کرده، وی امیدوار است که «بری بیرون بتونی یک زندگی خوب و سالمی رو شروع بکنی و در حقیقت کار سیاسی رو ول بکنی» و «کار گیر بیاری و ازدواج کنی». متهم به شاهد گفت که او باید چند فرم را تکمیل کند و بدین وسیله تضمین نماید که هرگز با هیچ سازمان سیاسی دیگر همکاری نکند. شاهد پاسخ داد «اولاً سازمان من دیگه وجود نداره. چیزی که وجود نداره من چرا باید محکوم بکنم … من فکر کنم شما در حقیقت از روح اون سازمان هم میترسید». به گفتۀ شاهد متهم عصبانی شد و دستهایش را دور گردن شاهد گذاشته و سر وی را به میز کوبید. او فریاد زد «کی گفته تو باید آزاد شی … من خودم میکشمت اینجا…». بعد از مدتی متهم دست خود را رها کرد و شاهد را در حالی که از ناحیۀ سر خونریزی میکرد به سلول انفرادی بردند.
دادستان از شاهد پرسید آیا در طی دوران حبس ملاقات خانوادگی داشته است و شاهد پاسخ داد در طی دوران حبس در اوین او فقط یک ملاقات حضوری داشت. به گفتۀ شاهد او و خانوادهاش توسط «عباسی» دعوت شدند و او به خانوادۀ شاهد گفت که شاهد هرگاه بخواهد میتواند آزاد شود مشروط بر اینکه «ندامتنامه»ای را امضاء کند. والدین او گریه میکردند و از وی میخواستند این اسناد را امضاء کند تا بتواند به خانه باز گردد.
سپس وکیل مدافع متهم، دنیل مارکوس از شاهد سؤال کرد. وکیل مزبور جزئیاتی را از مصاحبۀ شاهد با پلیس مطرح نمود و پرسید آیا این موضوع صحت دارد که شاهد به پلیس گفته است در سال ۱۳۶۶ بندی هم در زندان اوین به زنان اختصاص داده شده بود. وکیل فوق همچنین پرسید آیا شاهد به همراه زندانیان دیگر سعی کرده بودند از طریق کانالهای تهویه با این زنان تماس بگیرند. شاهد پاسخ داد صحیح است که بند مخصوص زنان زندانی وجود دارد اما بندی را که او ذکر کرده بود مربوط به زندان گوهر دشت بود نه اوین. زمانی که تیم وکلای مدافع مرحلۀ استماع خود را به اتمام رسانید دادستان مجدداً اجازه خواست و پرسید آیا این امری معمول بود که زندانیان زن را در زندان گوهردشت نگاه میداشتند و آیا شاهد هرگز با آنان تماس گرفته است. وی پاسخ داد «دو مرتبهای» که زنان را به زندان گوهردشت آوردند، موارد استثنایی بود. هنگامی که چنین اتفاقی افتاده بود، برخی از زنان، همسران، برادران و همکاران خود را در میان مردان زندانی پیدا کرده بودند. هنگامی که شاهد به همراه چند مرد زندانی دیگر سعی کرده بود با زنان زندانی تماس بگیرد، آنها را کتک زده و به سلول انفرادی بردند.
گزارش آینده
گزارش بعدی ما خلاصه ای از جلسه های استماع شاهدان ۸ و ۹ را که در روزهای ۲۰ و ۲۲ دسامبر برگزار شدند، در اختیارتان قرار خواهد داد.