Persianشهادتنامه شهود

شهادتنامه علی اصغر سپهری

 

اسم کامل:          علی اصغر سپهری

تاریخ تولد:          ۱۳۶۳

محل تولد:           مشهد، ایران

شغل:                فارغ التحصیل دانشگاه پلی تکنیک (امیرکبیر) تهران


سازمان مصاحبه کننده:     مرکز اسناد حقوق بشر ایران

تاریخ مصاحبه:               ۱۴ شهریور ۱۳۹۶

مصاحبه کننده:              مرکز اسناد حقوق بشر ایران


این شهادتنامه بر اساس مصاحبه اسکایپی با آقای علی اصغر سپهری تهیه شده و در تاریخ ۱۰ اسفندماه ۱۳۹۸ توسط آقای علی اصغر سپهری تأیید شده است. شهادتنامه در ۴۲ پاراگراف تنظیم شده است.

نظرات شهود بازتاب دهنده ی دیدگاه مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی باشد.


 

شهادتنامه

مقدمه:

  1. من علی اصغر سپهری هستم. متولد ۱۳۶۳ در مشهد. سال ۱۳۸۱ دانشگاه امیرکبیر قبول شدم. رشته ام مهندسی پلیمر بود. بعد هم تا سال ۱۳۸۴ پلیمر خواندم و بعد به مهندسی شیمی تغییر رشته دادم. تا ۱۳۸۶ لیسانسم طول کشید و از ۸۶ تا ۸۹ فوق لیسانس شیمی می خواندم در دانشگاه امیرکبیر.

 

دوران دانشجویی و اولین تجربه از حمله لیاس شخصی ها

  1. دورانی که ما بودیم دو قسمت بود. یک قسمت تا سال ۱۳۸۴ که احمدی نژاد نیامده بود. در آن موقع ها من می دیدم انجمن فعالیت هایی که می کرد به نسبت آزاد بود. سال ۱۳۸۴ عضو انجمن اسلامی شدم.
  2. سال ۸۱ و حکم اعدام آقاجری صادر شد، انجمن اسلامی دانشگاه پلی تکنیک، در سالن تربیت بدنی دانشگاه، تریبون آزاد برگزار کرد. من آن زمان عضو انجمن نبودم. من هم رفته بودم. یک گروهی {به برنامه} حمله کرد. قیافه های خاصی هم داشتند. مانند گروه های فشار. دانشجو نبودند. قیافه های مذهبی داشتند. درب خیابان حافظ دانشگاه را شکسته بودند که آمده بودند داخل دانشگاه. آن موقع آمدند و حمله کردند و تریبون آزاد بهم خورد. اسپری فلفل هم زدند.
  3. خیلی ها کتک خوردند. خصوصا آنهایی که در انجمن فعال بودند. دو نفر بازداشت شدند. یکی آقای علی فرخی و دیگری فربد تیرگزنژاد. اگر اشتباه نکنم توسط وزارت اطلاعات یا اطلاعات سپاه بازداشت شده بودند. آن موقع اصلاح طلب ها در مجلس خصوصا آقای علی اکبر موسوی خوینی پیگیری می کردند تا اینکه آزاد شدند.
  4. آن موقع ها درگیری هایی بین بسیج با انجمن اسلامی بود، اما خوب دوره اصلاح طلب ها تا حد زیادی وزارت علوم طرف انجمن اسلامی بود. درگیری بود اما در کل {انجمن اسلامی} آزاد بود که کار کند و تریبون آزاد و نشریات داشته باشد و مشکل خاصی نبود. بعد از آن هیچ وقت درگیری در آن حد من ندیدم تا آن موقعی که احمدی نژاد نیامده بود؛ بسیج نشریه منتشر می کرد، تریبون می گذاشت علیه افراد صحبت می کرد اما درگیری من دیگر یادم نمی آید.

 

تلاش برای گرفتن دفتر انجمن اسلامی

  1. سال ۸۳ اتفاق جالبی افتاد. یک سیاستی که بسیج و دفتر نهاد رهبری {در دانشگاه} داشتند این بود که بگویند اعضای انجمن اسلامی، افرادی واقعا مسلمان و مقید نیستند. یادم است که انجمن اسلامی دفتری داشت در بالای مسجد دانشگاه امیرکبیر که گفته می شد قبل از انقلاب آقای مهندس بازرگان این را به اسم انجمن زده بود. بعد دانشگاه اعلام کرد که می خواهد برای مسجد یک ساخت و سازی بکند و موقتا دفتر را از انجمن گرفته بود. به یکباره اعلام کردند که دیگر آن دفتر را پس نمی دهند و انجمن باید خارج مسجد برای خودش دفتر بگیرد.
  2. آن موقع یادم است که من با بچه های انجمن که در ارتباط بودم می گفتند که این یک نقشه است که به ما بگویند که شما اسلامی نیستید و از مسجد ما را یک جوری بیرون کنند.من خودم در صحنه نبودم ولی دوستان بودند و برای من می گفتند که یک شب بچه های انجمن در داخل مسجد مانده بودند و با آن مصالح ساختمانی که مانده بود یک دیوار ساخته بودند و اینطوری بود که توانسته بودند دفترشان را در همان مسجد پس بگیرند. بعد از آن، بسیج رفته بود از یکی از آیت الله های قم فتوا گرفته بود که تخریب دیوار انجمن شرعا واجب است، و انجمن هم رفته بود فتوا گرفته بود که ایستادگی در برابر تخریب دیوار شرعا جایز است. اما اخرش دانشگاه پذیرفت که همانجا دفتر انجمن اسلامی باشد. این برای سال ۱۳۸۳ بود.

 

آغاز دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد

  1. رسید به سال ۱۳۸۴ که احمدی نژاد انتخاب شد. رئیس های بسیاری از دانشگاه ها تغییر کردند. رئیس دانشگاه امیرکبیر در زمان خاتمی، آقای احمد فهیمی فر بود. مهر ۸۴ آقای علیرضا رهایی به عنوان رئیس دانشگاه منصوب شد. یادم است انجمن اسلامی یک تریبون آزاد، برگزار کرد. بهانه اصلی اش اعتراض به وضعیت اکبر گنجی بود. اگر اشتباه نکنم روز دانشجو هم بود.رسیدیم به سال ۱۳۸۵. آن موقع ها بود که دیگر من با بچه های انجمن اسلامی آشنا شدم و تقریبا فعال شدم.
  2. اینکه چطور شد که فعال شدم این بود که فشاری که به دوستان من می آمد خیلی زیاد بود. اولش دوستانه بود و اینطور شروع شد که من می رفتم و می دیدم که اینها تحت فشارند، لذا از آنها حمایت می کردم. اما دیدگاه سیاسی هم داشتم. اما قبل از آن احساس می کردم که نیازی به من نیست که بروم و فعالیت کنم. چون مشکلی نداشتم که فعالیت کنم. اما سال ۸۵ از اینجا شروع شد که دانشگاه اعلام کرد که اجازه نخواهد داد انجمن اسلامی انتخاباتش را برگزار کند. انجمن اسلامی هر سال خردادماه انتخابات برگزار می کرد و اعضای شورای مرکزی را هم انتخاب می کرد. اما {علیرغم این دستور} انتخاباتش را برگزار کردیم. هنوز {ریاست دانشگاه} نتوانسته بود کنترلش بر دانشگاه کامل باشد. من جز کسانی بودم که انتخابات را برگزار کردیم. بدون مشکل خاصی. اما در همان روزها بود که دو نفر بازداشت شدند. فکر کنم توسط وزارت اطلاعات. یکی آقای یاشار قاجار بازداشت شد و یکی هم آقای عابد کمانچه. فکر کنم تا وسط های تابستان هم زندان بودند. اینها را در داخل خیابان که می آمدند گرفته بودند. صبر کرده بودند که تا حد امکان در داخل دانشگاه و داخل خوابگاه نگیرند. سیاستشان اینطوری بود.
  3. از وقتی که احمدی نژاد آمد، تصمیم گرفتند که تمام این انجمن ها را به نوعی ماهیتش را تغییر دهند و مجوزش را از افرادی که داشتند بگیرند و به افرادی بدهند که خودشان می خواهند. سال ۸۵ اینها اول اعلام کردند که شما حق ندارید انتخابات برگزار کنید. اما می گویم که آن زمان هنوز کنترل را کامل {بر دانشگاه و دانشجویان} نداشت. انتخابات برگزار شد اما در تابستان ۸۵ تمام بچه هایی که عضور شورای مرکزی انجمن اسلامی بودند احضار شدند. آن موقع در سال ۸۵ من احضار نشدم.
  4. یادم است که وسط های تابستان بود که یک امتحانی در دانشگاه برگزار می شد. امتحان که می خواست برگزار شود، دانشگاه از چهارشنبه تا شنبه قرنطینه می شد و هیچ کس حق ورود و خروج نداشت. من البته آن موقع خودم یک بیماری داشتم و این را از بچه ها شنیدم و خودم شاهد نبودم اما بعدا رفتم دیدم.در آن فاصله قرنطینه رفتند و دفتر انجمن که در مسجد بود را تخریب کردند. مدیریت دانشگاه تابستان ۸۵ بیانیه داد و گفت که انجمن اسلامی غیرقانونی است. وقتی که ما مهر ۱۳۸۵ به دانشگاه برگشتیم، دیدیم که مجوز انجمن را به یک عده ی دیگر داده اند که به نوعی همفکر خودشان بودند. یعنی انجمن اسلامی را هم می خواستند یه یک شعبه دیگر مثل بسیج تبدیل کنند.
  5. آن موقع دوستان زیادی احضار شده بودند به کمیته انضباطی و احکامی را هم گرفته بودند. وقتی یک حکمی داده می شود، معمولا یک تعهد می گیرند که شما کاری نکنید تا احضارتان نکنیم و معلق می شوی. اکثر بچه ها {این احکام را} گرفته بودند و مثلا حالت توبیخ بود اما اجرا نشده بود. اما مهر ۸۵ که شروع شد، فضای دانشگاه خیلی سنگین بود. تریبون آزادی نبود. اما کم کم اگر اشتباه نکنم، یک سالن آمفی تاتر داشت دانشگاه که همین انجمن جدید، حالا ما به آن می گفتیم انجمن بسیجی؛ می خواست یک برنامه ای برگزار کند که به نوعی خودش را به عنوان انجمن دانشگاه بشناساند. یادم است که همان یک بهانه ای شد که همان روز آمدیم و تجمع کردیم و رفتیم آمفی تاتر را از آنها گرفتیم. آن برنامه شان به هم خورد و سه نفر از بچه های انجمن رفتند {پشت تریبون} و سخنرانی کردند.انجمن بسیجی مهمانانش را برد داخل مسجد و آنجا سخنرانی کردند.
  6. در مهر ۱۳۸۵ سه تا از احکام تعلیق قطعی شد. یعنی سه نفر،‌ از ورود به دانشگاه منع شد. مجید توکلی و عباس حکیم زاده {دو نفر از این سه نفر بودند}.
  7. پاییز ۸۵ گرچه فضا اول امنیتی بود و کلا انجمن که ما داشتیم مجوزش باطل شده بود و انجمن بسیجی را فعال کرده بودند، اما نشریات فعال بودند و با همان نشریات توانستیم تجمع برگزار کنیم. اما اتفاق بعدی که افتاد، احمدی نژاد به مناسبت روز دانشجو، روز دوشنبه ۲۰ آذر ۸۵ آمد به دانشگاه امیر کبیر که خیلی آن ماجرا سروصدا کرد.یک روز قبل از آن در ۱۹ آذر ما تجمع برگزار کردیم. ۲۰ آذر احمدی نژاد آمد در سالن تربیت بدنی دانشگاه و ما به او اعتراض کردیم و کلا حضور احمدی نژاد کلا تحت الشعاع اعتراضات قرار گرفت. موضوع اصلی که آن تجمع و آن اعتراض به احمدی نژاد برگزار شد به خاطر نشریات بود. بعد از آن اعتراضات، احمدی نژاد در پایان حرف هایش گفت که حالا اگر کسی به من اعتراض کرده، با او برخورد نکنید. مثلا {می خواست بگوید} ما خیلی مخالفمان را تحمل می کنیم.

 

فشار بر نشریات دانشجویی

  1. در آن موقع گرچه انجمن غیر قانونی بود، اما نشریات در دانشگاه همچنان فعال بودند. خود من هم یک نشریه داشتم به اسم ایران نو. مدیر مسئول نشریه بودم.
  2. وقتی می خواستیم نشریه منتشر بکنیم، می رفتیم یکی از این کپی های نزدیک دانشگاه، زیاد هم هستند؛ مثلا فرض کنید ۶۰۰ نسخه، ۴۰۰ نسخه اینها می زدیم. نمی دانم وزارت اطلاعات یا دانشگاه، اما به این دفاتر کپی (دفاتر فنی چاپ و نشر) اخطار داده بودند که شما حق ندارید نشریه هایی که {دانشجویان} می آورند را منتشر کنید. به همین خاطر مجبور بودیم که می خواستیم نشریه بزنیم می رفتیم مسیر های دورتر {از دانشگاه}. این اولین فشارهایی بود که به ما وارد می شد. اما همچنان ما سعی کردیم که نشریاتمان را داشته باشیم. اما سعی می کردند که فشار را بر نشریات به لحاظ مالی و غیره زیاد کنند.
  3. شنبه ۸ اردیبهشت ۸۶ بود که ما تصمیم گرفتیم ۹ نشریه هماهنگ، نشریه که می گویم یک صفحه ای بود؛ در اعتراض به روندی که معاونت فرهنگی داشت برای فشار به نشریات، منتشر کنیم. گرچه اسامی نشریات متفاوت بود اما همه آنها محتوایش یکسان بود. یعنی یک طرفش مقاله های یکسان و پشت هر کدام هم یک شعار. مثلا آزادی و نمی دانم از این موضوعاتی که اعتراض بود به فشارها که به نشریات وارد می شد.
  4. این نشریاتی را من برده بودم برای چاپ.
  5. ما هم اعلام کردیم که قصد داریم انتخابات {شورای مرکزی انجمن اسلامی} را برگزار کنیم. {که البته در آن تاریخ و روز رای گیری} درگیری فیزیکی بین انجمن اسلامی و بسیج و انتظامات پیش آمد.

 

نشریات دانشجویی جعلی و اولین تجربه احضار

  1. اما روز دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶، موضوع مربوط به نشریات جعلی پیش آمد. ۴ نشریه ما را جعل کرده بودند. آتیه، ریوار، سحر و چهارمی را الان توی ذهنم نیست {نشریه سرخط}. سعی کرده بودند که شبیه کاری که ما ۸ اردیبهشت کرده بودیم {باشد}. یک طرفش سه تا مقاله بود و پشت هر کدامش شعارهای تند. مقالاتش یکی این بود که هیچ کس مقدس نیست؛ امام زمانی وجود ندارد. خدایی وجود ندارد. پیغمبری وجود ندارد. یکی دیگر عنوانش این بود کلاغ های سیاه. اشاره کرده بود که این خانم هایی که چادری هستند مثل کلاغ های سیاه هستند. یعنی یک چیز عجیب و غریبی بود. ما هیچ وقت با این ادبیات نمی نوشتیم. یکی دیگر از مقاله ها را یادم نمی آید. پشت هر کدام هم شعارهای تند نوشته شده بود. مثلا مرگ بر جمهوری اسلامی. از اینطور چیزها.
  2. ساعت یک ربع به یک ظهر، نشریات منتشر شده بود،‌ساعت ۲ ظهر ، یعنی هنوز خود ما خبردار نشده بودیم؛ دیدیم یک تعداد زیادی از این بسیجی ها برای اعتراض به نشریات موهن از دانشگاه های دیگر آمده بودند! یعنی خیلی عجیب بود که ما خبردار نبودیم، اینها چطور خبردار شده بودند و آمده بودند برای اعتراض!
  3. در پی این قضیه، ۸ نفر توسط وزارت اطلاعات بازداشت شدند. ۴ نفر که مدیران مسئول این نشریات بودند. شامل مقداد خلیل پور، مجید شیخ پور، پویان محمودیان و احمد قصابان. به علاوه، چهار نفر دیگر هم که بازداشت شده بودند، شامل مجید توکلی، احسان منصوری، عباس حکیم زاده و علی صابری.
  4. فضای دانشگاه به شدت امنیتی بود و همه نشریات هم ممنوع شده بودند. مجید شیخ پور گفت من را گرفتند و داخل یک ون از من بازجویی کردند. بسیجی ها آمده بودند دانشگاه را سیاه پوش کرده بودند. می خواستیم برویم دانشگاه برای نهار، دیگر دسته جمعی می رفتیم. آنقدر که می ترسیدیم که بازداشت شویم. پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۸۶ وقتی از خوابگاه خارج شدیم و آمدیم که از خیابان حافظ رد شویم، احمد قصابان و مجید توکلی رفتند یکی از این دفاتر فنی نشر و کپی. ما رفتیم نهار و بعد مجید توکلی آمد و گفت که احمد قصابان بازداشت شد. هر لحظه فکر می کردیم یکی از ما ممکن است بازداشت شود.
  5. دوشنبه ۱۷ اردیبهشت، بچه ها می گفتند که وقتی مقداد خلیل پور داشت از یکی از کوچه ها از خوابگاه می آمدند به سمت دانشگاه، سه نفر آدم لباس شخصی با هیکل های درشت با باتوم به او حمله کردند و او را بازداشت کردند و بردند. خیلی وحشیانه بازداشت کرده بودند.
  6. هیچ وقت به طور رسمی نفهمیدیم چه کسانی این نشریات را جعل کردند. مدیران مسئول بلافاصله بعد از انتشار در همان روز ۱۰ اردیبهشت تکذیبیه صادر کرده بودند.
  7. چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت، مجید شیخ پور و مجید توکلی و پویان محمودیان، از طریق احضاریه رسمی که حراست دانشگاه به آنان داده بود، به دادگاه انقلاب شعبه خیابان معلم، احضار شدند. من با آنها رفتم. قبل از اینکه بروند داخل دادگاه، موبایل هایشان را به من دادند. تا اینکه مجید توکلی از تلفن داخل دادگاه به من زنگ زد و گفت که ما را دارند می برند زندان اوین. در روزهای بعد احسان منصوری، عباس حکیم زاده و علی صابری هم بازداشت شدند.
  8. روز شنبه ۲۹ اردیبهشت ۸۶ در خوابگاه بودم که انتظامات خوابگاه به من گفت که از حراست زنگ زدند که شما باید بروی شعبه وزارت اطلاعات در خیابان مظفر در خیابان انقلاب. احضاریه شفاهی بود. رفتم و آنجا از ساعت یک ربع به ۳ تا حدود شش و ربع بازجویی شدیم. چشم بند و اینها نبود. ضرب و شتم هم نشدم. چشمانم باز بود. ۲ نفر بازجو بودند. چون بار اولم بود خیلی ترسیده بودم. تهدید می کرد که می فرستیمت انفرادی و حکم زندان خواهی گرفت و اخراج می شوی از دانشگاه و اینها.
  9. در بازجویی، سوالات را می نوشت و من باید مکتوب می نوشتم. آخر جواب هر کدام را هم امضا می کردیم. بیشتر سوالاتش درباره این بود که تو مثلا احمد قصابان را می شناسی؟ با پویان محمودی چه آشنایی داری؟ روزی که نشریات منتشر شد تو کجا بودی؟ کی رفتی و کی آمدی؟ سعی کرد که من را قانع کند که “آره تو اعتراف کن که تو رفتی نشریات را منتشر کردی.” من زیر بار نرفتم. اما دایم تهدید می کرد که می فرستیمت اوین، اخراج می شوی و اینها.
  10. گفتند که آن نشریات را تو بردی و این نشریات را هم تو بردی {برای چاپ}. یادم است یک آخوندی هم آمد و من را تشویق کرد که اعتراف کن و من گفتم که من واقعیت را می گویم. اعتراف چی؟ واقعیت این بود که ما اصلا هیچ ارتباطی به آن نشریات جعلی نداشتیم.
  11. بازجو برای اینکه من را تحت فشار بگذارد، گوشی را برداشت و زنگ زد به خانواده من که مشهد بودند. پدر من آن موقع گوشی را که برداشته بود. بازجو نگفت از وزارت اطلاعات، گفت از دادگستری تماس می گیریم. نمی دانم چرا این را گفت. گفت که پسر شما با انتشار نشریاتی که به ائمه توهین کردند نقش داشته. بعد گفت حالا شما با پسرتان صحبت کنید. کاملا خانواده من را به هم ریخت. اینطور می خواهند خانواده ها را در هم بشکنند. {آن روز} کیس کامپیوتر من را از خوابگاه برداشتند و بردند. حدود فکر کنم ۵۰ روزی این کیس من دست وزارت اطلاعات بود. بعد از ۳ ساعت و نیم من آزاد شدم.
  12. آن ۸ نفر اینطور شد: ۵ نفر یعنی مقداد خلیل پور، پویان محمودیان، علی صابری، عباس حکیم زاده و مجید شیخ پور را بعد از ۷۰ تا ۸۰ روز آزاد کردند. آنطور که من از مقداد خلیل پور پرسیدم گفت که ۴۹ روز انفرادی بود. پویان محمودیان که ۲ روز بعدش بازداشت شده بود ۴۷ روز انفرادی بود. مثل اینکه همه شان را با هم از انفرادی برده بودند به عمومی. ولی اینها حدود نزدیک به ۴۵ تا ۵۰ روز انفرادی بودند. اما آن سه نفر باقی مانده یعنی مجید توکلی، احسان منصوری و احمد قصابان مرداد ۱۳۸۷ آزاد شدند. تصمیم گرفتند که حکم را بدهند به این سه نفر.
  13. بسیج امیرکبیر یک نامه ای غیر علنی برای آیت الله منتظری نوشت. استفتاء کرده بود. که این نشریات منتشر شده، و حکم اینها چیست؟ اینها می خواستند از آقای منتظری یک حکم سنگینی بگیرند و بگویند که منتظری این حکم را داده. آقای منتظری با خبر بود از ماجرا، آن موقع در جواب آنها گفته بود که از آنجایی که این مدیران مسئول انتصاب این مسئله را به خودشان تکذیب کردند و تکذیبیه هم هست، “شرعا مسموع” است.
  14. رسیدیم به سال ۸۷. سال ۸۷ هنوز آن سه نفر در بازداشت بودند.خیلی محدودیت روی نشریات بیشتر بود. اینجا بود که بچه ها نشریات را غیر قانونی منتشر می کردند. می رفتند می گذاشتند مثلا توی سلف دانشگاه و جاهای آن جوری که بقیه ببینند. البته اگر انتظامات می دید گزارش می کرد و دردسر می شد. به هر حال خطر داشت و با خطر نشریات منتشر می کردیم.
  15. نشریه من در آخر ۸۵ توقیف شد. یک شماره منتشر کردیم که یادم می آید که قسمت هایی از خاطرات امیرفرشاد ابراهیمی بودکه توقیف کردند. یک مقاله ای هم بود درباره اعتراض بود به دخالت نظامیان در سیاست که سپاه سر آن قضیه از من شکایت کرد. اول شکایت کرد و رفتم دادگاه مطبوعات و آخرش محکوم شدم به ۳۰۰ هزار تومان بدل از ۴ ماه حبس. من دیگر نشریه نداشتم.

 

احضار به کمیته انضباطی دانشگاه

  1. به هر حال روز سه شنبه ۲۴ مهر ۸۶ بود که حکمی که برای این سه نفر زده بودند آمد.حکم اولیه. برای هر کدام چند سال حکم گرفته بودند. سال هایش یادم نیست. بعد ما تصمیم گرفتیم در اعتراض به این کار تجمع برگزار کنیم. یادم است دوشنبه ۳۰ مهر ۸۶ وقتی می خواستم بروم دانشگاه، درب ورودی به من گفتند که شما ممنوع الورودی. گفتم چرا؟ روزی که روز تجمع بود یک تعدادی را ممنوع الورود کردند. آن ممنوع الورودی ام به دانشگاه حدود یک هفته طول کشید، بعد باز دوباره احضار شدم به کمیته انضباطی. گفتند که شما خیلی پرونده سنگینی داری. یک حکم تعلیق برای من صادر کردند. برای یک ترم. اما اعتراض کردم و حکم معلق شد. معمولا اینطور است که حکم را می زنند و معلق نگه می دارند.
  2. در ۸ آبان ۱۳۸۶ در دانشگاه علوم اجتماعی دانشگاه علامه تجمع بود. باز هم در اعتراض به همین احکام. آنجا رفتیم ما. یادم است که آرمان صداقتی بازداشت شد با دو نفر خانم. البته آن دو خانم صبح فردایش آزاد شدند. اما آرمان صداقتی مدت زیادی بازداشت بود. علت بازداشت اش را نمی دانم.
  3. باز تجمعی بود در روز ۱۸ آذر ۱۳۸۶ در دانشگاه تهران که رفتم. البته خارج دانشگاه. داخل دانشگاه سعی کردم نروم. سال ۱۳۸۶ سالی بود که خیلی از دانشجویان چپ را بازداشت کردند. از دانشگاه خود ما هم بودند بچه هایی که بازداشت شدند. خیلی هم جالب بود که همان سالی بود، که پسر و دختر چگوارا را دعوت کردند دانشگاه تهران. سیاست احمدی نژاد هم این بود که خیلی به این کشورهای لاتین نزدیک شود. جالب بود که از اینور چپ ها را سرکوب کردند.
  4. خلاصه اینکه سال ۸۶ سعی کردم که فعالیت خاصی نکنم چون می خواستم مدرکم را بگیرم. می خواستم فوق لیسانسم را بگیرم. به همین خاطر دست به عصا بودم.
  5. از موقعی که احمدی نژاد آمد،‌یک سیاستی راه انداخت که به قول خودشان شهید گمنام را در دانشگاه ها دفن کن. اولش هم با دانشگاه شریف شروع شد. تصمیم گرفتند که در همه دانشگاه ها شهید گمنام دفن کنند. دانشگاه امیرکبیر این قضیه را قرار گذاشته بودند که روز دوشنبه ۵ اسفند ۸۷ انجام دهند. ما از قبلش شروع کردیم به امضا جمع کردن در مخالفت {به دفن شهدا در دانشگاه}.
  6. چند روز مانده بود {به مراسم} آمدند گفتند که تو ممنوع الورود هستی. بعد آن روز دوشنبه که ۵ اسفند بود من دانشگاه نرفتم. آن روز {دفن شهدا} بسیار ضرب و شتم دم دانشگاه امیر کبیر بود. بسیجی ها و لباس شخصی ها آمده بودند و خیلی بد دانشجویان را زدند. وقتی آمده بودند دفن کنند نیرو آورده بودند. فقط بسیج عادی نبود. نیروهای لباس شخصی بودند. با پنجه بکس و وسایل سرکوب آمده بودند که شهید دفن کنند. یک تعداد زیادی بازداشت شدند تا حدود ۱۲۰ تا من شنیدم. اما همه آزاد شدند به غیر چند نفر را نگه داشتند. مهدی مشایخی، احمد قصابان، عباس حکیم زاده، نریمان مصطفوی و یاسر ترکمن. اینها چند ماهی زندان بودند.
  7. به حساب قضیه دفن شهیدان و اینها، من را یک ترم تعلیق کردند. برای ترم بهمن ۸۷. بعد از خوابگاه من را انداختند بیرون و مجبور شدم بروم خانه بگیرم. اما خوب خوشبختانه واحد های فوق لیسانسم را پاس کرده بودم و فقط پروژه ام مانده بود که باید انجام می دادم و آن را هم در خانه ای که گرفته بودم نشستم و انجام دادم. آخرش مدرک فوق لیسانسم را گرفتم. یعنی سال ۸۹ بود.
  8. به هر حال بعدش هم آن قضایای ۸۸ که پیش آمد، من دیگر دانشگاه نبودم. مطمئن بودم که داخل ایران به من اجازه درس خواندن نخواهند داد. همین که فوق لیسانس گرفتم باید خوشحال باشیم. از آن فضای دانشگاه بدم آمد با آن مسائل امنیتی. تصمیم خودم بود که برای ادامه تحصیل بیایم. نه بازداشت و نه چیزی نبود. فقط همان حکم ۳۰۰ هزار تومان جریمه را آن زمان آبان ۸۹ تایید کردند و ۳۰۰ هزار تومان دادم. چیز خاص دیگری برای من پیش نیامد. ۵ آگوست سال ۲۰۱۲ از ایران قانونی خارج شدم.

دانلود ضمایم و اسناد مرتبط:

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا